powerpoint entezarat emam hasan az shiayan (www.mplib.ir).ppsx
3.37M
⭕️پاورپوینت 👇
#انتظارات_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام 👇
از شیعیان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱مجموعهاستوری
#استوری
#میلاد_امام_حسن_مجتبی{علیهالسّلام}
#ولادت_امام_حسن{علیهالسّلام}
#امام_حسن{علیهالسّلام}
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد رحیمپور ازغدی
"مگه با یک تار مو دنیا خراب میشه؟"
مسیر و انتهای این جریانات انحرافی...
#تجارت_جنسی
#حجاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
🌙 #ماه_رمضان
🤲 #دعای_ماه_مبارک_رمضان
🕌 #دعای_روز_پانزدهم_ماه_رمضان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات جالب تحلیلگر سیاسی تلویزیون وزارت خارجه آمریکا:
در پروژه "زنزندگیآزادی" بدنه امنیتی و نظامی ایران چنان از خودش ستبری نشان داد که بینظیر بود!
آنها تاکنون هیچ ریزشی نداشتند؛ اما متأسفانه در بین اپوزیسیون چنان گسستی وجود دارد که هیچ نوری در عملکرد آنها دیده نمیشود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻حجاب همسرت کجاست برادر؟! / سخنان تکان دهنده ماموستای اهل تسنن در رابطه با بی حجابی در جامعه...
شیفتگان تربیت
⭕️اسامی برگزیدگان مسابقه کتابخوانی راهکارهای عملی یاد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدایا واریز شد،دو مسابقه بعدی را عنایت فرمائید
هدایت شده از شیفتگان تربیت
﷽
⭕️#توجه ⭕️#توجه
📢#به_وقت_مسابقه
نوبت مسابقه کانال #شیفتگان_تربیت هست
که در نظر داریم
از کتاب#آیههایزندگی
مسابقه ای برگزار کنیم.
🎁به ۲۰ نفر از نفرات برتر به قید قرعه هدیه ۴،۰۰۰،۰۰۰ ریالی نقدی تقدیم می گردد
📣📣📣🎁🎁🎁
جمعا ۸۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال
📆 #تاریخ ۲۰ فروردین ماه
۱۴۰۳/۰۱/۲۰
⏰ #ساعت ۱۴ظهر 🕓 الی ۲۴ شب🕗
برگزار خواهد شد.
👈منبع👉مسابقه🌹👌
لمس👆فرمائید تا پی دی اف را مشاهده فرمائید
شرکت برای عموم آزاد می باشد✌🏻
لطفا به همه#اطلاع_رسانی فرمائید🙏🙏
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :کانال شیفتگان تربیت
🍃@ShifteganeTarbiat
🌹👇🌹👇🌹👇🌹👇🌹
🌱https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هدایت شده از شیفتگان تربیت
کتابچه حفظ نسخه دیجیتال.pdf
1.39M
#کتابچه_حفظ
۵۰فراز زندگیساز
۴۸ صفحه
در قطع جیبی کوچک
#مسطورا
#منبع_مسابقه
#بیست_فروردین_ماه
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
جزء 16.mp3
3.95M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء شانزدهم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
راهکارهای
#زندگی_موفق 😍
در 👈جزء شانزدهم قرآن کریم 👆👆👆
التماس دعا🤲
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دلسوزی و شفقت تا آخرین لحظه عمر
👤 #آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* #هـــو_العشـــق🌹 #پـلاک_پنهـــان #قسمت95 کمیل نگاهی به چشمان وحشت زده ی سما
* #هـــو_العشـــق🌹
#پلاک_پنهان
#قسمت96
با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد:
ــ برگردتو ماشین سریع
اما سمانه نمیتوانست در این شرایط کمیل را تنها بزارد. یکی از آن سه نفر از غفلت کمیل استفاده کرد وبا چاقو بازویش را زخمی کرد ،کمیل با وجود درد سریع اسلحه را به سمتش گرفت و چند تیر به جلوی پایش زد که سریع عقب رفت، با صدای ماشینی که به سرعت به سمتشان امد،کمیل گفت:
ــ برای آخرین بار دارم میگم تسلیم بشید
امیرعلی با دیدن سمانه که گریون و با وحشت به کمیل خیره شده بود ،نگران به سمت کمیل رفت بقیه نیروها هم پشت سرش دویدند.
کمیل با دیدن امیرعلی اسلحه اش را پایین آورد و بقیه چیزها را به آن ها سپرد،او فقط میخواست کمی حواسشان را پرت کند که نه به پیرمرد آسیبی برسانند و نیرو برسد.
کمیل با یادآوری سمانه سریع به عقب برگشت و به سمت سمانه که زیر باران لرزان با ترس و چشمانی سرخ از اشک به او خیره شده بود قدم برداشت.
کمیل روبه روی سمانه ایستاد،سمانه نگاه گریانش را به چشمان به رنگ شب کمیل دو خت و با بغض گفت:
ــ کمیل
کمیل فرصتی به ادامه صحبتش نداد و سر سمانه را در آغوش گرفت ،و همین بهانه ای شد برای سمانه که صدای هق هق اش قلب کمیل را برای هزارمین بار به درد بیاورد.
کمیل سعی می کرد او را آرام کند ،زیر گوشش آرام زمزمه کرد :
ــ آروم باش عزیز دلم ،همه چیز تموم شد،آروم باش
سمانه از اوفاصله گرفت و گفت:
ــ کمیل بازوت زخمی شد
کمیل نگاه کوتاهی به بازوی زخمی اش انداخت و گفت:
ــ نگران نباش چیزی نیست، زخمش سطحیه،الانم برو تو ماشین همه لباسات خیس شدند
سمانه دستانش را محکم در دست گرفت و گفت:
ــ نه نه من نمیرم
ــ سمانه خانمی اتفاقی نمیفته من فقط به امیرعلی گزارش بدم بعد میریم خونه
او را به سمت ماشین برد و بعد از اینکه سمانه سوار شد لبخندی به نگاه نگرانش زد و به سمت امیرعلی رفت.
ــ شرمنده داداش دیر اومدیم بارون ترافیکچ سنگین کرده بود الانم از فرعیا اومدیم که رسیدیم
ــ اشکال نداره،فقط من باید برم خونه تنها نیستم،گزارشو برات میفرستم،پروندشونو اماده کردی بفرست برای سرگرد حمیدی،یه چک هم بکن چرا این محله گشت نداره
ــ باشه داداش خیالت راحت برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت
امیرعلی به کمیل که سریع به سمت ماشین رفت نگاهی انداخت،می دانست کمیل نگران حضور همسرش هست،خوشحال بود از این وصلت چون می دید که کمیل این مدت سرحال تر شده بود ،و بعضی وقت ها مشغول صحبت با تلفن بود و هر از گاهی بلند میخندید،خوشحال بود کسی وارد زندگی کمیل شده است که کمی این مسئول مغرور و با جذبه را خوشحال کند.
* از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا *
* ادامه.دارد.... *