فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جزئیات اجلاس بریکس
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد چای شیرین کربلایی ها
لب حلاوت احلی من العسل دارد
#استوری
#اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فصل دوم ، شبهه چهارم.mp3
2.73M
🔊 #پاسخ_به_شبهات | شما هیچ گاه از ظلم به زن در هیچ کجای دنیا نشنیده اید، ظلم به زن همیشه در ایران اتفاق می افتد.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
🔻مرگ مرموزترین جاسوس موساد در ایران
انتشار خبر مرگ نیمرودی، خاطرات تلخ مأموریت ۱۳ ساله این جاسوس مرموز رژیم صهیونیستی را در کشورمان زنده کرد.
#جاسوسی
#موساد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
@arbaeen_marasemat.pdf
525.5K
🏴آموزش فشرده مکالمه عربی ویژه اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #دعای_کمیل با نوای حاج مهدی صدقی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
arbaienhoosseini - 8 - 128 - musicsweb.ir.mp3
22.96M
▪️هرسال تو راه نجف تا کربلا بودم
🎙 حاج مهدی رسولی
#اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدتهرانی مقدم:
فقط انسان های ضعیف
اندازه امکاناتشانکارمیکنند
به☝️نفر ارسال فرمائید
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«ذَلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ»
این است عیسی پسر مریم؛ گفتار حقّی که در آن تردید میکنند!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۳۴)
❇ تفســــــیر
بعد از آن که قرآن مجید در آیات گذشته، ترسیم بسیار زنده و روشنى از ماجراى تولد حضرت مسیح (علیه السلام) کرد، به نفى خرافات و سخنان شرک آمیزى که درباره عیسى(علیه السلام) گفته اند پرداخته، چنین مى گوید: این است عیسى بن مریم (ذلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ).
مخصوصاً در این عبارت روى فرزند مریم بودن او تأکید مى کند، تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.
🌺🌺🌺
و بعد اضافه مى نماید: این قول حقى است که آنها در آن شک و تردید مى کنند و هر یک در جادهاى انحرافى گام نهاده (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ).
این عبارت در حقیقت تأکیدى است بر صحت تمام مطالب گذشته در مورد حضرت مسیح(علیه السلام) و این که کمترین خلافى در آن وجود ندارد.
اما این که قرآن مى گوید: آنها در این زمینه در شک و تردید هستند، گویا اشاره به دوستان و دشمنان مسیح(علیه السلام)، یا به تعبیر دیگر، مسیحیان و یهودیان است. از یکسو، گروهى گمراه در پاکى مادر او شک و تردید کردند، و از سوى دیگر، گروهى در این که او یک انسان باشد، اظهار شک نمودند.
حتى همین گروه نیز به شعبههاى مختلف تقسیم شدند: بعضى او را صریحاً فرزند خدا دانستند (فرزند روحانى و جسمانى، حقیقى، نه مجازى!!) و به دنبال آن مسأله تثلیث و خدایان سه گانه را به وجود آوردند.
بعضى مسأله تثلیث را از نظر عقل نامفهوم خواندند و معتقد شدند باید تعبداً آن را پذیرفت.
و بعضى براى توجیه منطقى آن به سخنان بى اساسى دست زدند. خلاصه، همه آنها چون ندیدند حقیقت ـ یا چون نخواستند حقیقت ـ ره افسانه زدند!
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۴ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تقویم امروز جمعه
🌟 ۳شهریور ۱۴۰۲هجرے شمسے
🌙 ۸ صفر ۱۴۴۵هجرے قمرے
🎄 ۲۵ اوت۲۰۲۳ میلادی
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ»🎗
مناسبت های امروز👇
اِشغال ایران توسّط متّفقین و فرار رضاخان (۱۳۲۰ ه.ش) (۳ شهریور)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: وضوت باطل نشه !
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️قیام #اربعین حسینی
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_هجــدهم ــ چه کاره اشی؟! شهاب کارت شناسایی خودش را درآورد و نشان نگهبان
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_نـــوزدهم
ــ محسن، تو هم نمی خوای چیزی بگی؟!
ــ شهاب اگه خواست، خودش برات تعریف میکنه! الان اگه لطف کنی به من یه لیوان آب بدی ممنون میشم!
ــ چشم!
ــ چشمت بی بلا خانم!
شهاب، به مهیا که خوابیده بود؛ نگاهی انداخت. کنارش روی تخت نشست. نگاهی به اخم های مهیا، انداخت. حدس می زد، دارد کابوس می بیند. آرام تکانش داد.
ــ مهیا! خانومی! بیدار شو داری خواب میبینی...
