eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح کاملی از ماجرای افطار امام خمینی با مسئولینِ وقت، که امام برای مراعات حال روزه‌داران، نه تسبیحات حضرت زهرا رو خوندند و نه نافله‌ی مستحبی، اما برای حضور آیت‌الله امام خامنه‌ای در کنارشون، چند دقیقه ایستاده منتظر موندند. 🔸احترامی که برای هیچیک از مسئولین مشاهده نشده. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ❁ خدایا ببخش ❁ 🌺تقدیم به گل روی شما 📿 التماس دعا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
جزء 6.mp3
3.98M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء ششم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
راهکارهای زندگی موفق در جزء ششم قرآن کريم التماس دعا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌زندگی برای دیگران 🔮برای خودت زندگی کن نه دیگران
شیفتگان تربیت
* #هــو_العشـــق🌹 #پــلاک_پنهـــان #قسمت87 ــ این عالیه سمانه بیا تنت کن ــ با
* 🌹 تاثیر صحبت کمیل انقدر زیاد بود که دیگر سمانه لب به اعتراض باز نکرد. با صدای گوشی کمیل نگاهش از سمانه گرفت و جواب داد ــ الو زنداداش ــ..... ــ خب صبر کنید بیام برسونمتون ــ ... ــ مطمئنید محسن میاد؟ ــ ... ــ دستتون درد نکنه،علی یارتون تماس را قطع کرد و گوشی را در جیب اور کتش گذاشت. ــ چیزی شده؟ ــ نه زنداداش بود،گفت خریداشون تموم شده،ثریا خانم زنگ زده به محسن بیاد دنبالشون سمانه دستانش را مشت کرد و در دل کلی غر به جان آن سه نفر زدکه می دانستند از تنها ماندن با کمیل شرم می کرد اما او را تنها گذاشتند. ــ سمانه خانم ــ بله ــ بریم خرید لباس؟نه من نه شما لباس نخریدیم ــ نه ممنون من فردا با دخترا میام کمیل اخمی کرد و گفت: ــ چرا دوست ندارید با من خرید کنید؟ ــ من همچین حرفی نزدم،فقط اینکه شما نمیزارید خریدامو حساب کنم اینجوری راحت نیستم کمیل خندید و گفت: ــ باشه هر کی خودش خیرداشو حساب میکنه.خوبه؟ ــ خوبه در پاساژ قدم می زدند و به لباس ها نگاهی می انداختند،کمیل بیشتر از اینکه حواسش به لباس ها باشد،مواظب سمانه بود که در شلوغی پاساژ کسی با او برخورد نکند. سمانه به مانتویی اشاره کرد و گفت: ــ این چطوره؟ کمیل تا می خواست جواب بدهد،نگاهش به دو پسری که در مغازه بودند و به سمانه خیره شده بودند ،افتاد. اخمی کرد و گفت: ــ مناسب مراسم نیست سمانه که متوجه نگاه های خشمگین کمیل با آن دو پسر شد حرفی نزد، و به بقیه ویترین ها نگاهی انداخت. سمانه نگاهی به مغازه ی نسبتا بزرگی انداخت ،نگاهی به مغازه انداخت همه چیز سفید بود،حدس می زد که مغازه مخصوص لباس های مراسم عروسی و عقد باشد. ــ بریم اینجا؟ کمیل نگاهی به مغازه انداخت اسمش را زمزمه کرد: ــ ساقدوش،بریم وارد مغازه شدند،سمانه سلامی کرد،دختری که موهایش در صورتش پخش شده بودند،سرش را بالا آورد و سلامی کرد،اما با دیدن سمانه حیرت زده گفت: ــ سمانه تویی؟ ــ وای یاسمن تو اینجا چیکار میکنی در عرض چند ثانیه در آغوش هم فرو رفتند. ــ وای دختر دلم برات تنگ شده ــ منم همینطور،تو اینجا چیکار میکنی؟مگه نرفتی اصفهان یاسمن اهی کشید و گفت: ــ طلاق گرفتم ــ وای چی میگی تو؟ ــ بیخیال دختر تو اینجا چیکار میکنی،این آقا کیه؟ سمانه که حضور کمیل را فراموش کرده بود ،لبخندی زد و گفت : ــ یاسمن دوستم،کمیل نامزدم کمیل خوشبختمی گفت،یاسمن جوابش را داد و دوباره سمانه را در آغوش گرفت. ــ عزیز دلم ،مبارکت باشه، ــ ممنون فدات شم،اومدم برا خرید لباس عقد ــ آخ جون بیا خودم آمادت میکنم دست سمانه را کشید و به طرف رگال های لباس برد،و همچنان با ذوق تعریف می کرد: ــ یادته میگفتیم تورو هچکس نمیگیره میمونی رو دستمون بلند خندید و موهایش را که پریشان بیرون ریخته بودند را مرتب کرد. سمانه را به داخل پرو برد و چند دست لباس به او داد. * ادامه.دارد.... *
30.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد_دانلود🌿 ایستادم که فقط دست بگیری از من مثل کوری که عصایش به زمین افتاده..!💔 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزه خوار های جالب،هلاک هست آدم برایشان😂 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : چرا از برکات ماه رمضان آنطور که باید بهره مند نمی‌شویم؟
45.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء ششم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
♦️اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانوایی‌ها طویل میشود. 🔹️هنوز ماه رمضان که میشود، در ویترین شیرینی‌فروشی‌ها زولبیا بامیه‌های زعفرانی دلبری میکنند. 🔹️در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانه‌ها یکی‌یکی روشن میشود. 🔹️هنوز در مهمانی‌های خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث میکنند. و افکار مشغول اعمال و رفتار میشود 🔹️هنوز همه به دختر و پسرهای روزه‌ اولی فامیل و دوستان ماشالله میگویند. 🔹️اینجا هنوز رمضان که میشود جلوی رستوران‌ها نوشته‌ای علَم میشود که « حلیم داغ موجود است» 🔹️هنوز از ارک صدای «مولای یا مولا» حاج‌منصور به گوش میرسد. 🔹️هنوز مرحمت‌ خانوم روی شله‌زردهایی که برایمان می‌آورد با دارچین مینویسد «یاعلی» 🔹️هنوز دختر سه‌چهار ساله‌ای که با مادرش در تاکسی کنارم نشسته، میپرسد که «مامان توت‌فرنگی هم روزه‌م رو باطل میکنه؟» و مادر مهربانانه میگوید « نه مامان‌جون، بخور» 🔹️هنوز نزدیک اذان که میشود، پیرمردهای پارک سرکوچه، صندلی‌های تاشو خودشان را جمع میکنند و به سمت خانه‌هاشان پراکنده میشوند. 🔹️هنوز در رمضان رفیق‌هایم هر روز دعای مخصوص همان‌روز را استوری میکنند. انقدر زیاد که اگر نخوانده رد بشوم عذاب وجدان میگیرم. 🔹️هنوز صدای اذان از مأذنه‌ها بلند است. هنوز ناامیدی گناه کبیره است. من به حرف آنهایی که میخواهند دین را مرده و فراموش شده جلوه دهند، حرف‌ آنها که میخواهند بگویند دیگر تمام شده و مردم روزه نمیگیرند باور ندارم. هنوز بی‌دین‌ها پویش روزه‌خواری علنی راه می‌اندازند تا با رمضان مبارزه کنند. پس رمضان هست. ده‌ها میلیون‌ نفر روزه‌ دارند. صدای «اللهم لک صمنا» از تلوزیون‌ها بلند است. 🔹️مبادا هوچی‌گری و سروصدای بلند روزه‌خوارها ناامیدت کند. مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتن‌های چند نفر، عصبی‌ات کند و جامعه را کافر بپنداری 🔹️خطای‌ شناختی دست و پایت را نبندد. شب‌قدر که جمعیت فوق‌العاده شب‌زنده‌داران را ببینی میفهمی که تو تنها روزه‌دار شهر نبوده‌ای. زیر پوست شهر پر است از روزه‌دار هایی که لب‌هایشان ترک خورده. اینجا همه ما روزه‌ایم. نماز و روزه هاتون قبول التماس دعا •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6⃣دعای روز ششم ماه رمضان 🎞 🎙 با صدای قاسم موسوی قهار •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 بسیار مهم. 🔹حتما" گوش کنید. 🔹پشت پرده بی حجابیها. 🔹پیشنهاد پخش در جلسات و همایشها.
