فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطای دید جالب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_دوم از صداقت گلبهار خوشم می آيد. حداقل اقرار می کند که بی هدف سر کار می رود
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_سوم
يکی به تأسف. يکی به تحير. يکی هم مثل من به... حالم از همه جهت خراب است. نمی دانم چرا؛ اما فکر می کنم اگر به گلی کمی اميد بدهم بد نباشد:
- وای گلی جون! فکر کن يکی دو ماه ديگه می ری سر زندگيت. بعد هم سه چهار تا بچه تپل مپل می آری. انقدر سرت شلوغ می شه که به اين روزا می خندی.
- چه دل خوشی داری ليلا!
اميد فايده نداشت! نااميدانه حرف بزنم ببينم می گيرد. اين بچه ها انگار غصه را بيشتر از شادی و خنده دوست دارند!
- اگه جدا بشی، چند سال ديگه فقط کارای شرکت رو انجام دادی، يه حساب پر پول هم داری، اما همش دنبال آرامشی. کسی که لحظه های تنهاييت رو با شادی پر کنه. يه کسی که حرف تو رو بفهمه و خوشبختت کنه. چه می دونم بالاخره هر زنی نياز به يه مرد داره، هر مردي هم نياز به يه زن تا زندگيشون کامل بشه.
عطيه هم می پرد وسط حرفم:
- الکی هم شعار نده که اين همه دختر که ازدواج نکردن و مشکلی ندارن. چون همش دروغه. همين دوستای مزخرف ما با قرص اعصاب می چرخن. منتهی مثل الآن تو اَند که اگه کسی قيافه تو ببينه فکر می کنه خوش بخت تر از تو کسی نيست.
بلند می شوم تا چای بياورم. کمی از اين فضا دور بشوم بد نيست. انرژی منفی اش خيلی زياد است. دارم فکر می کنم که قيد ازدواج را بزنم. به سختی اش نمی ارزد.
چای را که تعارف می کنم شوهر گلی زنگ می زند.
- خسروس. ببين شده بپّای من. کجا می رم؟ کی می رم؟ با کی می رم؟
خيلی سرد و تخاصمی صحبت می کند. قطع که می کند به اين نتيجه می رسم بايد مرکز مشاوره ام را جمع کنم. تازه می فهمم انسان موجود عجيب الخلقه ای است. پيچيده و حيران. همان بهتر که طرف حسابش نشوم.
- يه چيزی نمی گی ليلا جون!
- چی بگم؟
- حداقل بگو چه کار کنم؟
به خدا من اگر مسئول مملکتی می شدم به جای راه انداختن مراکز مشاوره، اول يک مرکز «چگونه تفکر کنيم تا خوشبخت زندگی کنيم» راه می انداختم. آدم ها بايد ياد بگيرند فکر کنند. تا بتوانند برای زندگی خودشان، در شرايط خودشان، با امکانات و توانمندی های خودشان راه حل پيدا کنند. ولی حالا من اينجا نشسته ام. نه مسئولم، نه هيچ. مستأصل شده ام مقابل گلبهار.
- راستش اين زندگی خودته! اگر من راه حل بدم. همون قدر اشتباهه که دوستات راه حل طلاق دادند. اگه بگم برو يا نرو سر کار، همون قدر دخالت در عقل تو کرده ام که جامعه تو رو بی عقلِ مقلّد دوست داره؛ که می گه اگه نری سر کار عقب مونده ای. ولی خودت بشين فکر کن، اول زندگيت رو بسنج، ببين توی اين چند سال راهی که رفتی با طبع و اهدافت همسان بوده؟ اصلاً هدفت درست بوده؟ يا نه فقط برای کم نياوردن مقابل ديگران اين مسير رو رفتی؟ من حتی فکر می کنم اين تيپ و آرايشت برای اينه که به خسرو نشون بدی که خيلی راحتی!
