eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
18هزار ویدیو
1.3هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @game2iran 🕊༉ ـ کانال را به دیگران هم اطلاع رسانی فرمائید🌱؛ تبلیغات نداریم! ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
* 🌹 سمانه نتوانست جلوی هق هق اش را بگیرد،چطور میتوانست به او بگوید که کمیل عمری است خیلی چیز ها را از تو پنهان کرده؟ چطور بگوید که ممکنه تکیه گاهت را از دست بدی؟ چطور بگوید شاید دیگر کمیلی نباشد؟ صدای گریه اش در کل خانه پیچید و سمیه خانم او را در آغوشش فشرد و این بی قراری ها را به پای ناراحتی اش از کمیل گذاشت . غافل از اتفاقی که برای پسرش در حال افتادن بود، عروسش را دلداری می داد.... ** ساعت از ۱۲شب گذشته بود و خبری از کمیل نشد،سمانه کنار پنجره ایستاده بود و از همانجا به در خیره شده بود،سمیه خانم و صغری هم با آمدن امیرعلی و چند نفر دیگر به خانه و کشیک دادنشان، کم کم به عادی نبودن قضیه پی بردند و بی قراری هایشان شروع شد،سمانه نگاهی به سمیه خانم که مشغول راز و نیاز بود انداخت ،صدای جابه جا شدن ظرف ها از آشپزخانه می آمد،صغری مشغول شستن ظرف های شام بود،شامی که هیچکس نتوانست به آن لب بزند،حتی شامی که برای آقایون فرستاده بودند،امیرعلی دست نزده آن ها را برگرداند،هیچکس میل خوردن چیزی نداشت،مثل اینکه ترس از دست دادن کمیل بر دل همه نشسته بود. سمانه براس چند لحظه چشمانش را بر روی هم گذاشت،تصویر کمیل در ظلمت ‌جلویش رنگ گرفت، ناخوداگاه لبخندی بر لبش نشست،اما با باز شدن در سریع چشمانش را باز کرد، با دیدن مردی کمر خمیده سریع از جایش بلند شد ،چادرش را سر کرد و بیرون رفت. مرد از دور مشغول صحبت با امیرعلی بود،می دانست کمیل نیست اما عکس العمل های امیرعلی او ترسی بر دلش انداخت،نزدیکشان شد که متوجه لرزیدن شانه های امیرعلی شد،با خود گفت: ــ داره گریه میکنه؟؟ با صدای لرزانی گفت: ــ چی شده؟ با چرخیدن هر دو ،سمانه متوجه محمد شد،با خوشحالی به سمتش رفت و گفت: ــ خداروشکر دایی بلاخره اومدی؟ ــ آره دایی جان سمانه مشکوک به او نگاه کرد ،غم خاصی را در چشمامش حس می کرد،تا میخواست چیزی بگوید متوجه خون روی لباسش شد با وحشت گفت: ــ دایی زخمی شدی؟ ــ نه دایی خون من نیست با این حرفش خود و امیرعلی نتوانستند خودشان را کنترل کنند ،و صدای گریشان بالا گرفت. سمانه با ترس و صدای لرانی گفت: ــ دایی کمیل کجاست؟ ــ.... ــ دایی جوابمو بده،کمیل کجاست،جان من دایی بگو داره میاد محمد سرش را پایین انداخت و گفت: ــ شرمندتم دایی دیر رسیدیم * ادامه.دارد.... *
⚠️ .. دوستـِ بد یا گناه رو برات خوشگل میڪنه یا خودش گنـاهڪاره! دوستــِ خوب تو رو به یاد خدا میـندازه و وقـتی ڪنارشی از گنــاه ڪردن شـــرم داری •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادری ها هم چادر را کنار می‌گذارند...?! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
کتابخوانی با را اطلاع رسانی فرمائید 🌹🌹 👈حتی به بزرگواری که برنده نشود هم تعلق می گیرد به قید قرعه ،شرکت برای است جوائز ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰میلیارد ریالی ۶ روز تا برگزاری لطفا به ☝️نفر ارسال فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رادان: طرح نور اصلا طرح امنیتی و انتظامی نیست 🔸فرمانده فراجا: ما موضوع و عفاف را یک موضوع کاملا فرهنگی و اجتماعی می‌بینیم 🔹آن کسی که موضوع را امنیتی می‌بیند و این شبهه را می‌آورد، می‌خواهد مردم را در برابر واژه‌ای قرار بدهد که از اساس غلط و بی‌خود است. | @ShifteganeTarbiat
از کتاب تا قاف کرامت هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈وقت کامل برای مطالعه است👌 🌹زمان ۱۴۰۳/۰۲/۱۱ ⏱۹ صبح تا ۲۱ شب 👈پی دی اف ندارد،کتابش را لطفا مطالعه و تهیه فرمائید👈 ۰۹۱۴۱۵۶۸۵۷۰ https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 برای دیگران ارسال بفرمایید 📌مطالب ناب همراه با مسابقه و هدایایی نقدی جوایز: 👈۱۴ کمک هزینه سفر به عتبات عالیات هر کدام به مبلغ ۵۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال،جمعا۷۰۰،۰۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈۱۴ کمک هزینه سفر به مشهد مقدس هر کدام به مبلغ ۳۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال و جمعا ۴۲۰،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال👌 👈صد کارت هدیه ۵،۰۰۰،۰۰۰ریالی جمعا ۵۰۰،۰۰۰،۰۰۰میلیون ریال👌 👈از بین تمامی شرکت کنندگانی که فقط شرکت کنند و نفر برتر نشوند هم به قید قرعه به ۳۵ نفر مبلغ ۳،۰۰۰،۰۰۰ ریال جمعا ۱۰۵،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال تقدیم می گردد 🔵شرکت برای عموم آزاد است https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 اطلاع رسانی فرمائید
🔸هزینه ازدواج فرزند ⁉️ آیا مخارج و هزینه‌های ازدواج فرزندان هم جزء مصادیق نفقه واجب محسوب می‌شود که بر عهده پدر است؟ @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــــلام 🕊🌸 صبحتون بخیر روزی بی نظیر🕊🌸 صبحی دلنشین آرامشی عمیق 🕊🌸 لطف همیشگی خـدا لبخندی از سرخوشبختی🕊🌸 آرزوی همیشگی ام بـرای شما🕊🌸 صبحتون بخیر و نیکی🕊🌸 @ShifteganeTarbiat
* 🌹 & چهار سال بعد& ماشین را خاموش کرد و از آن پیاده شد،کیفش را باز کرد و بعد از کمی گشتن کلید را پیدا کرد ،سریع در را باز کرد،وار حیاط شد سریع فاصله ی در تا در ورودی را طی کرد ، وارد که شد،امیر به سمتش دوید و با لحن بچگانه ای گفت: ــ آخ جون زندایی سمانه امیر را در آغوش گرفت و گونه اش را بوسید. ــ مامانی کجاست؟ صدای صغری از بالای پله ها آمد: ــ اینجام سمانه بعد از سلام و احوالپرسی صغری گفت: ــ ببخشید من بدون اجازه رفتم تو اتاقت شارژر برداشتم ــ این چه حرفیه عزیزم ،خاله آماده است؟ ــ میرید مزار شهدا ــ آره امروز پنجشنبه است قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد،سمانه نگاهی به صغری انداخت،صغرایی که بعد از اتفاق چهارسال پیش دیگه اون صغرای شیطون نبود همان سال با علی یکی از پسرای خوب دانشگاه ازدواج کرد وبدون هیچ مراسمی به خانه بخت رفت. با صدای سمیه خانم هر دو اشک هایشان را پاک کرداند،سمیه خانم با لبخند خسته ای به سمت سمانه آمد و گفت: ــ خسته نباشی مادر بیا یکم بشین استراحت کن ــ نه خاله بریم،ببخشید خیلی معطلتون کردم امروز کمی کارم طول کشید ــ خدا خیرت بده دخترم سمانه دست سمیه خانم را گرفت و از خانه خارج شدند ،صغری هم در خانه ماند تا شام را درست کند. سمانه بعد از اینکه سمیه خانم سوار شد،سریع سوار ماشین شد،دیدن خاله اش در این حال او را عذاب می داد،سمیه خانم بعد از کمیل شکست،پیر شد،داغون شد اما بودن سمانه کنارش او را سرپا نگه داشت.... به مزار شهدا که رسیدند با کلی سختی جای پارک پیدا کردند،سمانه بعد از خرید گل و گلاب همراه سمیه خانم به سمت قطعه دو شهدا رفتند،کنار سنگ قبر مشکیـ نشستند،مثل همیشه سنگ مزار شسته شده بود،واین ارادت مردم را نسبت به شهدا را نشان می داد،گلاب را روی سنگ ریخت و با دست روی اسم کشید و آرم زیر لب زمزمه کرد: شهید کمیل برزگر آهی کشید و قطره اشکی بر گونه اش سرازیر شد. بعد از شهادت کمیل همه فهمیدند که کار اصلی کمیل چه بود،چندباری هم آقا محمود گفت که من به این چیز شک کرده بودم. سمانه با گریه های سمیه خانم به خودش آمد ،سمیه خانم با پسرش دردودل می می کرد و اشک هایش را پاک می کرد، ارام سمانه را صدا زد : ـــ سمانه دخترم ــ جانم خاله میخوام در مورد موضوع مهمی بهات حرف بزنم ــ بگو خاله میشنوم ــ اماقسمت میدم به کمیل،قسمت میدم به همین مزارباید کامل حرفامو گوش بدی سمانه سرش را بالا آورد و با نگرانی به خاله اش نگاه کرد: ــ چی میخوای بگی خاله؟ ــ به خواستگاری آقای موحد جواب مثبت بده * ادامه.دارد.... *
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسرائیل دوم را بهتر بشناسید 🔸در این کشور مسلمان حمایت از جرم‌ است | @ShifteganeTarbiat
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣منظور از این که زن‌ها و مردها مکمل هستند چیست؟ @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه حل معضل بی‌حجابی! 🎙استاد شهید مرتضی مطهری (رضوان الله علیه) @ShifteganeTarbiat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سنت خوب در روز جمعه سوره مبارکه 🌸 کوتاه با قرائت زیبای رهبر معظم انقلاب @ShifteganeTarbiat
کتابخوانی با را اطلاع رسانی فرمائید 🌹🌹 👈حتی به بزرگواری که برنده نشود هم تعلق می گیرد به قید قرعه ،شرکت برای است جوائز ۱،۷۲۵،۰۰۰،۰۰۰میلیارد ریالی ۵ روز تا برگزاری لطفا به ☝️نفر ارسال فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ» (ابراهیم علیه‌السلام گفت:) و به خدا سوگند، در غیاب شما، نقشه‌ای برای نابودی بتهایتان می‌کشم!» (سوره مبارکه انبیاء/ آیه ۵۷ ) تفسیر: ابراهیم(علیه السلام) براى این که ثابت کند این مسأله، صد در صد جدى است و او بر سر عقیده خود، تا همه جا ایستاده است و نتائج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مى پذیرد، اضافه کرد: به خدا سوگند! من نقشه اى براى نابودى بت‌هاى شما به هنگامى که خودتان حاضر نباشید، و از اینجا بیرون روید خواهم کشید! (وَ تَاللّهِ لاَ َکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ). أَکِیْدَنِّ از ماده کید گرفته شده که به معنى طرح پنهانى و چاره اندیشى مخفیانه است. منظورش این بود که با صراحت به آن‌ها بفهماند، سرانجام از یک فرصت استفاده خواهم کرد و آن‌ها را در هم خواهم شکست! بعید نیست عظمت و ابهت بت ها در نظر آنان در آن پایه بود که این سخن را جدى نگرفتند و عکس العملى نشان ندادند، شاید فکر مى کردند، مگر ممکن است انسانى به خود اجازه دهد این چنین با مقدسات یک قوم و ملت که حکومتشان هم صددرصد پشتیبان آن است، بازى کند؟ با کدام جرأت؟ و با کدام نیرو؟ 🌺🌺🌺 بدین گونه روشن مى شود این که بعضى گفته اند: این جمله را در دل گفته و یا به طور خصوصى با بعضى در میان نهاده، به هیچ وجه نیازى به آن نیست، به خصوص این که کاملاً بر خلاف ظاهر آیه است. به علاوه در چند آیه بعد مى خوانیم، بت پرستان به یاد این گفتار ابراهیم (علیه السلام) افتادند و گفتند: ما شنیدیم جوانى سخن از توطئه درباره بت‌ها مى گفت. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۷ سوره‌ مبارکه انبیاء)
🔸 وطن اتخاذی ⁉️ قصد دارم تا یکی دو ماه آینده برای زندگی به شهر دیگری منتقل شوم و آنجا را به عنوان وطن انتخاب کنم؛ آیا از اکنون که هنوز در آن شهر مستقر نشده‌ام در سفرهای کمتر از ۱۰ روز، می‌توانم در آنجا نماز را کامل بخوانم؟ @ShifteganeTarbiat
* 🌹 سمانه شوکه از حرف های خاله اش میخواست از جایش بلند شود که سمیه خانم گفت: ــ یادت نره قسمت دادم به کمیل سمانه به اجبار سر جایش نشست. ــ از رفتن کمیل چهارسال میگذره،دیدم که چی کشیدی؟گریه های شبانه ات تو اتاق کمیل رو میشنیدم،هر چقدرم جلوی دهنتو میگرفتی تا صدات به گوشم نرسه،اما صدا گریه هات اینقدر درد داشتن که به دلم آتیش می زدن،تو ایـن چهار سال از خانوادت گذشتی اومدی پیشم ،خودتو قوی نشون دادی که برای من تکیه گاه باشی،اما خودت این وسط تنها موندی،همه ی این چهار سالو با عکس کمیل و گریه های یواشکی ات گذروندی، دیگه کافیه تو هم باید زندگی کنی،باور کن کمیل هم آرزوشه تو خوشبخت بشی. سمیه خانم از جایش بلند شد و به طرف مزار همسرش رفت و سمانه را با کمیل تنها گذاشت. سمانه سرش را پایین انداخته بود و اشک هایش بر روی سنگ سرد مزار می افتادند،دلش خیلی گرفته بود،با دست ضربه ای به سنگ مزار زد و گفت: ــ کجایی کمیل،نباید تنهام میزاشتی،دیگه دارم کم میارم نباید میرفتی مزار شهدا شلوغ بود ،گروهی کنار مزار کمیل نشستند ،سمانه از جایش بلند ش و به طرف سمیه خانم رفت،بعد از قرائت قرآن و فاتحه به سمت ماشین رفتند،تا رسیدن به خانه حرفی بین سمانه و سمیه خانم ردو بدل نشد. وارد خانه شدند،صغری مشغول آماده کردن سفره بود،علی هم مشغول کباب... ــ سلام خدا قوت صغری با دیدن چشمان سرخشان،لبخند محزونی زد و سریع به سمتشان آمد. ــ سلام،علی گفت هوا خوبه تو حیاط سفره بندازیم سمانه لبخندی زد و گفت: ــ خوب کاری کردید در کنار هم شب خوبی را گذراندن،صغری کم کم وسایلش را جمع کرد تا به خانه برگردند،سمانه به سمیه خانم اجازه نداد تا دم در صغری را بدرقه کند و خودش آن را همراهی کرد،بعد از حرکت کردن ماشین،دستی برای امیر تکان داد،ماشین از خیابان خارج شد، سمانه می خواست در را ببندد که متوجه سنگینی نگاهی شد ،با دیدن مرد همسایه که مزاحمت هایش مدتی شروع شده بود ،اخمی کرد و در را محکم بست،به در تکیه داد و در دل نالید: ــ اگه بودی کی جرات می کرد اینطور نگاه کثیفشو روی من بندازه * ادامه.دارد.... *