هدایت شده از شیفتگان تربیت
از کتاب تا قاف کرامت کانال شیفتگان تربیت کتابخوانی برگزار میکند. هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌 https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 برای دیگران ارسال بفرمایید 📌مطالب ناب همراه با مسابقه و هدایایی نقدی هدیه ۳۰۰ میلیون ریالی ۴،۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال برای ۷۵ نفر زمان مسابقه اطلاع رسانی خواهد شد
جزء 7.mp3
4.22M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء هفتم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
🔸 حکم روزه در فاصله بین دو وطن ⁉️ اگر فاصله دو وطن اصلی و اتخاذی فردی ۲۵ کیلومتر باشد، حکم نماز و روزه وی در بین راه دو وطن چگونه است؟
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء هفتم قرآن کریم
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت88 تاثیر صحبت کمیل انقدر زیاد بود که دیگر
* 🌹 با کمک یاسمن همه ی خرید هارا از همان مغازه تهیه کرده بود،در پرو چادرش را مرتب کرد و خارج شد. یاسمن با دیدن سمانه گفت: ــ سمانه باور کن نمیخواستم بگیرم ها ،ولی شوهرت به زور حساب کرد سمانه چشم غره ای به کمیل رفت. بعد از تحویل خریدها ،و تشکر از یاسمن از مغازه خارج شدند. سمانه به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ چرا حساب کردید؟ ــ چه اشکال داره ــ قرارمون این نبود ــ ما قراری نداشتیم سمانه به سمت مغازه ای مردانه قدم برداشت و گفت: ــ مشکلی نیست،پس لباسای شمارو خودم حساب میکنم کمیل بلند خندید،سمانه با تعجب پرسید: ــ حرف من کجاش خنده داشت؟ ــ خنده نداشت فقط اینکه ــ اینکه چی؟ ــ من لباس خریدم ــ چـــــــی؟ ــ اونشب با دوستم رفتم خریدم سمانه یا عصبانیت گفت: ــ شما منو سرکار گذاشتید؟ ــ نه فقط یکم شوخی کردم ــ ولی شما سرکارم گذاشتید. کمیل به سمت در خروجی قدم برداشت و آرام خندید. ــ گفتم که شوخی بود،الانم دیر نشده شام نخوردیم ،شما شامو حساب کنید. ــ نه پول شام کمتر از خریدا میشه به ماشین رسیدند کمیل در را برای سمانه باز کرد و گفت: ــ قول میدم زیاد سفارش بدم که هم اندازه پول لباسا بشه سمانه سوار شد کمیل در را بست و خوش هم سوار شد. ــ آقا کمیل من به خانوادم نگفتم که دیر میکنم ــ من وقتی تو پرو بودید با آقا محمود تماس گرفتم ،بهش گفتم که کمی دیر میکنیم سمانه سری تکان داد و نگاهش را به بیرون دوخت،احساس خوبی از به فکر بودن کمیل به او دست داد. کمیل ماشین را کنار یک رستوران نگه داشت ،پیاده شدند،کمیل در را برای سمانه باز کرد که با یک تشکر وارد شد،نگاهی به فضای شیک رستوران انداخت و روی یکی از میز ها نشستند،گارسون به سمتشان آمد،و سفارشات را گرفت،تا زمانی که سفارشاتشان برسد در مورد مکان عقد صحبت کردند،با رسیدن سفارشات در سکوت شامشان را خوردند،سمانه زودتر از کمیل سیر شد ،خداروشکری گفت و از جایش بلند شد. ــ من میرم سرویس بهداشتی ــ صبر کنید همراهیتون میکنم ــ نه خودم سریع میام به طرف سرویس بهداشتی رفت،سریع دست و صورتش را شست و بعد از مرتب کردن روسری اش از سرویس خارج شد،به طرف میزشان رفت اما کسی روی میز نبود،کمی نگران شد * ادامه.دارد.... *
07_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
18.53M
⭕️مستند صوتی شنود ✅جلسه هفتم 🛑 فلسفه بلایایی که به انسان می رسد؟ 🛑 نحوه شراکت شیطان در اموال و اولاد 🛑شیطان چه کسانی را یاری می دهد؟ 🛑کدام قشر با شیطان بیشتر مقابله می کند 🛑گوشه ای از اخلاق شیطان 🛑تنها راه خلاصی از شیطان