سرش را به نشانه تأييد تکان می دهد:
- تو بودی چه کار می کردی؟
- نظر من مهم نيست. ولی فکر کنم همديگه رو دوست داريد. پس بی خيال!
موقع خداحافظی می گويد:
- تورو خدا دعام کن!
گلبهار می رود. به مزاح می گويم:
- عطيه تو چرا شوهر نکردی بياد دنبالت؟ بايد پياده بکشی به جاده.
- خريت عزيزم! اما الآن يکی خواهانمه. بگو خب!
خنده ام می گيرد و می گويم:
- خب.
- هيچي من نمی خوامش.
دهانم جمع می شود:
- وا چرا خب؟
- چون خوب نيست. با هر کی که بهم گفت عزيزم که نمی تونم راه بيفتم برم. بهم نخنديا، دوست دارم پسر پاک و مؤمنی باشه. مثل خسرو زياده، اما من شوهر با روابط عمومی بالا نمی خوام.
آب دهنم می پرد توی گلويم. تا عطيه برود سرفه دست از سرم بر نمی دارد. دنيای عجيبی است. تحليل می کنم چرايی زير و رو شدن فرهنگمان را. کمی هايش، خوبی هايش. می خواهم يک مقصر پيدا کنم که يقه اش را بچسبم. پيدا می کنم و نمی کنم.
پدر و مادر که می آيند دل از اتاقم می کنم. قاليچه کوچکی را بر می دارم و راهی حياط می شوم. صدای صحبت پدر و مادر را می شنوم. بندگان خدا چه قدر بايد غصه ما را بخورند. توی حياط ولو می شوم رو به آسمان. با ابرها حرکت می کنم تا انتهای پشت بامی که پشتش پنهان می شوند. ابر ديگری می شود مرکب خيال های من. توی ذهنم آينده را سوار اين ابرها جلو می برم. بيست و دو سال دارم، اما به خاطر تمام درگيری هايم جز سهيل هنوز با خواستگار طرف نشده ام. الآن اگر مبينا بود چه قدر خوب می شد. بايد قبل از آمدنشان زنگ بزنم. خيالات زمان را گم می کند.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نحوه_سجده_کردن
❓سجده درست چجوریه؟
❓موقع سجده، کجا باید روی زمین باشه؟
❓اگه موقع سجده، همه انگشتهای پا به زمین بخوره، سجده باطله؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🔥گناهكار چند نوع است:
💠 عدهاي گناه ميكنند بعد ناراحت و پشيمان ميشوند.
💠 سوز و گداز دارند.
💠 توبه ميكنند و هرگز فكر نميكنند كه روزي اين توبه را بشكنند؛ اما دوباره ميشكنند؛
🚫 دوباره،
🚫 سه باره،
🚫 ده باره.
⭐️ در حديث داريم كه اين اگر در تمام توبه شكستنها سوز و گداز واقعي داشته باشد،
در نهايت بر شيطان پيروز ميشود. 🍀
🍁 اما اگر نه؛ دفعه اول سوز و گداز داشت،
🍁 دفعه دوم كمتر،
🍁 دفعه سوم كمتر
🍁 و اگر برايش معمولي شد؛
🍁 او طعمه شيطان ميشود.
🍄 شديدترين گناه، گناهي است كه صاحب آن، آن را كوچك بشمارد. 🍄
علما
📚 استاد فاطمينيا
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
انسان ۲۵۰ ساله | امام حسن علیه السلام - Nojavan.Khamenei.ir.mp3
2.31M
◾️رهبرمعظم انقلاب: آگاهانه مقاومت کردن، تکلیف را فهمیدن و ایستادن، کار امام حسن علیه السلام بود
🗓به مناسبت هفتم صفر، سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) به روایتی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام ای که غریبِ وطنی
آی آقا چقدر میچسبد
وسط صحن شما سینهزنی
🏴صلی الله علیک یا حسن بن علی ایها المجتبی (ع)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهــادت مـعـــزالـمــومــنـیــن
امـام حــســــن مـجــتــبــی (؏)
برتمام شیعیان تسلیت🖤
#استوری
#امام_حسن علیه السلام
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
🔹سلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ
🔸سلمان، از ما اهل بيت است
📗بحار الأنوار ج22 ص326
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازنشر|🎥 نماهنگ طریق
🎙با صدای سیدمجید بنی فاطمه
🏴دارن میان دونه دونه زائرا ...