ــ مهیا جان! عزیزم!
مهیا با ترس چشمانش را باز کرد و سریع سر جایش نشست.
ــ آروم باش عزیزم! خواب دیدی...
شهاب لیوان آبی که کنار تخت بود را، برداشت و به دست مهیا داد.
ــ یکم آب بخور...
مهیا، کمی آب خورد و لیوان را سرجایش برگرداند.
ــ چرا رفتی؟! اصلا کجا رفتی؟!
ــ عزیزم! یه کاری داشتم. زود رفتم انجام دادم برگشتم...
مهیا، هیچ یک از حرف های شهاب رانشنید و فقط خیره، به دست خونیش بود.
ــ این چیه شهاب؟!
شهاب خودش را لعنت کرد، که چرا دستانش را نشسته...
ــ چیزی نیست عزیزم!
و دستانش را جلو برد تا دستان مهیا را در دست بگیرد، ولی مهیا دستانش را عقب کشید.
ــ شهاب، کجا بودی؟! چرا دستات خونیند؟!
شهاب، حرفی نزد. مهیا با بغض گفت:
ــ رفتی سراغش؟! رفتی سراغ مهران؟!...
حرف بزن شهاب چرا رفتی؟!!
مهیا، اشک هایش را با عصبانیت پاک کرد.
ــ چرا تنهام گذاشتی؟! چرا رفتی سراغ اون؟! اگه بلایی سرت می آورد...!
ــ آروم باش عزیزم...
ــ چطور آروم باشم؟! اگه بلایی سرت می آورد!!
ــ از من انتظار نداشته باش؛ کسی رو که با ناموسم، زنم، زندگیم! اینکار رو بکنه، به حال خودش بگذارم... تو، الان برای من باارزشترین اتفاق، و مهم ترین کس توی زندگیم هستی... نمیتونم ببینم، حتی بغض کنی، چه برسه که کسی اشکت رو دربیاره و اینقدر بترسوندت...
پیراهن شهاب از اشک های مهیا، نمناک شده بود. مهیا احساس می کرد، یک تکیه گاه قوی دارد.
شهاب برای اینکه حال وهوای مهیا را عوض کند با خنده گفت:
ــ بعدشم شوهرت رو دست کم گرفتی؟! ها؟! پاسدار و سرگرد مملکت رو، خیلی دست کم گرفتی!!
مهیا وسط گریه هایش لبخندی زد:
ــ آفرین بخند... دلم پوسید خانم!
شهاب اشک های مهیا را پاک کرد. در زده شد.
ــ بفرما!
مریم، وارد اتاق شد. با دیدن لبخند روی لب مهیا و شهاب، خودش هم لبخندی زد.
ــ شرمنده! ولی خاله مهلا، چند بار زنگ زده. اینبار دیگه نمیدونم چه بهونه ایی بیارم.
شهاب دستش را دراز کرد.
ــ گوشی رو بده بی زحمت.
مریم، از اتاق بیرون رفت. شهاب تلفن را به طرف مهیا گرفت.
ــ آروم باش، به مامانت زنگ بزن. نزار نگران باشه.
مهیا شماره ی مادرش را گرفت.
ــ الو...
ــ الو... مهیا مادر! چرا جواب مگنمیدی؟!
ــ شرمنده مامان دستم بند بود.
ــ مادر صدات گرفته
مهیا، بغض کرد. شهاب دستش را گرفت و زمزمه کرد که آرام باشد.
ــ آره... صدام گرفته مامان...
ــ مواظب خودت باش عزیزم!
ــ چشم مامان!
ــ به شهاب و مریم هم، سلام بر سون.
ــ باشه عزیزم!
ــ خداحافظ عزیزم!
ــ خداحافظ!
شهاب، تلفن را از دست مهیا گرفت.
صدای مریم از پشت در به گوش رسید.
ــ بچه ها، بیاید شام!
شهاب به مهیا کمک کرد، تا از روی تخت بلند شود.
ــ بیا! بریم شام بخوریم.
مهیا، به شهاب نگاهی انداخت؛ و خدا را شکر کرد؛ که شهاب را در کنار خودش داشت...
یک هفته از ماجرا گذشته بود. مهیا، به خاطر زخم هایش، کلی بهانه آورده بود؛ تا مادر و پدرش باور کنند، اتفاقی نیفتاده است.
مهیا، به حاج خانومی که به عنوان سخنران، برای جلسه آمده بود؛ نگاهی انداخت. سردرد شدیدی داشت. با دستانش سرش را فشار داد. مریم به او نزدیک شد.
ــ حالت خوبه؟!
ــ نه! سرم درد میکنه!
مریم کلید در پایگاه را به سمتش گرفت.
ــ برو تو پایگاه، دراز بکش!
مهیا، کلید را برداشت و به سمت پایگاه رفت.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
یک ون شبهه فصل دوم شبهه 5.mp3
4.02M
🔊 #پاسخ_به_شبهات | اگر جمهوری اسلامی روابط زن و مرد را آزاد بگذارد، مردم چشم و دل سیر می شوند و هیچ اتفاق بدی هم نمی افتد!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
-آقا...
این همه زائر زیادی بودم؟!
-نبردیم حرم..😭💔
-۱۲روزتااربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی : دشمنان اسلام خوب فهمیدهاند راه ضربه زدن به جامعه اسلامی چیه ... ترویج بیحیایی
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَىَ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»
هرگز برای خدا شایسته نبود که فرزندی اختیار کند! منزّه است او! هرگاه چیزی را فرمان دهد، میگوید: «موجود باش!» همان دم موجود میشود!
(سوره مبارکه مریم/ آیه ۳۵)
❇ تفســــــیر
آیه بعد، با صراحت مى گوید: هرگز براى خدا شایسته نبود فرزندى انتخاب کند، او منزه و پاک از چنین چیزى است (ما کانَ لِلّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَد سُبْحانَهُ).
بلکه او هرگاه چیزى را اراده کند و فرمان دهد به آن مى گوید: موجود باش آن نیز موجود مى شود (إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).
🌺🌺🌺
اشاره به این که دارا بودن فرزند ـ آن چنان که مسیحیان در مورد خدا مى پندارند ـ با قداست مقام پروردگار سازگار نیست; زیرا از یکسو، لازمه آن جسم بودن، از سوى دیگر، محدودیت، و از سوى سوم، نیاز، و خلاصه خدا را از مقام قدسش زیر چتر قوانین عالم ماده کشیدن و او را در سر حدّ یک موجود ضعیف و محدود مادى قرار دادن است.
خداوندى که آن قدر قدرت و توانائى دارد که اگر اراده کند، هزاران عالم، همانند این عالم پهناورى که در آن وجود داریم با یک فرمان و اشاره اش تحقق خواهد یافت.
آیا این شرک و انحراف از اصول توحید و خداشناسى نیست که ما او را همانند یک انسان، داراى فرزند بدانیم، آن هم فرزندى که در رتبه پدر است و هم طراز او!
تعبیر کُنْ فَیَکُونُ که در هشت مورد از آیات قرآن آمده است، ترسیم بسیار زنده اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاکمیت او در امر خلقت است، تعبیرى از فرمان کُنْ کوتاه تر تصور نمى شود، و نتیجه اى از فَیَکُونُ وسیع تر و جامع تر به نظر نمى رسد، مخصوصاً با توجه به فاء تفریع که فوریت را مى رساند، حتى فاء تفریع در اینجا به تعبیر فلاسفه، دلیل بر تأخر زمانى نیست، بلکه همان تأخر رتبى، یعنى ترتب معلول بر علت را بیان مى کند (دقت کنید).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۳۵ سوره مبارکه مریم)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
تقویم امروز شنبه
🌟 ۴ شهریور ۱۴۰۲هجرے شمسے
🌙 ۹ صفر ۱۴۴۵هجرے قمرے
🎄 ۲۶ اوت۲۰۲۳ میلادی
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«یا رَبَّ الْعالَمین»🎗
🎗«ای پروردگار جهانیان»🎗
مناسبت های امروز👇
روز کارمند (۴ شهریور)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : از جمله اصلی ترین شعار امام حسین (علیه السّلام) در کربلا
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صد_نـــوزدهم ــ محسن، تو هم نمی خوای چیزی بگی؟! ــ شهاب اگه خواست، خودش ب
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_وبیست
ــ آخه الان وقت جلسه است؟! آدم بعد شام، میگیره میخوابه! باید بیایم جلسه این وقت شب؟!
در پایگاه را باز کرد. وارد شد. چادرش را از سرش برداشت و روی صندلی گذاشت. لیوان آب را برداشت و کمی از آن نوشید. در پایگاه باز شد.
ــ مریم! آخه ساعت ۱۱ شب؛ وقت جلسه بود؟!
مهیا، برگشت. اما با دیدن نرجس اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ اخم نکن! اومدم باهات حرف بزنم.
مهیا به طرف صندلی رفت.
ــ من باهات حرفی ندارم.
ــ ولی من دارم.
ــ نرجس، حوصله ندارم. سرم هم درد میکنه...
ــ حتی اگه موبوط به شهاب باشه؟!
مهیا، پوزخندی زد. دیگر با تک تک رفتار های این دختر، آشنا بود.
ــ شهاب، یه چیز مهمی رو ازت پنهون کرده!
ــ نرجس! حوصله حرف های تو رو ندارم. تلاش نکن شهاب رو تو دید من بد کنی. پس لطفا برو بیرون، بزار یکم استراحت کنم.
نرجس پوزخندی زد و یک قدم جلو آمد.
ــ حتی اگه مربوط باشه به رفتنش به...
با صدای مریم، نرجس ساکت شد. مهیا، سر پا ایستاد. مریم، به مهیا که با عصبانیت به نرجس نگاه می کرد؛ خیره شد.
ــ نرجس! سارا کارت داره برو...
ــ منو بفرست دنبال نخود سیاه! حقشه بدونه!
مریم عصبی شد و سعی کرد صدایش بالاتر نرود.
ــ بس کن! شهاب خودش باید این موضوع رو بگه! نه من و تو!
مهیا، سر درگم به بحثشان نگاه می کرد.
ــ اینجا چه خبره؟!
ــ هیچی مهیا جان! جلسه تموم شد برو خونه.
ــ نه مریم! یه لحظه صبر کن.
روبه نرجس گفت:
ــ چیه که شهاب، باید بهم بگم. حقمه چی رو بدونم؟!
ــ حقته بدونی شهاب داره میره سوریه!
مهیا، با چشم های گرد شده؛ فقط به نرجس نگاه می کرد. صدای نرجس در گوشش تکرار می شد.
" میره سوریه"... "شهاب داره میره سوریه"...
سرش گیج رفت دستش را به صندلی گرفت، تا نیفتد. مریم سریع به سمتش آمد و کمکش کرد؛ که روی زمین بشیند.
مریم نگران به صورت رنگ پریده مهیا نگاه کرد.
ــ مهیا! مهیا جان!
روبه نرجس گفت:
ــ اون لیوان آب رو بده!
نرجس که خودش کمی ترسیده بود؛ سریع لیوان را به دست مریم داد. مریم کمی از آب را روی صورت مهیا ریخت و لیوان را به لبانش نزدیک کرد.
ــ توروخدا یکم بخور...
رنگت پریده مهیا، یکم آب بخور...
دستان مهیا را در دست گرفت. دستانش سرد سرد، بودند.
ــ یا فاطمه الزهرا! مهیا چرا اینقدر سردی دختر؟!
مهیا، سرش را پایین انداخت و شانه هایش از هق هقش، لرزیدند.
مریم سریع به طرف موبایلش رفت و شماره شهاب را گرفت.
ــ جانم؟!
ــ الو... شهاب توروخدا زود بیا پایگاه!
ــ چی شده مریم؟!
ــ مهیا... حالش اصلا خوب نیست!
ــ چـــی؟! مهیا چشه مریم؟!
ــ شهاب بیا فقط!!
تماس را قطع کرد و به سمت مهیا رفت. شانه هایش را ماساژ داد.
ــ گریه نکن عزیزم! آروم باش! اون می خواست همین امشب خبرت کنه، اما...
نگاهش را به نرجس دوخت و سری به نشانه ی تاسف تکان داد...
مریم، قند را در لیوان ریخت و با قاشق هم زد.
در زده شده...
ــ یا الله...
ــ بیا تو داداش!
شهاب، آشفته وارد پایگاه شد. سلامی گفت و با چشم دنبال مهیا گشت. با دیدن مهیا، با چشمان سرخ؛
نگران به سمتش رفت وکنارش زانو زد.
ــ مهیا چی شده؟!
مهیا، با دیدن شهاب؛ داغ دلش تازه شد و چشمه اشکش جوشید.
ــ چرا گریه میکنی عزیز دلم؟! بگو چته؟!
مریم، ناراحت، نگاهی به آن ها انداخت.
ــ از وقتی بهت زنگ زدم؛ داره گریه میکنه...
شهاب اشاره کرد، که لیوان آب قند را به او بدهد. آن را از مریم گرفت و به سمت لبان مهیا گرفت.
مهیا با دست لیوان را پس زد.
ــ راستشو بهم بگو...
ــ راست چی رو؟!
مهیا با چشمانی پر اشک، در چشمان مشکی و نگران شهاب خیره شد و با صدای لرزان گفت:
ــ می خوای بری سوریه؟!
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آزادی یا سقوط؟ روایتی از سقوط اخلاقی جامعه غربی و نگاهش به انحرافات اخلاقی و جنسی
🎙 استاد رحیمپور ازغدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat