eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعه‌استوری {علیه‌السّلام} {علیه‌السّلام} {علیه‌السّلام} •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد رحیم‌پور ازغدی "مگه با یک تار مو دنیا خراب میشه؟" مسیر و انتهای این جریانات انحرافی... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات جالب تحلیلگر سیاسی تلویزیون وزارت خارجه آمریکا: در پروژه "زن‌زندگی‌آزادی" بدنه امنیتی و نظامی ایران چنان از خودش ستبری نشان داد که بی‌نظیر بود! آن‌ها تاکنون هیچ ریزشی نداشتند؛ اما متأسفانه در بین اپوزیسیون چنان گسستی وجود دارد که هیچ نوری در عملکرد آن‌ها دیده نمی‌شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻حجاب همسرت کجاست برادر؟! / سخنان تکان دهنده ماموستای اهل تسنن در رابطه با بی حجابی در جامعه...
هدایت شده از شیفتگان تربیت
‏ ﷽ ⭕️ ‏ ⭕️ 📢 نوبت مسابقه کانال هست که در نظر داریم از کتاب مسابقه ای برگزار کنیم. 🎁به ۲۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه هدیه ۴،۰۰۰،۰۰۰ ریالی نقدی تقدیم می گردد 📣📣📣🎁🎁🎁 جمعا ۸۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال 📆 ۲۰ فروردین ماه ۱۴۰۳/۰۱/۲۰ ۱۴ظهر 🕓 الی ۲۴ شب🕗 برگزار خواهد شد. 👈منبع👉مسابقه🌹👌 لمس👆فرمائید تا پی دی اف را مشاهده فرمائید شرکت برای عموم آزاد می باشد✌🏻 لطفا به همه فرمائید🙏🙏 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت 🍃@ShifteganeTarbiat 🌹👇🌹👇🌹👇🌹👇🌹 🌱https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
جزء 16.mp3
3.95M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء شانزدهم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
🔸 صحت روزه برای کسی که نماز را شکسته می‌خواند ⁉️ مسافری که به هر دلیل، نماز را شکسته می‌خواند، آیا ضرری برای صحت روزه دارد؟
راهکارهای 😍 در 👈جزء شانزدهم قرآن کریم 👆👆👆 التماس دعا🤲 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دلسوزی و شفقت تا آخرین لحظه عمر 👤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت95 کمیل نگاهی به چشمان وحشت زده ی سما
* 🌹 با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد: ــ برگردتو ماشین سریع اما سمانه نمیتوانست در این شرایط کمیل را تنها بزارد. یکی از آن سه نفر از غفلت کمیل استفاده کرد وبا چاقو بازویش را زخمی کرد ،کمیل با وجود درد سریع اسلحه را به سمتش گرفت و چند تیر به جلوی پایش زد که سریع عقب رفت، با صدای ماشینی که به سرعت به سمتشان امد،کمیل گفت: ــ برای آخرین بار دارم میگم تسلیم بشید امیرعلی با دیدن سمانه که گریون و با وحشت به کمیل خیره شده بود ،نگران به سمت کمیل رفت بقیه نیروها هم پشت سرش دویدند. کمیل با دیدن امیرعلی اسلحه اش را پایین آورد و بقیه چیزها را به آن ها سپرد،او فقط میخواست کمی حواسشان را پرت کند که نه به پیرمرد آسیبی برسانند و نیرو برسد. کمیل با یادآوری سمانه سریع به عقب برگشت و به سمت سمانه که زیر باران لرزان با ترس و چشمانی سرخ از اشک به او خیره شده بود قدم برداشت. کمیل روبه روی سمانه ایستاد،سمانه نگاه گریانش را به چشمان به رنگ شب کمیل دو خت و با بغض گفت: ــ کمیل کمیل فرصتی به ادامه صحبتش نداد و سر سمانه را در آغوش گرفت ،و همین بهانه ای شد برای سمانه که صدای هق هق اش قلب کمیل را برای هزارمین بار به درد بیاورد. کمیل سعی می کرد او را آرام کند ،زیر گوشش آرام زمزمه کرد : ــ آروم باش عزیز دلم ،همه چیز تموم شد،آروم باش سمانه از اوفاصله گرفت و گفت: ــ کمیل بازوت زخمی شد کمیل نگاه کوتاهی به بازوی زخمی اش انداخت و گفت: ــ نگران نباش چیزی نیست، زخمش سطحیه،الانم برو تو ماشین همه لباسات خیس شدند سمانه دستانش را محکم در دست گرفت و گفت: ــ نه نه من نمیرم ــ سمانه خانمی اتفاقی نمیفته من فقط به امیرعلی گزارش بدم بعد میریم خونه او را به سمت ماشین برد و بعد از اینکه سمانه سوار شد لبخندی به نگاه نگرانش زد و به سمت امیرعلی رفت. ــ شرمنده داداش دیر اومدیم بارون ترافیکچ سنگین کرده بود الانم از فرعیا اومدیم که رسیدیم ــ اشکال نداره،فقط من باید برم خونه تنها نیستم،گزارشو برات میفرستم،پروندشونو اماده کردی بفرست برای سرگرد حمیدی،یه چک هم بکن چرا این محله گشت نداره ــ باشه داداش خیالت راحت برو ــ خداحافظ ــ بسلامت امیرعلی به کمیل که سریع به سمت ماشین رفت نگاهی انداخت،می دانست کمیل نگران حضور همسرش هست،خوشحال بود از این وصلت چون می دید که کمیل این مدت سرحال تر شده بود ،و بعضی وقت ها مشغول صحبت با تلفن بود و هر از گاهی بلند میخندید،خوشحال بود کسی وارد زندگی کمیل شده است که کمی این مسئول مغرور و با جذبه را خوشحال کند. * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * * ادامه.دارد.... *