eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت33 عصبی سوار ماشین شد ،با عصبانیت چند مشتی پشت
* 🌹 تقه ای به در زد و وارد اتاق شد،سمانه با دیدن کمیل از جابرخاست و منتظر به کمیل خیره ماند،امیدوار بود کمیل خبر خوبی داشته باشد اما کمیل قصد صحبت کردن نداشت. ــ چی شد؟میتونم برم؟ ــ بشینید سمانه بر روی صندلی نشست،کمیل بر روی صندلی پشت میزش نشست و روبه سمانه گفت: ــ نه نمیتونید برید،من بهتون گفتم تا وقتی که این قضیه روشن نشه،شما اینجا میمونید ــ بلاخره بزارید به خانوادم خبر بدم،میدونید الان حالشون داغونه؟؟ ــ آره میدونم ،اما نباید خبردار بشن ،نه فقط خانوادت بلکه هیچ کس دیگه ای سکوت کرد اما با یادآوری اینکه محمد نزدیک است و سمانه نباید اینجا باشد لب باز کرد و گفت: ــ یه چیز دیگه ــ چی؟ ــ امشب نمیتونید اینجا باشید ــ پس کجا برم؟ ــ بازداشگاه به چهره حیرت زده سمانه نگاهی انداخت اما نتوانست تحمل کند،سرش را پایین انداخت و خیره به پوشه ی آبی رنگ روی میز ادامه داد: ــ اگه اینجا بمونید،همه میفهمن که رابطه خانوادگی داریم،اینطور پرونده رو ازم میگیرن،میدونم که چند روز دیگه میفهمن ولی تا اونموقع میتونم مدرک بی گناهیتو پیدا کنم. سرش را بالا آورد اما سمانه همچنان با چشمان اشکی ،به لیوان روی میز خیره بود. ــ باور کنید مجبورم باز صدایی نشنید،کلافه از جایش بلند شد،شروع کرد قدم زدن با صدای لرزان سمانه به طرفش برگشت: ــ کی باید برم ــ همین الان سمانه از جایش برخاست و به طرف در رفت،کمیل تماسی گرفت و خانم شرفی را به اتاقش فراخواند. شرفی به طرف سمانه آمد و بازویش را محکم گرفت که سمانه بازویش را کشید و با اخم گفت: ــ خودم میام تا شرفی میخواست اعتراض کند،با صدای مافوقش سکوت کرد!! ــ خودشون میان خانم شرفی سمانه و شرفی از اتاق خارج شدند ،کمیل خودش را روی صندلی چرخانش انداخت و دستانش را کلافه در موهایش فرو برد و ارام زمزمه کرد: ــ مجبورم سمانه مجبورم * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 چرا دیزایی برای انتقام ترور سیدرضی انتخاب شد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر مراقب نباشید، رسانه کاری میکند که عاشق ظالم شده و از مظلوم متنفر شوید ... |
📲💭 🔻بیانیه سپاه پاسداران درپی حمله رژیم صهیونیستی به دمشق 🔹روابط عمومی کل سپاه: بار دیگر رژیم ددمنش و جنایتکار صهیونیستی اقدام به تجاوز به شهر دمشق پایتخت کشور سوریه نمود و طی حمله هوایی جنگنده‌های رژیم متجاوز و غاصب تعدادی از نیروهای سوری و ۴ تن از مستشاران نظامی جمهوری اسلامی ایران به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🔹اطلاعات تکمیلی متعاقبا اعلام خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻جزئیات حمله موشکی رژیم صهیونسیتی به دمشق/ فرمانده واحد اطلاعات سپاه قدس در سوریه، به شهادت رسید. / حاج صادق امید زاده فرمانده واحد اطلاعات سپاه قدس در سوریه و حاج غلام با نام جهادی حاج محرم، جانشین ایشان، در حمله رژیم صهیونیستی به دمشق ترور شده اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انالله و اناالیه راجعون شـــهادت حاج صادق و همراهان💔 مسئول اطلاعات سپاه قدس و همراهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناس الجزیره بررسی میکند: 📍چرا اسرائیل به ترور افسران سپاه پاسداران روی آورده است؟
تصاویر شهدای ایرانی حمله صهیونیست‌ها که امروز به شهادت رسیدند.
هدایت شده از شیفتگان تربیت
از کتاب شبهه انتخابات کانال شیفتگان تربیت کتابخوانی برگزار میکند. هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 سنجاق شده https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 برای دیگران ارسال بفرمایید 📌مطالب ناب همراه با مسابقه و هدایایی نقدی
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَىَ» ای موسی! چه چیز سبب شد که از قومت پیشی گیری، و (برای آمدن به کوه طور) عجله کنی؟! (سوره مبارکه طه/ آیه ۸۳) تفسیر: در آیات بعد، فراز مهم دیگرى از زندگى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائیل مطرح شده، و آن مربوط به رفتن موسى(علیه السلام) به اتفاق نمایندگان بنى اسرائیل به میعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائیل در غیاب آن‌ها است. برنامه این بود که موسى(علیه السلام) براى گرفتن احکام تورات ، به کوه طور برود و گروهى از بنى اسرائیل نیز او را در این مسیر، همراهى کنند، تا حقایق تازه‌اى درباره خداشناسى و وحى در این سفر، براى آن‌ها آشکار گردد. 🌺🌺🌺 ولى از آنجا که شوق مناجات با پروردگار و شنیدن آهنگ وحى در دل موسى(علیه السلام) شعله‌ور بود، آن چنان که سر را از پا نمى شناخت، و همه چیز حتى خوردن، آشامیدن و استراحت را ـ طبق روایات ـ در این راه فراموش کرده بود، با سرعت این راه را پیمود، و قبل از دیگران، تنها به میعادگاه پروردگار رسید. در اینجا وحى بر او نازل شد: اى موسى! چه چیز سبب شد که پیش از قومت به اینجا بیائى و در این راه عجله کنى ؟! (وَ ما أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یا مُوسى). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۳ سوره‌ مبارکه طه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: موقع نماز غذا نخور ! 🔸احکامی که باید بدانیم
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشــق🌹 #پــلاک_پنهــــان #قسمت34 تقه ای به در زد و وارد اتاق شد،سمانه
* 🌹 ــ آروم باش مرد کمیل خیره به دایی اش گفت : ــ چطور میتونم آروم باشم ،سمانه الان گوشه بازداشگاه نشسته میخوای آروم باشم ــ اینقدر حرص بخوری نه قرصی که خوردی اثر میکنه نه مشکل سمانه حل میشه ــ میدونم ،میدونم ولی دست خودم نیست. ــ روی رفتارت تسلط داشته باش والا پرونده رو ازت میگیرن ــ مگه دست خودشونه محمد پشت خواهرزاده اش ایستاد و شانه هایش را ماساژ داد تا شاید کمی آرام شود. ــ میدونم برای خودت منصب و جایگاه داری اما اینو بدون که بالاتر از تو هم هست ،به خاطر سمانه هم که شده ،آروم رفتار کن کمیل که سرش را بین دستانش گرفته بود،زیر لب زمزمه کرد: ــ اوضاع بهم ریخته ،سهرابی نیستش هرچقدر گشتیم نیست،احتماله اینکه فرار کرده. ــ سهرابی کیه؟ ــ یه آدم عوضی که به خاطر کاراش سمانه الان اینجاست ــ سمانه فهمید کارت چیه؟دونست من از کارت خبر دارم ــ آره فهمید خیلی شوکه شد،اما در مورد شما نه بوسه ای بر سر خواهرزاده ی دلباخته اش زد و با لبخند گفت: ــ همه ی ما نگران سمانه ایم به خصوص من و تو که میدونم تو چه تله ی بزرگی افتاده،ولی میدونم که میتونی و به خاطر سمانه هم که شده این پرونده رو با موفقیت میبندی کمیل لبخند تلخی از دلگرمی های دایی اش بر روی لبانش نشست،. ــ من میخوام برم تو هم بلند شو برو خونه یکم استراحت کن ــ نه اینجا میمونم ــ تا کی؟ ــ تا وقتی که سمانه اینجا باشه ــ دیوونه نشو،اینجوری کم میاری ،تو هم آدمی به استراحت نیاز داری ــ نمیتونم ،برم خونه هم همه فکرم اینجاست،اینجا باشم بهتره محمد از جایش برخاست و گفت: ــ هر جور راحتی،کمکی خواستی حتما خبرم کن کمیل فقط توانست سری تکان دهد. با صدای بسته شدن در ،او هم چشمانش را بست.... * ادامه.دارد.... *
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
والا من که رأی نمیدم ! تو رأی میدی! باور کن رأی نمیدم ! باور کن تو رأی میدی! من اصلا پای صندوق نمیرم که رأی بدم میدونم اما رای میدی چطوری.....👆
💠 حضرت جواد الائمه علیه السلام: 🔸عزّت مؤمن در بى‌نیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است. 🌸✨فرا رسیدن سالروز میلاد ابن الرضا (ع)، امام محمد تقی علیه السلام را تبریک می‌گوییم. #استوری
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم ... از شما مخاطبین گرانقدر التماس دعا داریم🤲
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَىَ أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىَ» عرض کرد: «پروردگارا! آنان به دنبال من هستند؛ و من به سوی تو شتاب کردم، تا از من خشنود شوی!» (سوره مبارکه طه/ آیه ۸۴) تفسیر: موسى(علیه السلام) بلافاصله عرض کرد: پروردگارا! آن‌ها به دنبال منند، و من براى رسیدن به میعادگاه و محضر وحى تو، شتاب کردم تا از من خشنود شوى (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى). نه تنها عشق مناجات تو و شنیدن سخنت مرا بى‌قرار ساخته بود، که مشتاق بودم هر چه زودتر قوانین و احکام تو را بگیرم و به بندگانت برسانم و از این راه، رضایت تو را بهتر جلب کنم، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنیدن فرمانت. 🌺🌺🌺 براى آن‌ها که از مسأله جاذبه عشق خدا بى‌خبرند گفتار موسى(علیه السلام) در پاسخ سؤال پروردگار، پیرامون عجله او در شتافتن به میعادگاه پروردگار، ممکن است عجیب آید. آنجا که مى گوید: وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضى: پروردگارا! من به سوى تو عجله کردم تا رضایتت را جلب کنم . ولى آن‌ها با تمام وجود این حقیقت را درک کرده اند که وعده وصل چون شود نزدیک *** آتش عشق تیزتر گردد به خوبى مى دانند چه نیروى مرموزى موسى(علیه السلام) را به سوى میعادگاه اللّه مى کشید و آن چنان با سرعت مى رفت که حتى قومى را که با او بودند، پشت سر گذاشت. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۴ سوره‌ مبارکه طه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: وسعت آفتاب 🔸معرفی امام جواد (علیه السلام) از ولادت تا شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نجاح محمدعلی: اسرائیل به شدت در پی ترور سردار قاآنی است، به سردار قاآنی پیام دادم که مراقب باشد
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت35 ــ آروم باش مرد کمیل خیره به دایی اش گ
* 🌹 از اتاق خارج شد،باور نمی کرد که کمیل تا بازداشگاه او را همراهی نکرده،درد اینکه او را به بازداشگاه فرستاده بود ،داغونش کرده بود اما این کارش بدتر بود،با فشار دست شرفی به دور بازویش "اخی" گفت. به اخم های شرفی خیره شد،حیف که حال خوشی نداشت والا می دانست چطور جواب این اخم و تخم های الان و تهمت های صبح را یک جا به او بدهد. وارد راهرویی شدند ،که هر سمتش اتاقی بود،با ایستادن شرفی ،او هم ایستاد،شرفی در مشکی رنگ را باز کرد گه صدای بدی داد مثل اینکه خیلی وقت بود که بازش نکرده بودند ،اشاره کرد که وارد شود،سمانه چشم غره ای برایش رفت و وارد اتاق کوچک شد. با محکم بسته شدن در،صدای بلندی در فضای کوچک اتاق پیچید،اتاق در تاریکی فرو رفته بود،سمانه که از تاریکی میترسید،تند تند زیر لب ذکر میگفت و با دست بر روی دیوار می کشید تا شاید کلید برق را پیدا کند. هر چه میگشت چراغی پیدا نمی کرد،دیگر از ترس گریه اش گرفته بود ،با لمس دیوار ،خودش را به گوشه ی اتاق رساند ،که با برخورد پایش به چیز ی،جیغ خفه ای کشید ،اما کمی بعد متوجه پتویی شد،نفس عمیقی کشید،به دیوار تکیه داد به اطراف نگاهی کرد،کم کم توانسته بود که اطرافش را ببیند ،اما به صورت هاله ای کم رنگ،همه ی افکار ترسناک و داستان های ترسناکی که خودش و صغری براهم تعریف می کرند،همزمان به ذهنش هجوم آوردند. پاهایش به لرزش درآمدند،دیگر توانی برای ایستادن نداشت ،بر روی زمین نشست و در کنج اتاق خودش را در آغوش گرفت،دلش گرفته بود از این تنهایی،از کمیل،از سهرابی از همه . احساس بدی بر دلش رخنه کرده بود،بغض گلویش را گرفته بود،دوست داشت فریاد بزند ،زجه بزند تا شاید این بغضی که از صبح راه گلویش را بسته بود بشکند و بتواند نفس راحتی بکشد،اما چطور... چند ساعت گذشته بود؟پنج ساعت یا ده ساعت؟چند ساعت خانواده اش از او بی خبر بودند،می دانست الان مادرش بی قرار بود،می دانست الان پدرش نگران شده،می دانست برادرش الان در به در دنبال او می گشت ،می دانست که دایی و یاسین پیگیر هستن،اما... دستی به صورتش خیسش کشید‌،کی گریه کرده بود و خودش نمی دانست؟ الان نیاز داشت به آغوش گرم مادرش،که در آغوش مادرش فرو رود و حرف بزند و در کنار حرف هایش از بوسه هایی که مادر بر روی موهایش می کاشت،لذت ببرد،اما الان در این اتاق تاریک و سرد تنها بود،قلبش بدجور فشرده شده بود،احساس می کرد که نفس کشیدن برایش سخت شده بود. اشک هایش به شدت بر صورت سردش سرازیر می شدند،گریه های آرامش به هق هق تبدیل شده بودند اما او با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدایش را خفه کند،نمی خواست کسی شکستنش را ببیند،می دانست اینجا کسی نیست مادرانه به داد او برسد.... * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از این بهتر نمیشد دعوت به حضور حداکثری کرد 😂😂😂 میلاد است بخندیم |