eitaa logo
شیفتگان تربیت
12.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
1.3هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @game2iran 🕊༉ ـ کانال را به دیگران هم اطلاع رسانی فرمائید🌱؛ تبلیغات نداریم! ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 صیانت فرزندان از گناه ⁉️ آیا بر ولیّ کودک لازم است که کودک را از مشاهده تصاویر مبتذل و زشت حفظ کند و اگر خواست ببیند، مانع او شود؟ @ShifteganeTarbiat
* 🌹 با صدای دوباره آیفون،سمانه سریع از پله ها پایین آمد و گفت: ــ خودم جواب میدم خاله گوشی را برداشت و گفت: ــ کیه؟ ــ سلام دخترم ،احمدی هستم میاید دم در ــ سلام آقای احمدی ،بفرمایید داخل ــ نه دخترم عجله دارم ــ چشم اومدم با عجله چادرش را سر کرد و به طرف در رفت،سردار احمدی،کسی بود که موقع شهادتوکمیل کنارش بود،از آن روز تا الان هر چند مدت به آن ها سر می زد،در را باز کرد که سردار را که با لبخند مهربانانه منتظر بود دید. ــ سلام سردار بفرمایید تو ــ سلام دخترم ،نه عجله دارم تنها هم نیستم سمانه نگاهش به سمت ماشین کشیده شد،با دیدن مردی که کاملا صورتش را با چفیه پنهان کرده بود،با تعجب ابروانش را بالا داد. ــ این مدارکی که بهت گفته بودم اتاق کمیل برام بیار،بفرما دخترم، سمانه پوشه ها را از دست سردار گرفت و گفت: ــ به دردتون خورد؟ ــ نه زیاد،اما بازم ممنونم مزاحمتون نمیشم سمانه از سنگینی نگاه مردی که در ماشین بود ،معذب و کلافه شده بود سریع خداحافظی کرد و در را بست. نگاهی به پروندها انداخت،احساس می کرد، وقتی به سردار دادهوبود سنگین تر بودند. با صدای سمیه خانم سریع به خانه رفت. **** ـــ دیدیش؟؟ به علامت تایید سری تکان داد ــ نمیخوام این دیدار تورو از هدفت دور کنه و ذهنت مشغول بشه سرش را به صندلی تکیه داد و گفت: ــ مطمئن باشید این دیدار منو برای رسیدن به هدفم مصمم تر کرد سردا سری تکان داد و حواسش را به رانندگی اش داد. * ادامه.دارد.... *
این پس فردا برگزار می گردد لطفا اطلاع رسانی فرمائید با اهدی به نفرات برتر https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
مسابقه ۴۰سوالی و به صورت تستی و ۴۰ دقیقه زمان خواهد داشت،لطفا اطلاع رسانی فرمائید
برای مطالعه بیشتر،زمان مسابقه را تمدید کنیم؟
این مسابقه توسط نهادهای رسمی برگزار و پشتیبانی می گردد،کانال‌ را اطلاع رسانی فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ» سرانجام (ابراهیم علیه‌السلام، با استفاده از یک فرصت مناسب)، همه آن‌ها -جز بت بزرگشان- را قطعه قطعه کرد؛ شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند)! (سوره مبارکه انبیاء/ آیه ۵۸ ) تفسیر: ابراهیم (علیه السلام) در یک روز که بتخانه خلوت بود، و هیچ کس از بت پرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملى کرد. توضیح این که طبق نقل بعضى از مفسران، بت پرستان در هر سال روز خاصى را براى بت‌ها عید مى‌گرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر کرده سپس دسته جمعى به بیرون شهر حرکت مى کردند، و در پایان روز بازگشته و به بت‌خانه مى آمدند تا از آن غذاها که به اعتقادشان تبرک یافته بود، بخورند. به ابراهیم(علیه السلام) نیز پیشنهاد کردند با آن‌ها برود، ولى او به عذر بیمارى با آن‌ها نرفت. ابراهیم (علیه السلام) بى آن که از خطرات این کار بترسد و یا از طوفانى که پشت سر این عمل به وجود مى آید، هراسى به دل راه دهد، مردانه وارد میدان شد، و با یک دنیا قهرمانى به جنگ این خدایان پوشالى رفت که آن همه علاقمند متعصب و نادان داشتند، به طورى که قرآن مى گوید: همه آن‌ها را قطعه، قطعه کرد، جز بت بزرگى که داشتند! (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ کَبِیراً لَهُمْ). و هدفش این بود که شاید بت پرستان به سراغ او بیایند و او هم تمام گفتنى ها را بگوید (لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۸ سوره‌ مبارکه انبیاء) @ShifteganeTarbiat
🔸 حکم غیبت درصورت رضایت غیبت شونده ⁉️ غیبت از کسی که راضی هست، آیا باز هم گناهه؟ @ShifteganeTarbiat
* 🌹 خسته از ماشین پیاده شد،هوا تاریک شده بود،از صبح سرکار بود،آنقدر در این چند روز سرش شلوغ بود،که دیر وقت به خانه می آمد،با اینکه دوست نداشت سمیه خانم را تنها بزارد اما مجبور بود... به سمت ورودی خانه رفت،با دیدن کفش های زنانه و مردانه ،حدس می زد،صغری یا دایی محمد با زندایی به خانشان امده یا شاید محسن و یاسین. با وجود خستگی زیاد اما لبخندی بر لب نشاند و وارد خانه شد،کیفش را روی جا کفشی گذاشت و وارد هال پذیرایی شد،با دیدن مهمانان در جایش خشکش زد. افکاری که به ذهنش حمله می کردند و در سرش میپیچیدند و صداهایی که مانند ناقوس در سرش به صدا در می آمدند را پس زد و آرام سلام کرد،با صدایی که او را مخاطب خود قرار گرفت ،چشمانش خیس شدند. ــ سلام به روی ماهت عروس گلم سمانه وحشت زده به خانم موحد نگاهی انداخت،کسی جز سمیه خانم حق نداشت او را عروسم صدا کند،او فقط عروس کمیل بود نه کسی دیگر... با صدای لرزانی گفت: ــ اینجا چه خبره؟ یاسین از جایش بلند شد و گفت: ــ زنداداش بشین لطفا اما سمانه دوباره پرسید: ــ یاسین اینجا چه خبره؟ سید مجتبی(آقای موحد) از جایش بلند شد و بعد از سرفه ی مصلحتی ،دستی بر محاسنش کشید و گفت: ــ سمانه خانم ما از پدرتون اجازه گرفتیم که امشب برای امرخیر مزاحم بشیم،که سرهنگ هم اجازه دادند. سمانه ناباور با چشمان اشکی به آقا محمود و محمد ویاسین نگاه کرد،باورش نمی شد با او این کار را کرده باشند... سمانه با صـدایی که از بغض و عصبانیت می لرزید گفت: ــ لازم نبود به خودتون زحمت بدید،من به مادرتون گفتم که جوابم منفیه ــ سمانه حتی تذکر محمود آقا نتوانست او را آرام کند. ـــ من قصد ازدواج ندارم آقای موحد،اینو بارها به شما و مادرتون گفتم،هیچکس حق نداره جز خاله سمیه منو عروسم صدا کنه،من عروس کمیلم نه کسی دیگه یاسین بلند شدو گفت: ــ سمانه،تو هنوز... ــ هنوز جوونم؟وقت دارم زندگی بکنم؟؟مگه من الان زندگی نمیکنم؟وقتی تا الان به من میگی زنداداش چطور میخوای زن یکی دیگه بشم. قدمی به عقب برداشت و گفت: ــ این حرف آخرم بود،من نمیخوام ازدواج منم،آقای موحد قسمتون میدم به جدتون دیگه این قضیه رو باز نکنید سریع کیفش را برداشت و با شتاب از خانه خارج شد. * ادامه.دارد.... *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر ارضا جنسی بشود محور زندگیت و به این سو بروی به پرتگاهی سقوط خواهی کرد که انسانیتت را در او دفن کنی ⛔️ @ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چادر سه نقطه دارد... همان سه نقطه‌ای که فرق است بینِ: پوشیدگی و پوسیدگی❕ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
این فردا برگزار میگردد،لطفا اطلاع رسانی فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
👆
همه مخاطبین در کانال سهیم هستند و حق دارند،تابع مخاطبین بزرگوار هستیم،خیلی از بزرگواران اصرار بر تمدید زمان دارند،چه کنیم؟ https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
کانال شیفتگان تربیت در روبیکا 👇👇👇👇👇 https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ» (هنگامی که منظره بت‌ها را دیدند،) گفتند: «هر کس با خدایان ما چنین کرده، قطعاً از ستمگران است (و باید کیفر سخت ببیند)!» تفسیر: سرانجام آن روز عید به پایان رسید، بت پرستان شادى کنان به شهر بازگشتند و یک‌سر به سراغ بتخانه رفتند، تا هم عرض ارادتى به پیشگاه بتان کنند و هم از غذاهائى که به زعم آن‌ها در کنار بت‌ها برکت یافته بود، بخورند. 🌺🌺🌺 همین که وارد بتخانه شدند با صحنه‌اى روبرو گشتند که هوش از سرشان پرید، به جاى آن بتخانه آباد، با تلّى از بت‌هاى دست و پا شکسته و به هم ریخته روبرو شدند! فریادشان بلند شد: صدا زدند: چه کسى این بلا را بر سر خدایان ما آورده است؟! (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا). مسلماً هر کس بوده از ظالمان و ستمگران است (إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِینَ). او هم به خدایان ما ستم کرده، هم به جامعه و جمعیت ما و هم به خودش! چرا که با این عمل خویشتن را در معرض نابودى قرار داده است. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۵۹ سوره‌ مبارکه انبیاء) @ShifteganeTarbiat
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌حفظ اقتدار آقایان... 🎙 حجت‌الاسلام استاد حسین دهنوی 🔰 سلسله جلسات خانواده موفق @ShifteganeTarbiat
* 🌹 روبه روی مزار کمیل زانو زد،به عکس کمیل که روی سنگ حکاکی شده بود،خیره شد. به اشک هایش اجازه ی سرازیر شدن را داد،دیگر ترس از دیده شدن را نداشت،در اولین روز هفته و این موقع،که هوا تاریک شده بود،کسی این اطراف دیده نمی شود. او یک دختر بود،زیر این همه سختی و درد نباید از او انتظاره استقامت داشت،او همسرش ،تکیه گاهش،کسی که دیوانه وار دوست داشت را از دست داد. با صدایی که از گریه خشدار شده بود نالید: ــ قول داده بودی بمونی ،تنهام نزاری،یادته دستمو گرفتی گفتی تا هستی از هیچکس نترسم جز خدا،نگفتی هیچوقت نگران نباش چون هر وقت خواستی کنارتم،گفتی هیچکس نمیتونه اذیتت کنه چون من هستم. هق هق هایش نمی گذاشتند راحت حرف بزند،نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ پس چرا الان تنهام،چرا از نبودت میترسم،چرا کنارم نیستی،چرا همیشه نگرانم،چرا همه دارن اذیتم میکنن و تو،نیستی بایستی جلوشون .چرا،چرا کمیل؟؟ با مشت بر سنگ زد و با نالید: ــ دارن مجبورم میکنن ازدواج کنم،مرد همسایه همیشه مزاحمم میشه،پس چرا نیستی ،کمیل دارم از تنهایی دق میکنم،دیگه نمیکشم. شانه هایش از شدت گریه تکان میخوردند و هر لحظه احساس میکرد قلبش بیشتر فشرده می شد. ــ کمیل چهارسال نبودنت برای من کافیه،همه میگن همسر شهیدمـ باید صبر داشته باشم،اما منم آدمم، نمیتونم،چرا هیچکس درکم نمیکنه،چرا منو عاشق خودت کردی بعد گذاشتی رفتی،چرا پای هیچکدوم از قولات نموندی،توکه بدقول نبودی با دست اشک هایش رو پس زد و گفت: ــ چرا صبر نکردی،چرا تنها رفتی،چرا منتظر نموندی نیرو بیاد،کمیل به دادم برس،از خدا بخواه به من صبر بده یا منو هم ببره پیش تو ،دلم برات تنگ شده بی معرفت صدای گریه هاش درمحوطه مزار میپیچید،نگاهی به مزار انداخت و زمزمه کرد: ــ چرا بعد از چهارسال نمیتونم رفتنتو باور کنم چرا؟ اشک هایش را با دست پاک کرد، هوا تاریک شده بود،و کسی در مزار نبود،ترسی بر وجودش نشست،تا میخواست از جایش بلند شود،با قرار گرفتن دستمال جلویش و دیدن دستان مردانه ای که جلوی چشمانش بود،از ترس و ،وحشت زانوهایش بر روی زمین خشک شدند * ادامه.دارد.... *