🗓 13 روز تا اربعین حسینی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ماراڪسےنخواست،توهمگرنخواستے؛
درگوشمانبگو،ڪہبمیریمگوشہاے"!
#حسینجان💔'!
۱۳ روز تا اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خانم بازیگر معروف:
الان میفهمم چه اشتباه بزرگی کردم. اگر زمان به عقب بر میگشت و عقل الانم رو داشتم فکر میکنم تا الان 5تا بچه رو میداشتم ...
🔻 وقتی شما حاصلی از زندگیت نداشته باشی طبیعتا زندگیت هم بی بهره خواهد بود.
👈 به این دنیا آمدیم تا عشقورزی رو امتحان کنیم که این مهم فقط در قالب خانواده مطمئن شکل میگیرد
#فرزندآوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 رهبر انقلاب حفظهالله:
همان رفتنها بود که حالا به بیست میلیون زائر پیادهی اربعین رسیده.
🔹 اگر آنجا کسانی فداکاری نمیکردند، امروز شوکت و هیمنهی محبّت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) اینجور دنیا را فرا نمیگرفت که شما میبینید.
۱۳۹۷/۱۲/۲۲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#Story | #استوری
-عشقیعنیبهتورسیدن
-یعنینفسکشیدنتوخاکسرزمینت♥️
#سیزدهروزتااربعین📆
#استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۱ قرآن کریم ( آیات ۲۸ تا ۳۵ سوره مبارکه انعام) 🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۳۲ قرآن کریم ( آیات ۳۶ تا ۴۴ سوره مبارکه انعام)
🍃🌹🍃
🌺 امام علی (ع) میفرمایند: «مَنِ اتَّخَذَ قَولَ اللهَ دَلیلًا، هُدِیَ اِلَی الَّتی هِیَ اَقوَم» هرکس که سخن خدا را راهنمای خود بگیرد، به استوارترین راهها هدایت میشود. (نهجالبلاغه خطبه ۱۴۷)
🎙 استاد: پرهیزگار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»
همان کسانى که فرشتگان (مرگ) جانشان را مى گیرند در حالى که پاک و پاکیزه اند. به آنها مى گویند: «سلام بر شما! به پاداش آنچه انجام مى دادید، وارد بهشت شوید.»
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۳۲)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
این آیات که توضیحى از چگونگى زندگى و مرگ پرهیزکاران است هماهنگ و هم قرینه با آیات گذشته است که از مشرکان مستکبر سخن مى گفت، در آنجا خواندیم: فرشتگان مرگ آنها را قبض روح مى کنند در حالى که ستمگرند و مرگ آنها آغاز دوران جدیدى از بدبختى آنهاست و سپس به آنها فرمان داده مى شود که به درهاى جهنم ورود کنید.
اما در اینجا مى خوانیم که پرهیزکاران کسانى هستند که فرشتگان قبض ارواح، روح آنان را مى گیرند در حالى که پاک و پاکیزه اند (الَّذِینَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ).
پاکیزه از آلودگى شرک پاکیزه از ظلم و استکبار و هر گونه گناه.
در اینجا فرشتگان به آنها مى گویند: سلام بر شما باد (یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ).
سلامى که نشانه امنیت، سلامت و آرامش کامل است.
سپس مى گویند: وارد بهشت شوید به خاطر اعمالى که انجام مى دادید (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
تعبیر به تَتَوَفّاهُم (روح آنها را دریافت مى دارند) تعبیر لطیفى است درباره مرگ، اشاره به این که مرگ به معنى فنا و نیستى و پایان همه چیز نیست، بلکه انتقالى است از یک مرحله به مرحله بالاتر.
🌼🌼🌼
در تفسیر المیزان مى خوانیم: در این آیه، سه موضوع مطرح است:
۱ ـ طیّب و پاکیزه بودن، ۲ ـ سلامت و امنیت از هر نظر، ۳ ـ راهنمائى به بهشت.
این سه موهبت همانست که در آیه ۸۲ سوره انعام نظیر آن را مى خوانیم: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ: آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با ظلم و ستمى نیالودند، امنیت براى آنها است، و هدایت مى شوند .
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۲ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بپرهیز از ظلم به کسی که ...
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۴ شهریور ۱۴۰۱
میلادی: Monday - 05 September 2022
قمری: الإثنين، 8 صفر 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹رحلت سلمان فارسی رحمة الله علیه، 36ه-ق
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا اربعین حسینی
▪️20 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️22 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️27 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️30 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_سوم يکی به تأسف. يکی به تحير. يکی هم مثل من به... حالم از همه جهت خراب است.
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
دوست دارم زمان کش بيايد. تمام ذهن و فکر و خيالم را به کمک طلبيدم. چند صفحه از سؤال ها و خواسته هايم را سياهه کردم، اما باز هم دلم نمی خواهد که زمان برسد. حالت تهوع هم که دست از سرم بر نمی دارد.
زنگ در خانه به صدا در می آيد. به در اتاقم نگاه می کنم، بسته است. خيالم راحت می شود.
استقبال از آينده ای که برايم قطعی نيست و من از رو به رو شدن با آن ترس دارم، خوشايندم نيست. هيچکس هم کاری با من ندارد. حتی علی که مخالف بوده، سکوت کرده و آرام گرفته است. کاش مخالفت می کرد و من در اين برزخ نمی افتادم. چرا اين قدر موافق و مخالفم؟ بايد ها و نبايد هايی که ذهنم را پر کرده است، روحم را هم به غليان واداشته. نمی خواهم مثل الکی خوش ها شوم. چند فصل نشده به بن بست ها برسم. از يک بن بست برگردی عيبی ندارد، اما اگر هر باز بخواهی اشتباهی بن بست ها را بروی و برگردی، خستگی نمی گذارد ديگر راه را ادامه بدهی. مثل گلبهار قيد همه چيز را می زنی. يک بار درست انتخاب کردن شرف دارد به بی قيدانه جلو راندن زندگی. خدايا! چرا هر وقت شروع يک فصل جديد می شود، من اين قدر احساس ناتوانی می کنم؟
کاغذی مقابلم از طراحی های متضاد و ناهماهنگ پرشده است. مدادم نوکش چند بار تمام شده و من هربار رنگ ديگری را برداشته ام و مشغول شده ام. گل هايم همه رنگی است. کاغذ را روی ميز گذاشته ام و به جای سياه مشق، رنگين نقش کار کرده ام. تقه ای به در می خورد. دری که آهسته باز می شود و چشمان ملتمس من که به علی دوخته می شود. دلم گريه می خواهد که می چکد. علی در را می بندد و می آيد طرفم. اشکم را که می بيند، خم می شود و می گويد:
- ليلی!
صدای تعجبش خيلی بلند است. دستم را می گيرد و مرا از روی صندلی پايين می کشد و کنارم می نشيند و می گويد:
- دختر خوب! خبری نيست که. تازه اومدن خواستگاری.
سرم را بالا می آورم و به صورت علی نگاه می کنم. حرفم را می خواند.
اين علی را بايد آب طلا گرفت.
- مطمئن باش بابا اينقدر که هوای تو رو داره، اين قدر که دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی های تو رو می شناسه، به هيچکدوم از ما چهار تا اينطوری دقت نکرده. اين بنده خدا رو هم که راه داده، صد پله از من بهتره. من يه داداش قلدر، بداخلاق، خودخواه کجا؟ و اين شادوماد کجا؟
علی را بايد کتک مفصلی زد. حيف از آب طلا.
- ببين، من خيلی با بابا صحبت کردم. حتی ديروز باهاش رفتيم کوه. من به تو کاری ندارم؛ اما به دل من خيلی نشسته، و الا عمراً اگه می ذاشتم بيان. البته قرارم بود مثلاً بهت نگم.
اشکم يادم می رود. با خودم می گويم:
- اين علی عجب موجود خواهرپرستی است. همان آب طلا لياقتش است.
علی نگاهش را مثل نگاه من به پرزهای قالی می دوزد.
- ليلا! من تو رو انقدر می شناسم که خودم رو؛ اما مطمئنم بابا تو رو از خودت بهتر می شناسه. تمام خواستگارهايی که برای تو زنگ می زدن و اصرار می کردن، باهاشون صحبت می کرده، اينو می دونستی؟
با تعجب سرم را تکان می دهم. علی دستش را از زير چانه اش آزاد می کند، به صورتش می کشد و می گويد:
- به بابا اعتماد کن. ريحانه هم انتخاب بابا و مامان بود. من نمی دونم چه جوری بهت بگم که اونا از ما حساس ترن. تو هم قبول کن که حداقل با طرفت رو به رو بشی. حالا هم بلند شو چادرت رو بپوش. همه منتظرن.
در صدايی می کند و بابا آهسته سرش را داخل می آورد و می گويد:
- ليلاجان! بابا!
شرمنده می شوم از اينکه پدر دنبال من آمده است. اين خلاف رسم است و يعنی که... و علی می گويد:
- چايی را که من به جات تعارف کردم. اگه نمی آی، چادر هم به جات سرکنم و برم بگم: ليلا شکل من است.
پدر خنده ای می کند و می گويد:
- علی! دخترمو اذيت نکن. بيا برو بيرون.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_هشتاد_و_چهارم دوست دارم زمان کش بيايد. تمام ذهن و فکر و خيالم را به کمک طلبيدم. چند
#رنج_مقدس
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
و هر دو می روند. صورتم را با آب ليوان می شويم. سلول هايم زنده می شوند. حوله را محکم روی صورتم می کشم تا سلول هايم را به تقلّا وادار کنم و رنگ پريده ام برگردد. می دانم الآن مثل ماست شده ام. چادرم را مرتب می کنم و با بسم الله، دستگيره در را پايين می کشم. خودم را که مقابل آن ها می بينم، يک لحظه پشيمان می شوم. وقتی به خودم می آيم که مقابلم بلند شده اند و من دارم با خانمی روبوسی می کنم. مادرش خوش برخورد است و حتماً آن دو نفر هم خواهرهايش هستند. راحتم می گذارند که با چشمان و انگشتانم دور تا دور بشقاب خط بکشم و ميوه و گل هايش را ببينم و لمس کنم. بابا مرا صدا می زند. دلم نمی خواهد بلند شوم. چون می دانم که ميخواهد چه بگويد، اما به سختی می روم کنارش. علی هم می آيد.
- می خواهيد يه چند دقيقه ای با همديگه صحبت کنيد.
دوباره سرخ می شوم و حرفی نمی زنم.
- شما برو توی اتاقت بگم اين بنده خدا هم بياد.
تندی می گويم:
- نه، اتاق من نه.
- اتاق ما هم مرتبه. بريد اتاق ما.
اتاق سه پسرها، عمراً اگر مرتب باشد. مگر اينکه...
- مامان، عصر مثل دسته گلش کرده. بابا خيالتون راحت.
- باشه هرطور ميل ليلاست.
همراهش می روم. در اتاق را برايم باز می کند و با هم وارد می شويم. هم زمان «يا الله» پدر هم بلند می شود. سلامی را که می کند آن قدر آرام جواب می دهم که خودم هم نمی شنوم؛ اما صدای در اتاق که بسته می شود، مرا بر می گرداند. با ترس، سرم را بالا می آورم. سرش را پايين انداخته و فرش را نگاه می کند. سرم را پايين می اندازم. هر دو ايستاده ايم... دستش را آرام در جيبش می کند. می نشينم و او هم می نشيند...
سکوت، ترجمان تمام لحظات حيرت است که انسان در مقابل آن لحظات، نه تدبيری دارد و نه راهی. واماندگی روح است و جسمی که تنها علامت حضور فرد است. من الآن اول راهی قرار گرفته ام که می شود طول و عرض مابقی عمرم. نقش جديد پيدا می کنم و سبک و سياقم را بر يک زندگی ديگر سوار می کنم. شايد هم در مقابل سبک ديگری با ادبيات ديگر سر تسليم فرو بياورم. حالا کدام راه به سلامت است؟
سکوت بينمان را علی با آمدنش می شکند...فرشته ها زن بودند يا مرد؟ در ذهنم دنبالش می گردم. جنسيت نداشتند اما فعلاً که علی، فرشته نجات من است. چای و ميوه آورده است و در حالی که تعارف می کند می گويد: «ببخشيد. من مأمورم و معذور».
زمان کُند می گذرد. تمام بدنم خيس عرق شده است. بخار چايی چهقدر زيبا بالا می رود. تا به حال اين قدر دلم نمی خواسته چايی يا ميوه بخورم. آرام می گويد:
- راستش من فکر نمی کردم که امشب صحبتی داشته باشيم. اين برنامه ريزی بزرگترهاست و من بی تقصير. حالا اگر شما حرفی داشته باشيد خوشحال می شوم بشنوم و سؤالی هم باشه در خدمتم.
ميوه ها را نگاه می کنم. حالم بدتر می شود. تمام معده ام به فغان آمده. فشارخونِ پايين و حرارت توليد شده، دو متضادی است که نظيرش فقط در وجود من رخ داده است.
بی تاب شده ام. سکوتم را که می بيند می گويد:
- خب من رو پدر خوب می شناسن. يعنی ايشون استاد من هستند و قطعاً حرف هايی درباره من براتون گفتند؛ اما اگه اجازه بدين، امشب مرخص بشم.
به سمت در می رود. به پاهايم فرمان می دهم که بلند شوند. می ايستم و به ديوار تکيه می دهم. آرام به در می زند؛ با يکی دو بار «يا الله» گفتن، بيرون می رود. به آشپزخانه پناه می برم، چند بار صورتم را می شويم. بهتر می شوم. سر که بلند می کنم، علی را می بينم. با نگرانی می گويد:
- خوبی؟
سرم را تکان می دهم. دوباره می روم کنار مهمان ها می نشينم. مادرش ميوه می گذارد مقابلم و می گويد:
- درست نيس يه مادر از بچه اش تعريف کنه اما ليلاجان! مصطفای من خيلی پسر خود ساخته ايه. شايد بعضی ها رو، تنبيه های دنيا توی طولانی مدت بسازه، اما سيد مصطفی خودش به خودش مسلطه و اينی که می بينی با اراده خودش شکل گرفته. فقط می خواستم بگم خيالت از هر جهتی راحت باشه مادر.
سکوتم را تنها با لبخند و صورت سرخ شده می شکنم و به زحمت سری تکان می دهم. مادر می گويد:
- خدا براتون حفظش کنه.
مهمان ها که می روند يک راست می روم سمت اتاقم و ولو می شوم. بی حالی و کم خوابی اين دوشبه باعث می شود که بی اختيار پلک هايم روی هم بيفتند. مطمئناً اين برای من بهترين کار است.
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#موشن_گرافیک| جنگ رسانهای‼️
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat