فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 «عند قبر الحسین» در مواقع ازدحام در کربلا کجاست؟
🔹انتشار بیانات کمتر شنیده شده آیت الله بهجت در این زمینه به مناسبت راهپیمایی میلیونی اربعین
#اربعین
#اربعین_مهدوی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعمل استاد فاطمی نیا رحمت الله علیه برای کسانیکه دستشان به زیارت حرم نمیرسه👌
#اربعین
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدو_بیست_وپنجم ــ برای خواب، وقت زیاد هست. الان میخوام باهات حرف بزنم. مهی
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صدو_بیست_وششم
ــ باشه برید؛ ولی من اول میرم داروخونه، داروهای مهیا رو بگیرم.
محسن گفت:
_ میخوای بده ما میگیرم.
ــ نه محسن جان ممنون. اونجا میبینمتون!
شهاب سوار ماشین شد. بسم الله ای گفت و ماشین را روشن کرد.
از بیمارستان خارج شدند، نگاهی به مهیا انداخت.
ــ خوابت میاد؟!
مهیا خسته سرش را تکان داد.
ــ چقدر بهت گفتم بخواب!
ــ نمی تونستم!
نگاهش را به بیرون دوخت.
شهاب، نگاهی به مهیا انداخت. متوجه آرام شدنش و کم حرف شدنش شده بود.
کنار داروخانه ایستاد.
ــ من میرم داروهات رو بگیرم.
مهیا، بدون حرفی سرش را تکان داد...
به خانه رسیدند. شهاب به مهیا کمک کرد که پیاده شود. مهیا بازوی شهاب را گرفت. هنوز سرگیجه داشت.
شهاب، دکمه آیفون را فشار داد. در باز شد.
همه به استقبالشان آمدند. شهین خانوم اسپند را چند بار دور سر مهیا، چرخاند و گونه اش را بوسید؛ و اشک هایش را پاک کرد. مهیا لبخند مهربانی، به رفتار مادرانه شهین خانوم زد.
بعد از شهین خانوم، احمد آقا و مهلا خانم مهیا را درآغوش گرفتند.
مهلا خانم، کلی در آغوش مهیا گریه کرد. که با اشاره شهاب به مادرش؛ شهین خانوم، مهلا خانم را از مهیا جدا کرد. محمد آقا، پدرانه بوسه ای به سر مهیا زد، و سلامت باشی گفت. همه به اتاق پذیرایی، رفتند. مهیا خیلی خسته بود و سرگیجه داشت. نگاه خسته اش را به چشمان سرخ شهاب، دوخت.
شهاب، متوجه نگاه خسته مهیا شد. به او لبخندی زد و رو به جمع گفت:
ــ با اجازتون مهیا بره تو اتاقش، استراحت کنه. اصلا نتونست بخوابه.
احمد آقا لبخندی زد.
ــ آره پسرم. تو هم برو استراحت کن. از دیشب نخوابیدی.
شهاب لبخندی زد و سری تکان داد و به اتاق مهیا رفتند.
مهلا خانم، سریع رختخوابی کنار تخت مهیا انداخت و از اتاق خارج شد.
ــ من برم صورتم رو بشورم؛ تو هم لباسات رو عوض کن.
از اتاق خارج شد. به سمت سرویس بهداشتی رفت. آبی به صورتش زد، تا کمی از خستگیش کم شود.
صورتش را خشک کرد و به سمت آشپزخانه رفت.
ــ مریم جان یه لیوان آب بده، باید مهیا داروشو بخوره.
ــ چشم داداش!
شهاب، به دیگ بزرگ آش نگاه کرد. مریم لیوان را به دستش داد، تشکری کرد و به طرف اتاق رفت. در را زد و وارد شد.
مهیا روی تختش دراز کشیده بود. شهاب به سمتش رفت و روی تخت نشست. لیوان را به دستش داد
و کیسه داروها را باز کرد و قرص ها را به سمتش گرفت.
ــ داروهات رو بخور.
مهیا آرام تشکری کرد و داروهایش را خورد.
شهاب لیوان را از او گرفت و روی پاتختی گذاشت.
ــ گشنت که نیست؟!
مهیا نگاهی به ساعت؛ که ساعت ده صبح را نشان می داد؛ انداخت.
ــ نه!
شهاب، بلند شد. نگاهش به پنجره افتاد، با اخم به طرف پرده هایش رفت و پرده را کشید.
ــ چراغ رو خاموش کنم؟!
ــ نه...
ــ چرا؟!
ــ میترسم!
ــ از چی؟!
ــ بعد اون اتفاق، چراغ رو خاموش نمیکنم... میترسم...
اخم های شهاب در هم جمع شد.
با صدای مهیا به خودش آمد.
ــ اگه نمیتونی بخوابی خاموشش کن، من میرم تو اتاق مامان بابام می خوابم.
ــ لازم نیست. میخوابم.
و روی رختخوابی که مهلا خانم پهن کرده بود، دراز کشید.
خیلی خسته بود. نمی توانست به چیزی فکر کند. تا سرش را روی بالشت نرم گذاشت؛ چشمانش گرم شدند...
مهیا، نگاهی به چهره غرق در خواب شهاب انداخت. لبخندی زد و در دل اعتراف کرد؛ که چقدر این مرد را دوست دارد. ولی با یادآوری اینکه شهاب، عزم رفتن به سوریه را دارد؛ غم در دلش نشست. آرام زمزمه کرد.
ــ من نمیزارم بره... نمیزارم...
آنقدر به شهاب نگاه کرد؛ تا چشمان شهاب تکانی خوردند. شهاب آرام آرام، بیدار شد. دستی به صورتش کشید، به سمت مهیا برگشت و با دیدن مهیا که خیره به او بود؛ لبخندی زد.
ــ سلام خانومی! داشتی منو دید میزدی؟!
مهیا آرام خندید.
ــ اعتماد به نفست منو کشته...!
مهیا آرام از جایش بلند شد.
ــ وای خدا! چقدر سرم درد میکنه!
شهاب، نگران سر جایش نشست.
ــ دراز بکش الان برات دارو میارم.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 افشاگری اپوزیسیون از پشت پرده منشور جدید مهسا؛ هدف نهایی، تجزیه ایران است!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان(عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانات امام خامنه ای
🎥 #کلیپ_ویژه
🔸امر به معروف و نهی از منکر
📎 اخلاقی و رفتاری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
Arbaein.pdf
783.9K
کتاب ره توشه اربعین ویژه مربیان و مبلغان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
به رهبری حسین.pdf
488.5K
📥 نسخه PDF | کتابچه "به رهبری حسین(علیهالسلام)"
▪️بازخوانی ابعاد گوناگون «حماسه اربعین» در بیانات حضرت آیتالله خامنهای
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یابنالحسن
فخر جهانیان شد ننگِ صَنم پرستے
جانا زِ پرده بنماے روے خدا نَما را
#استوری
#جمعه_های_انتظار
#یاطلعۃالرشید
#یاصاحبالزمان
مجموعه استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ | «مشایه الحسین» باصدای مهدی رسولی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اللهم ارزقنا زيارة الاربعين
پنج روز تا اربعین
#استوری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨اندر حکایت حجاب.
مگه در دین اختیار نیست؟پس حجاب چرا اجباری؟
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشود نیمه شبی
گوشه بین الحرمین
من فقط اشک بریزم تو تماشا بکنی
دلتنگتم یااباعبدالله:))💔
#اربعین #حرم
#حاج_مهدی_رسولی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا نمیشود گفت من #حجاب را قبول ندارم. بدن خودم است هر شکل که بخواهم در خیابان لباس میپوشم؟!
🎙 استاد رحیمپور ازغدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat