eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴بازسازی صحنه عاشورا منطبق بر مقاتل السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 🏴 آجرڪَ اللّٰھ یا صاحب الزمــٰـاݧ 🏴 فے مصیبٺِ جدڪَ الحُسیـــــݧ‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_پنجاه_ام تصميم مسعود را هنوز چندان باور نکرده ام. برخورد علی را هم درک نکرده ام. با
پدر هم به خنده می افتد. امروز حالت چهره پدر و کارها و حرف های مادر با هميشه فرق کرده است. علی نگاهی دور می چرخاند و می گويد: - زن می گيرم. به جان خودم زن می گيرم. فقط الآن بذاريد غذامو بخورم. مادر بشقاب را که مقابلش می گذارد، تند تند شروع به خوردن می کند: - تا بشقاب رو برنداشتيد بخورم. بعد يه خاکی به سرم می ريزم. پدر قاشق علی را در هوا می گيرد. می گويد: - ديگه چيه؟ الآن دقيقاً مشکل چيه؟ پدر قاشق را همی نطوری در هوا نگه می دارد و می گويد: - بگو کسی مد نظرت هست یا نه؟ - می گم، به جان خودم می گم. بذاريد اين غذا رو بخورم. لال شم اگه نگم. لبخند شيطنت آميزی می زند و چشمکی که فکر می کند مادر را خام کرده. - الآن من بايد چيکار کنم تا شما راضی بشی؟ باور کنيد هيچ موردی توی ذهنم نيست. - مديونی اگه يه کم خجالت بکشی! علی چشم غره می رود. محل نمی دهم: - کلا کسی مد نظرت نيست يا اسم ببريم شايد؟ خيز برمی دارد سمتم. جيغی می زنم و فرار می کنم. پدر دستش را می گيرد: - پسر جان! الآن دقيقاً ما چه جوری شما رو به دخترای مردم معرفی کنيم؟ از آن عقب می گويم: - بگيد يه وقت خدای نکرده فکر نکنيد پسرم مثل توپ صد و بيست می مونه. فقط بايد خيز سه ثانيه بلد باشيد. اگر پدرتون در دسترس نباشه حتماً فاتحه تون خونده ست. - خواهرت رو بايد با خودمون ببريم. علی بلند می شود: - من که زن نمی خوام، اما اگر زور و اجباره، خودتون يکی رو پيدا کنيد. فقط من کلی شرط و شروط دارم ديگه. دستش را تکان می دهد به معنای خداحافظی. قبل از اينکه وارد اتاقش بشود مادر می گويد: - پس شما هم وسايل مورد نيازت رو جمع کن. چادر مسافرتی هم توی انبار هست. علی تکيه به ديوار می دهد و صدايش را کشدار می کند و می گويد: - مامان من، مامان خوب من، عزيز دلم. مادر برمی گردد سمتش و می گويد: - اصلاً کوتاه آمدن در کار نيست. ديگه خيلی داری بی هدف زندگی ميکنی. همه چيز که درس و کار نيست. آدم نصفه نيمه ای الآن تو. علی حرف دارد اما نمی زند، حالا سرش را به ديوار تکيه می دهد. دلم برايش می سوزد. آرام می گويد: - جداً کسی مد نظرم نيست، اما اگر هم می خواهيد کسی را انتخاب کنيد... هوووف... خيلی دقت کنيد. تمام زندگی و افکار و اهدافم را نترکاند. من حوصله دعوا و درگيری و توقع و اين مسخره بازی ها رو ندارم. دلم می خواهد همراهش بروم و بپرسم قصه دفترت حقيقت دارد يا تنها يک داستان است؟ اصلاً ربطی به خودت دارد يا نه؟ می رود داخل اتاق و در را می بندد. توی ذهنم مرور می کنم که چه کسی روحيه اش با علی جور است و می توانند يک زندگی شيرين با هم داشته باشند؟ مادر افکارم را پاره می کند و می گويد: - ليلا! دختر آقای سرمدی هست، همون که چند بار خونه آقای عظيمی ديديمش. - به نظر من دختر نوبريه مامان. متفاوت از همه دخترايی که دور و برمون اند، فقط اگه علی لياقتش رو داشته باشه. بيچاره حيف نشه. ابرو در هم می کشد و با غيظ نگاهم می کند. می خندم. - آی آی مامان خانم! طرف بچه تو نگير. اما ريحانه، همراه خوبی برای علی می شود. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک خانم که در یکی از نانوایی‌های اسدآبادِ همدان دچار ایست قلبی شده بود، توسط یکی از افراد حاضر در نانوایی احیای قلبی (CPR) شد و نجات پیدا کرد. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ۴ دقیقه احیای قلبی ریوی (CPR) را یاد بگیرید تا روزی افسوس بلد نبودن آن را نخوریم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat