eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
685321441524152.mp3
3.11M
یک سنت خوب در روز جمعه سوره مبارکه 🌸 کوتاه با قرائت زیبای رهبر معظم انقلاب
و ما ادراک ماالسلبریتی؟!!
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امان از هجر بی پایان مهدی غروب جمعه و هجران مهدی امان از آن زمانی که بیفتد به روی نامه‌ام، چشمان مهدی دلش می‌گیرد و با چشم گریان بگوید این هم از یاران مهدی! تقدیم به شما خوبان🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏ ﷽ ⭕️ ‏ ⭕️ 📢 نوبت مسابقه کانال هست که در نظر داریم از مسابقه ای برگزار کنیم. 🎁به ۲۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه هدیه ۵،۰۰۰،۰۰۰ریالی نقدی تقدیم می گردد 📣📣📣🎁🎁🎁 جمعا ۱۰۰،۰۰۰،۰۰۰ صد میلیون ریال 📆 یکم اسفند ماه تا دوم اسفند ماه ۱۴۰۲/۱۲/۰۱ الی۰۲/۱۲/۱۴۰۲ ۱۰صبح اول اسفندماه 🕓 الی ۲۱ شب دوم اسفندماه🕗 برگزار خواهد شد. 👈منبع مسابقه سنجاق شده🌹👌 شرکت برای عموم آزاد می باشد✌🏻 لطفا به همه فرمائید🙏🙏 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت 🍃@ShifteganeTarbiat 🌹👇🌹👇🌹👇🌹👇🌹 🌱https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا» و از تو درباره کوه‌ها سؤال می‌کنند؛ بگو: «پروردگارم آن‌ها را (متلاشی کرده) برباد می‌دهد! (سوره مبارکه طه/ آیه ۱۰۵) تفسیر: از آنجا که در آیات گذشته، سخن از حوادث مربوط به پایان دنیا و آغاز قیامت بود، آیات بعد، نیز همین مسأله را پیگیرى مى کند. از این آیه چنین برمى آید که مردم از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره سرنوشت کوه‌ها به هنگام پایان گرفتن دنیا سؤال کرده بودند، شاید از این جهت که باور نمى‌کردند، موجودات با عظمتى که ریشه هاى آن‌ها در اعماق زمین فرو رفته و سر به آسمان کشیده، قابل تزلزل بوده باشد، و اگر بخواهد از جا کنده شود کدام باد و طوفان چنین قدرتى را دارد؟ لذا مى گوید: از تو درباره کوه‌ها سؤال مى کنند (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ). در پاسخ: بگو پروردگار من آن‌ها را از هم متلاشى و تبدیل به سنگریزه کرده، سپس بر باد مى دهد! (فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً). 🌺🌺🌺 از مجموع آیات قرآن در مورد سرنوشت کوه ها چنین استفاده مى شود: آن‌ها در آستانه رستاخیز مراحل مختلفى را طى مى کنند: نخست به لرزه در مى آیند (یَوْمَ تَرْجُفُ الاْ َرْضُ وَ الْجِبالُ). در مرحله دیگر به حرکت درمى آیند (وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً). در سومین مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن درمى آیند (وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلاً). و در آخرین مرحله آن چنان طوفان و باد آن‌ها را از جا حرکت مى دهد و در فضا مى پاشد که همچون پشم هاى زده شده به نظر مى رسد (وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۰۵ سوره‌ مبارکه طه)
12.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با همسرتان رفیق باشید💞 - برخی مشکلات را نمی‌توان به همسر یا پدر و مادر گفت.
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهــان #قسمت55 سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب
* 🌹 نگاهش را به بیرون دوخته بود،همه جا را دید می زد احساس می کرد سال هاست که در زندان است،و شهر حسابی تغییر کرده است،از این فکر خنده اش گرفته بود. سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست،هوای خنکی که به صورتش برخورد می کرد،لبخند زیبایی را بر لبانش حک کرد،باورش خیلی سخت بود، که در این مدت چه اتفاقاتی برایش رخ داده است،و به این نتیجه رسیده بود ،او آن دختر قوی که همیشه نشان می داد نیست و یک دختر ضعیفی است،اعتراف می کرد روز های آخر دیگر ناامید شده بود،خودش هم نمی دانست چرا،شاید چون همه ی مدارک ضد او بودند یا شاید هم بخاطر اینکه به کمیل اعتماد نداشت. با آمدن اسم کمیل ناخواسته لبخندش عمیق شد،باورش نمی شد پسرخاله ای که همیشه او را به عنوان یک ضد انقلابی می دید‌،یکی از ماموران وزارت اطلاعات هستش،بگو با یادآوری حرف ها و تهمت هایی که به کمیل می زد خجالت زده چشمانش را محکم بر هم فشار داد... با صدای امیرعلی سریع چشمانش را باز کرد! ــ بفرمایید سمانه نگاهی به خانه شان انداخت،باورش نمی شد ،سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خانه رفت که وسط راه ایستاد و به سمت امیرعلی رفت: ــ شرمنده حواسم نبود،خیلی ممنون ــ خواهش میکنم خانم حسینی وظیفه است سمانه خداحافظی گفت و دوباره به طرف خانه رفت و تا می خواست دکمه آیفون را فشار دهد در با شتاب باز شد و محسن در چارچوب در نمایان شد،تا می خواست عکس العملی نشان داد سریع در آغوش برادرش کشیده شد،بوسه های مهربانی که محسن بر سرش می نشاند،اشک هایش را بر گونه هایش سرازیر کرد. با صدای محمد به خودشان امدند: ــ ای بابا محسن ول کن بدبختو محسن با لبخند از سمانه جدا شد ،سمانه به خانواده اش که از خانه خارج شده بودند و با سرعت حیاط را برای رسیدن به او طی می کردند ،لبخندی زد. فرحناز خانم دخترکش را محکم در آغوش گرفت و سرو صورتش را بوسه باران می کرد، سمانه هم پابه پای مادرش گریه می کرد،محمود آقا هم بعد از در آغوش گرفتن دخترکش مدام زیر لب ذکر می گفت و خدا را شکر می کرد. سمانه به طرف بقیه رفت و باهمه سلام کرد،محمد با خنده به سمتشان آمد و گفت: ــ بس کنید دیگه،مگه مجلس عزاست گریه میکنید،بریم داخل یخ کردیم همه باهم به داخل خانه برگشتند،مژگان و ثریا و زهره زن محمد مشغول پذیرایی از همه بودند ،سمانه هم کنار مادر و خاله اش و عزیز که بخاطر پادردش بیرون نیامده نشسته بود،فرحناز خانم دست سمانه را محکم گرفته بود،میترسید دوباره سمانه برود ،سمانه هم که ترس مادرش را درک می کند حرفی نمی زد و هر از گاهی دست مادرش را می فشرد. به نیلوفر نگاهی انداخت که مشغول صحبت با صغرا بود و ضغرا بی حوصله فقط سری تکان می داد ،متوجه خاله اش شد که کلافه با گوش اش مشغول بود،آرام زمزمه کرد: ــ خاله چیزی شده سمیه لبخندی زد و بوسه ای بر گونه اش نشاند: ــ نه قربونت برم،چیزی نیست ولی این کمیل نمیدونم تو این شرایط کجا گذاشته رفته ــ حتما کار داره ــ نمیدونم هیچ از کاراش سر در نمیارم ،همیشه همینطوره و سمانه در دل" بیچاره کمیلی"گفت. بعد از صحبت کوتاهی با مادرش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. ــ کمک نمیخواید خانما... * ادامه.دارد.... *
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انیمیشن دیدنی پیچ تاریخی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