شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۴۸ قرآن کریم ( آیات ۱۴۷ تا ۱۵۱ سوره مبارکه انعام) 🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۴۹ قرآن کریم ( آیات ۱۵۲ تا ۱۵۷ سوره مبارکه انعام)
🍃🌹🍃
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «اَفضَلُ العِبادَةِ قَراءَةُ القُرآنِ» برترین عبادت، خواندن قرآن است. (مجمع البیان ۱/۱۵)
🎙 استاد: پرهیزگار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»
آنها (تنها) از (عذاب) پروردگارشان که حاکم بر آنهاست، خائفند و آنچه را مأموریت دارند انجام مىدهند.
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۵۰)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها که تأکیدى است بر نفى استکبار، اشاره کرده، مى گوید: آنها از مخالفت پروردگارشان که حاکم بر آنها است مى ترسند (یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ).
و آنچه را مأموریت دارند به خوبى انجام مى دهند (وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ).
🌼🌼🌼
از این آیه، به خوبى استفاده مى شود نشانه نفى استکبار دو چیز است: ترس در برابر مسئولیتها و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا که یکى اشاره به وضع روانى افراد غیر مستکبر دارد و دیگرى اشاره به طرز عمل آنها و برخوردشان با قوانین و دستورات و دومى انعکاسى است از اولى و تحقق عینى آن است.
مسلماً کلمه مِنْ فَوْقِهِمْ اشاره به بالا بودن حسّى و مکانى نیست، بلکه به برترى مقامى اشاره مى کند، چرا که خدا از همه برتر و بالاتر است.
در آیه ۶۱ سوره انعام مى خوانیم: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ: او بر فراز بندگان قاهر است .
و حتى فرعون هنگامى که مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت: وَ أَنَا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ: من بر فراز آنها قاهرم .
در تمام این موارد، فَوْق همان برترى مقامى را بیان مى کند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۰ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌عاقبت شوخی با نامحرم
🎤شیخ حسین انصاریان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هفدهم خيلی هم خوب. تلافی اين مدت که درست نخوابيديد. حالا اگر چند روزی حسابی غذ
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_هجدهم
به تقلا می افتم تا حرفی بزنم.
- يه بحث رو که شروع می کنيد سرگردانم می کنيد. چون شما با پيش زمينه ذهنی و آمادگی برای گفت و گو می آييد، من در معرض ناگهانی قرار می گيرم.
- حتماً هم بين هدف من از بحث و جوابی که می خوايد بديد.
سرم را تکان می دهم. می خندد.
- آقا مسعود گفته بود که به جای جواب مثبت، تکان سر مثبت داديد.
مسعودی بسازم که چهار تا مسعود از آن طرفش بزند بيرون. بايد مصطفی را از ارتباط بيشتر محروم کنم. هر چند فکر نکنم حيثيتی مانده باشد که قابل دفاع باشد.
- کاش دقيقاً می دونستم برادرام درباره من به شما چی گفتن؟
- کدومشون چی گفتند؟ در کدوم ديدارمون؟ در کدوم مرحله از آشنايی؟
- تا اين حد؟
با خنده ادامه می دهد:
- هر کدوم يه گفت و گوی خاص دارن، يه مدل خاص دارن، يه ديدگاه خاص، ديدار اول و دوم هم کار رو به جايی می رسوندن که دو سه روز که توی کوچه می رفتم بايد لباس ضد گلوله می پوشيدم.
حرف نزنم سنگين ترم. پارک می کند. پياده می شويم برای خريد آيينه و شمعدان. زود می پسندم. آيينه قدی که می شود مقابلش راحت ايستاد و نگاه کرد. مصطفی پشت سرم می ايستد.
- وقتی حرص می خوری، خوشمزه می شی. می ترسی، دل آدم می سوزه. خسته می شی، مظلوم می شی. عصبانی که می شی آدم دوست داره يه کاری بکنه که آروم بشی. بی حوصله گيت رو نديدم، لجاجت هم که خدا نکنه...
بی اختيار خيره می شوم به صورت خودم.
- سه روزه همه اين ها رو ديديد؟
- نه توی صحبت چند باره مون و کوه و تلفن هامون، دستم اومده؛ اما الآن چشمای متعجب هم ديدنيه.
چشمانم را می بندم.
- حالا باشه خانومم. بقيه تحليل ها شايد وقتی ديگر.
دارد سر قيمت چانه می زند. شمعدان نمی خواهم. از بچه گی که خانه عروس و داماد می رفتيم هميشه سؤالم اين بود که چرا شمعدان کنار آيينه ها خالی است. يک بار هم نشد يکی جوابم را درست بدهد و خاصيت اين ها را بگويد. آستين مصطفی را می کشم. هنوز صدايش نکرده ام. نمی دانم دقيقاً بايد چه بگويم. سر خم می کند:
- جانم؛ چيزی شده؟
- من شمعدون دوست ندارم.
- اِ چرا؟ زشته؟
- نه کلا!
- يعنی اينا رو دوست نداريد يا کلا شمعدونی دوست نداريد؟
- گزينه دو.
- نمی خوايد يه دور بزنيد شايد به دلتون نشست، مدل ديگه؟
سرم را به علامت منفی تکان می دهم. می روم مقابل آيينه ها. به حالات مختلف صورتم فکر می کنم. سعی می کنم همان حال ها را در خودم جست و جو کنم و بعد تغييرات صورتی را ببينم، فايده ندارد؛ اما مصطفی درست می گويد. دقيقاً من هم در مورد «سه تفنگدار» همين حالت ها را درک می کنم و متناسب با آن ها برخورد می کنم.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ
🎬 قطب نما / ملت برادر
🔻از زمان فروپاشی حکومت عثمانی و شکل گیری دولت عراق در غرب ایران، تا زمانی که رژیم ظالم بعث بر عراق حاکم بود، سیاست های رسمی این کشور همواره به عنوان منبع تهدیدی علیه امنیت ملی ایران به شمار می آمد و دولتمردان عراق به ندرت روابط دوستانه با ایران داشتند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_هجدهم به تقلا می افتم تا حرفی بزنم. - يه بحث رو که شروع می کنيد سرگردانم می کن
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_نوزدهم
برخورد انسان ها با اتفاقات اطرافشان متفاوت است. گوشی را که برداشتم، می دانستم دارم جواب يک ناشناس را می دهم و کاش بر نداشته بودم!
- سلام ليلا خانم؟
- سلام بفرماييد.
- شما من رو نمی شناسيد...
می نشينم روی صندلی. با کمی مکث و شمرده می گويم:
- صداتون برام آشنا نيست. امری داريد؟
با تمسخر جواب می دهد:
- عيب نداره، من خودم رو معرفی می کنم. اميدوارم که از اشتباه بزرگی که داريد توی زندگيتون می کنيد جلوگيری کنم.
از لحنش حس بدی در دلم می افتد. با ترديد می پرسم:
- اشتباه؟ ببخشيد می شه خودتون رو معرفی کنيد؟
- چرا نشه؟ من نامزد سابق مصطفی هستم.
حرفش را می شنوم. نمی فهمم. ذهنم دوباره تکرار می کند و تازه انگار می فهمم. آب دهانم را به زور قورت می دهم.
- کدوم... کدوم مصطفی؟
- مصطفی ديگه. سيد مصطفی موسوی.
چشمانم را می بندم و لبم را همراه ابروهايم درهم می کشم. مغزم قفل کرده است. مصطفی همسر من است، حرفی از نامزد سابق نزده بود، يعنی ممکن است چيزی را پنهان کرده باشند. گرفتگی قلب و تمام رگ های بدنم را حس می کنم. دستم نمی تواند وزن گوشی را تحمل کند؛ اما...
- چيه؟ جا خورديد؟ منم وقتی فهميدم همين طوری شدم. شنيدم چند روزه ديگه عقدتونه و داريد تدارک می بينيد. اگر بخواهيد همين امشب عکسامون رو براتون می فرستم. خيلی نامرده که بهتون نگفته.
حرفی نمی زنم. ديشب مصطفی متنی را که دوستش طراحی کرده بود با چه ذوقی نشانم می داد. کارت متفاوتی که مثل همه نبود. متن متفاوت، طرح متفاوت، اندازه متفاوت. قرار بود کتابی به همه بدهيم و اولش نوشته ای بچسبانيم که تاريخ عقد را بگويد و اينکه چرا جشن نگرفتيم و هزينه اش را به کانون فرهنگی داده ايم. ديشب توی حياط با مصطفی يک ساعتی صحبت کرده بوديم. پالتويش را انداخته بود روی شانه هايم. برايم شکلات باز کرده بود. لبم می لرزد. به زحمت جلوی لرزش کلامم را می گيرم:
- شما کی هستيد؟
عصبی می گويد:
- گفتم که نامزد مصطفی. من که به اين راحتی ولش نمی کنم. چون دوسش دارم. اين رو خودش هم می دونه. پس بهتره که بيخود آينده تو خراب نکنی.
دردی تيز و کشنده از قلبم شروع می شود و در تمام بدنم می چرخد. سرم تير می کشد. آينده مگر دست من است؟ آينده دست کيست که بايد من مراقب آبادی و خرابی اش باشم؟
صدای قطع شدن و بوق که می آيد گوشی از دستم رها می شود. محکم می خورد روی شيشه ميز و از صدای شکستنش مادر می آيد. صدای شکستن قلبم بلندتر است. من که گفته بودم نمی خواهم ازدواج کنم. پدر که گفت تحقيق کرده است. علی...
- علی... علی...
مادر متحير مقابلم ايستاده است. پدر و علی هراسان می آيند. همه وجودم می لرزد. دستم، قلبم، پلکم. به همين راحتی بيچاره شدم:
- ساعت چنده؟ بايد با مصطفی حرف بزنم.
پدر دستم را می گيرد. می خواهم با تمام لرزشم شماره بگيرم. ليوان آب را مادر مقابل دهانم می گيرد و با اصرار مجبور می شوم کمی شيرينی اش را مزمزه کنم.
- چی شده ليلا؟ کی بود؟ ليلا؟
بهت زده ام.
- اين شماره کيه مامان؟ آشناست يا نه؟
شماره را می خواند. مادر شماره را تکرار می کند. سری به نفی تکان می دهد. جان می کنم تا بگويم:
- نامزد مصطفی بود.
مادر ضربه ای به صورتش می زند و علی متعجبانه می گويد:
- چی؟ نامزد مصطفی؟
و دوباره شماره را نگاه می کند. می خواهد تماس بگيرد؛ اما پدر می گويد:
- صبر کن بابا. صبرکن. يه آب قند به مادرت بده. بذار ببينم به ليلا چی گفته؟
- مصطفی زن داشته؟
- علی قضاوت نکن. صبر کن.
من را از خودش دور می کند. چانه ام را می گيرد و صورتم را بالا می آورم.
- کی بود بابا؟ چی گفت؟
- نمی دونم. نمی دونم. نامزد مصطفی. گفت زندگيتو خراب نکن. بابا، خواهش می کنم بگيد دروغه.
ابروهايش در هم رفته است. نگاهش را چنان محکم به چشمانم می دوزد که کمی جان به تنم می آيد:
- همين؟ يه دختر زنگ زده، بی هيچ دليلی يه حرفی زده، شما هم قبول کردی؟
- زنگ بزنم مصطفی؟
- اِ علی آقا از شما بعيده. اين ساعت شب زنگ بزنی بگی چی؟ شايد الآن خواب باشند.
بايد حرف بزنم و الا خفه می شوم:
- بابا! خدا!
پدر دستانش را می گذارد دو طرف صورتم. پيشانيم را می بوسد.
- فعلاً هيچی معلوم نيست. شما هم به خاطر هيچی داری اينطوری بی تابی می کنی.
و دستمالی بر می دارد و اشکم را پاک می کند.
- اگر دفعه ديگه، فقط يه دفعه ديگه ببينم! اينقدر ضعيف برخورد می کنی، نه من نه تو. برو استراحت کن. حق نداری نه گريه کنی، نه فکر بیخود.
اين روی پدرم را نديده بودم. ليوان آبميوه ای را که مادر آورده می خورم. علی چنان ساکت است که انگار ديوار. می روم سمت اتاقم.
مبينا پيام داده است؛ جواب نمی دهم. مسعود جوک شبانه اش را فرستاده؛ نمی خوانم. علی در می زند؛ باز نمی کنم. فقط دلم می خواهد که مصطفی پيام بدهد تا بفهمم بيدار است.
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺از « افزایش تضمینی خرید گندم ، تا بازداشت فائزه هاشمی» در بسته خبری تحلیلی چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۱
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
💎 زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود،
و پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...!
❣
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ بهانه اى قابل قبول نيست
اين خودت هستي که تصميم مي گيرى
بعضي از چيزها دير که شد، بىفايده است
مانند بوسيدن پيشانى يک مرده....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تاریخ همان است، حسینی و یزیدی :))))
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
⚠️چنگیز خان همه آن ها را قتل عام کرد!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری_موشن
پیش بینی رهبر معظم انقلاب از نقشه ضدانقلاب و اشتباه در محاسباتشان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کمیک_موشن| «شب از جان گذشتن ... »
✅ روایتی تصویری از داستان لَیلَةُ المَبیت و توطئهای که با معجزه الهی و فداکاری و از جانگذشتگی امیرالمومنین علی علیه السلام خنثی شد ...
#لیله_المبیت
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه کردی داشت پخش زنده میرفت که موشکهای سپاه وارد میدون شدن 😎🇮🇷
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
#تلنگر
❓میدونی معنی
فَمَنْ یَعْمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ
یعنی چه⁉️
یعنی👈🏼تک تک اعمالت
حتی☝️🏼یک لایک در فضای مجازی
در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه ...
رفیق حواست باشه
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
🔴 چرخه حیات سلبریتی در ایران
🔹از کسب شهرت در تلویزیون ملی، تا تبدیل شدن به یک اپوزوسیون!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چرا زن باید حجابش را رعایت کند ؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿°•
«
#نشر_حد_اکثری
شعر خوانی حاج مهدی رسولی در مورد "زن"
دنیا بداند که حقوق زن همین است 👆
#حاج_مهدی_رسولی
#ربیع_الاول
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیوه برخورد امام علی با اغتشاشگران و خوارج
👈به☝️نفر ارسال فرمائید 🙏👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حماسی
#شورانگیز
کلنا #قاسم_سلیمانی
🍃🌺 راه ما راه توست ای سردار
🍃🌸کلنا قاسم سلیمانی
بسیار فوق العاده و تاثیرگذار👌👌
#ایران_من
#نیروی_انتظامی
#امنیت_اتفاقی_نیست
#سفیر_روشنگری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | بهشت اپوزیسیون
♨️ راهکار سریع افزایش فالور!!!
حرفهایی که هرکسی جرئت بیان آن را ندارد!
✅ برای آنان که دغدغه #جهاد_تبیین دارند...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
حالا حالاها
براتون دردسر داریم!
👈به ☝️نفر ارسال کنید
#حجاب
#انقلاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
🇮🇷 🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۴۹ قرآن کریم ( آیات ۱۵۲ تا ۱۵۷ سوره مبارکه انعام) 🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با قرآن آغاز کنیم/ ترتیل صفحه ۱۵۰ قرآن کریم ( آیات ۱۵۸ تا ۱۶۵ سوره مبارکه انعام)
🍃🌹🍃
🌺 پیامبر (ص) میفرمایند: «اَلقَلبُ الَّذی لَیسَ فیهِ شَیءٌ مِنَ القُرآنِ کَالبَیتِ الخَرِبِ» قلبی که در آن چیزی از قرآن نباشد، همچون خانه ویران است. (کشفالاسرار میبدی ۷/۴۰۵)
🎙 استاد پرهیزگار
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز تفسیر یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَ قَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَٰهَيْنِ اثْنَيْنِ ۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»
خداوند فرمان داده: «دو معبود (براى خود) انتخاب نکنید. معبود (شما) تنها خداى یگانه است. فقط از (کیفر) من بترسید!»
(سوره مبارکه نحل/ آیه ۵۱)
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
❇ تفســــــیر *
دین یکى و معبود یکى!
در تعقیب بحث توحید و خداشناسى از طریق نظام آفرینش، آیات مورد بحث به نفى شرک مى پردازد، تا با تقارن این دو به یکدیگر، حقیقت آشکارتر شود.
در آغاز مى گوید: خدا دستور داده که دو معبود براى خود انتخاب نکنید (وَ قالَ اللّهُ لاتَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ).
معبود تنها یکى است (إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ).
وحدت نظام آفرینش و وحدت قوانین حاکم بر آن، خود دلیلى بر وحدت آفریدگار و وحدت معبود است.
اکنون که چنین است، تنها از کیفر من بترسید و از مخالفت فرمان من بیم داشته باشید نه غیر آن (فَإِیّایَ فَارْهَبُونِ).
مقدم شدن کلمه إِیّاىَ دلیل بر حصر است مانند: اِیّاکَ نَعْبُدُ یعنى تنها و تنها باید از مخالفت و کیفر من ترس داشته باشید.
🌼🌼🌼
جالب این که در این آیه، تنها نفى دو معبود شده است، در حالى که مى دانیم مشرکان عرب، بتها و معبودهاى بسیار زیادى داشته، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشکال بتهاى مختلف بود. این تعبیر، ممکن است اشاره به یکى از چند نکته و یا همه نکات زیر باشد:
۱ ـ آیه مى گوید حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبیر دیگر، حداقل را بیان کرده تا بقیه به طور مؤکدترى نفى شوند; زیرا هر عددى را بخواهیم ما فوق واحد انتخاب کنیم باید از دو بگذریم.
۲ ـ در اینجا همه معبودهاى باطل، یکى محسوب شده، مى گوید: آنها را در مقابل حق قرار ندهید، و دو معبود (حق و باطل) را نپرستید.
۳ ـ عربهاى جاهلى در حقیقت دو معبود براى خود انتخاب کرده بودند: معبودى که خالق و آفریننده جهان است یعنى اللّه که به او اعتقاد داشتند و دیگر معبودى که او را واسطه میان خود و اللّه و منشأ خیر و برکت و نعمت، مى دانستند، یعنى بتها.
۴ ـ ممکن است آیه فوق، ناظر به نفى عقیده ثنویین (دوگانه پرستان) همانها که قائل به خداى خیر و خداى شر بودند، باشد، چرا که آنها منطقى هر چند ضعیف و نادرست براى خود در این دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب، حتى این منطق ضعیف را هم نداشتند.
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذیل همین آیه جمله لطیفى از بعضى از حکماء نقل مى کند و آن این که پروردگار به تو دستور داده است: دو معبود را مپرست، اما تو آن همه معبود براى خود ساختى، نفس سرکش تو بتى است، و هوى و هوست بت دیگر، و دنیا و هدفهاى مادیت بتهاى دیگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى کنى تو چگونه یگانه پرستى؟!
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۱ سوره مبارکه نحل)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : با این دعا ، درهای آسمان را به روی خودت باز کن!
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رنج_مقدس #قسمت_صد_و_نوزدهم برخورد انسان ها با اتفاقات اطرافشان متفاوت است. گوشی را که برداشتم، می
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_بیستم
ترس تمام وجودم را فرا گرفته. ترس از دست دادن است يا ترس فريب خوردن. شب خوابم را روشن می کنم. شايد اگر می دانستم تمام دوستی و دشمنی ها، تمام پنهان کاری ها و جيغ و دادها و تمام خواستن ها و خواهش هايم را بايد خيلی زود بگذارم و بگذرم، اينقدر عميق نگاهشان نمی کردم. حتی دلبسته شان نمی شدم. حداقل آرزوهايم را با مداد می نوشتم تا بتوانم پاکشان کنم. تازه می فهمم که همه شان را رؤيایی نوشته بودم نه با تکيه بر حقايق اطرافم.
می نشينم مقابل کتابخانه ام. شخصيت داستان هايی که خوانده ام، جلوی چشمانم تکرار می شوند. کاش می توانستم مثل سلمان شوم و از هرچه دور و بر است فرار کنم. کاش مثل فيروزه، مفتون را پس زده بودم! نمی دانم شايد هم بايد اسير يک برده می شدم و دل به امپراتوری عشق او می دادم. مثل ديوانه ها تمام کتاب هايم را ورق می زنم و بيرون می گذارم. نمی توانم هيچکدام را بخوانم. همه را روی زمين می چينم. می ترسم که انسانيت و ايمانم را بر باد بدهم. کتاب شعرها را ورق می زنم. همه اش در نظرم شرح حالم است.
کاش به دريا برسم، موج شوم، رود شوم
خاک شوم، باد شوم، شعله شوم، دود شوم
اشکم می چکد.
آرام زمزمه می کنم.
قطار امشب به شهر خاطراتم باز می گردد
قطار امشب شب يلدای ما را ميکشد با خود
يلدای بلندی پيدا کرده ام. پدر می گويد گريه نکن! اما خودش چه حالی دارد با اين حال من!
تا خود صبح کلمات مقابل چشمانم رژه می روند و ذهنم مصطفی را مقابلش می نشاند و محاکمه اش می کند. نماز صبح را که می خوانم سر سجاده خوابم می برد. اينجا آرامش دارد.
دو ساعتی می خوابم. سر سفره دور هميم در سکوت. صدای تلفن که بلند می شود استکان چای از دستم می افتد.
مادر لقمه اش را زمين می گذارد. کسی نمی رود که بردارد تا قطع شود. دوباره زنگ می خورد. هيچکس اين موقع تلفن نمی کند. می روم سمت تلفن، همان شماره ديشبی است. بر می دارم. پدر کنارم می نشيند. علی می زند روی بلندگو. مادر کنار تلفن روی زمين می نشيند.
- الو ليلا خانم.
سعی می کنم محکم باشم. اين را نگاه پر از اخم علی می گويد و دست پدر که شانه ام را فشار می دهد.
- بهتری؟ از شوک در اومدی؟
- شما کی هستيد اصلاً؟
- من دختر خاله مصطفی هستم.
- الآن منظورتون از اين حرفایی که می زنيد دقيقاً چيه؟
- نه خوشم اومد. تو هم مثل من خواهان مصطفايی که اينطوری صحبت می کنی. ولی اگه بدونی که همه فاميل من و مصطفی رو برای هم می دونن اينطوری خودتو کوچيک نمی کنی.
رو می کنم سمت پدر. چقدر به نگاهش محتاجم. صلابت می دهد به من.
- مصطفی اگه خواهان شما بود که سراغ من نمی اومد.
- بارک الله. اين سؤال خوبيه. مصطفی اگه به اراده خودش بود که اصلاً سراغ تو نمی اومد.
پدر با تکان سر حرف هايم را تأييد می کند.
- می شه واضح تر حرف بزنی؟
حس می کنم چيزی درون معده ام می جوشد. خدايا من چه کنم؟ پناهم بده... دست پدر دورم حلقه می شود.
- چی رو می خوای بدونی؟ اينکه از کوچيکی با هم بزرگ شديم. اينکه رشته تحصيليم رو به عشق مصطفی انتخاب کردم. اين که الآن استادمون توی دانشگاه مصطفی است. بچه های کلاس هم می دونن که پسرخالمه و نامزدمه. ديگه چی می خوای بدونی؟
علی سرش را رو به سقف می گيرد و نفس عميقی می کشد. تازه می فهمم که نفس کم آورده ام. نفس می کشم. هوای آزاد می خواهم.
- اينکه نشد دليل. شما خودت مشکل داری، برو حل کن به من ربطی نداره.
می خندد. عصبی می خندد.
- باشه خودم با مصطفی حل می کنم. فقط خيلی برای عقد برنامه ريزی نکن. تا بيشتر از اين افسردگی نگيری. در ضمن منتظر مصطی هم نباش. امروز بعد از کلاس با ماها قرار داره. خداحافظ عروس ناکام.
علی گوشی را می گذارد. پدر قاطعانه می گويد:
- ليلاجان با تدبير جلو برو، نه با احساس.
و می رود سمت اتاق. امروز بايد برای جلسه برود سمت سيستان. عجله دارد. لباس می پوشد؛ دم در مکث می کند. نمی توانم بروم بدرقه اش. چه بی انصافم که در اين وضعيت او را با حال پريشان راهی می کنم.
علی زنگ می زند اداره و مرخصی می گيرد؛ و مادر که:
- ليلاجان صبر کن. فقط صبر کن.
می خواهم بروم اتاقم که مادر نمی گذارد. به زحمت نصف ليوان شير و عسل را قورت می دهم. عسل نيست. زهر است. اشکم را نمی توانم کنترل کنم. با علی و مادر از خانه بيرون می رويم. تا امامزاده پياده می رويم. علی ده بار با همراه مصطفی تماس می گيرد. روشن است و بی پاسخ.
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بغض و گریه امام جمعه اردبيل
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat