فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی خطاب به صهیونیستها: به «تادها» اعتماد نکنید؛ شما نمیتوانید قتل عام کنید اما ایمن بمانید
🔹ما ضعفهای شما را میشناسیم و این را خودتان میدانید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹عاقبت نیش زدن به دیگران...🪱
🎙استادمسعود عالی.
تا حالا میدونستی که در قبرستان وادی السلام، چطور میت را دفن میکنند؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضًا وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْدًا لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ»
سپس رسولان خود را یکی پس از دیگری فرستادیم؛ هر زمان رسولی برای (هدایت) قومی میآمد، او را تکذیب میکردند؛ ولی ما این امّتهای سرکش را یکی پس از دیگری هلاک نمودیم، و آنها را احادیثی قرار دادیم (چنان محو شدند که تنها نام و گفتگویی از آنان باقی ماند.) دور باد (از رحمت خدا) قومی که ایمان نمیآورند!
تفسیر:
آیه بعد، ناظر به این حقیقت است که دعوت پیامبران در طول تاریخ هیچگاه قطع نشده، مى فرماید: ما سپس رسولان خود را یکى بعد از دیگرى فرستادیم (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا).
تَتْرا از ماده وتر به معنى پى در پى در آمدن است، و تواتر اخبار به معنى خبرهائى است که یکى بعد از دیگرى مى رسد، و از مجموعه آنها انسان یقین پیدا مى کند. این ماده در اصل از وتر به معنى زه کمان گرفته شده است; چرا که زه به کمان چسبیده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر کمان را به هم نزدیک مى کند.
🌺🌺🌺
به هر حال، این معلمان آسمانى یکى پس از دیگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سرکش همچنان بر کفر و انکار خود باقى بودند، به طورى که هر زمان رسولى براى هدایت امتى مى آمد او را تکذیب مى کردند (کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ).
هنگامى که این کفر و تکذیب از حدّ گذشت، و به قدر کافى اتمام حجت شد؛ ما این امتهاى سرکش را یکى بعد از دیگرى هلاک نمودیم و از صفحه روزگار محوشان کردیم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً).
آنچنان نابود شدند که تنها گفتگوئى از آنها در میان مردم باقى ماند، آرى ما آنها را احادیثى قرار دادیم (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ).
اشاره به این که گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگیرى از آنها در گوشه و کنار به صورت پراکنده باقى مى ماند، ولى گاه، چنان نابود مى شود که جز اسمى از آنها بر صفحات تاریخ، یا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و این امتهاى سرکش و طغیانگر از دسته دوم بودند.
و در پایان آیه، همچون آیات پیشین، مى گوید: دور باد از رحمت خدا قومى که ایمان نمى آورند (فَبُعْداً لِقَوْم لا یُؤْمِنُونَ). آرى این سرنوشت هاى دردناک نتیجه بى ایمانى آنها بود، و به همین دلیل، مخصوص آنها نیست، هر گروه بى ایمان، سرکش و ستمگر خواه ناخواه به چنین سرنوشتى گرفتار مى شود، چنان نابود مى گردد که تنها نامى از او در صفحات تاریخ و گفتگوها باقى مى ماند.
آنها نه تنها در این دنیا دور از رحمت خدا بودند، که در سراى دیگر نیز از رحمت الهى دورند; چرا که تعبیر آیه، مطلق است و همه را شامل مى شود.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۴ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : تفاوت تعصب و غیرت
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت دوم)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 #بادبرمیخیزد #قسمت121 ✍ #میم_مشکات راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاو
* 💞﷽💞
💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁
#بادبرمیخیزد
#قسمت122
✍ #میم_مشکات
مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
خیلی شلوغ نبود اما هیاهوی زیادی به پا بود. تقریبا همه شوکه بودند. آنها از دیدن راحله، عروس چادر پوش سیاوش و راحله از دیدن خانم های نه چندان پوشیده و بعضا راحت جمع.
حرف های مادرش در گوشش تکرار شد:
-ببین دخترم، جایی که میری ممکنه آدم هایی رو ببینی که سنخیتی با تو ندارن پس از الان برای دیدن چیزهایی که ممکنه خوشایندت نباشه آماده باش.
شاید لازم نباشه بعدا تو با اونها زیاد رفت و آمد کنی اما بالاخره باید بدونی با چه مدل خانواده ای داری وصلت میکنی و ببینی میتونی توی اینجور جمع ها رفتار مناسب داشته باشی یا نه.
مرور این حرفها کمکش کرد تا چندان بهت زده به نظر نیاید.
وقتی تعارفات و معارفه تمام شد، سیاوش به میان آقایان رفت و راحله هم بین خانم ها نشست. مهمانی خوبی بود.
پسر های جوان شیطنت میکردند و با جک های بی مزه شان سرو صدا راه می انداختند.
راحله دورا دور سیاوشش را میپایید. با آن تاکسیدو* مشکی و کمربند پهن ابریشمی اش، پیرهن سفید، پاپیون کوچک سیاهی که به گردن زده بود، موهای مرتب شده و آن چشم های آبی، آدم را یاد پل نیومن* می انداخت. یک گِغاسیو ژِن* تمام عیار!
با اینکه هم سن و سال بقیه شان بود اما تشخص دیگری داشت. کنار پسر عمه اش فرزاد نشسته بود و به مسخره بازی های بقیه میخندید. و راحله دلش غش میرفت برای این قاه قاه خندیدن های نامزد جانش.
خانم های فامیل هم سعی میکردند با راحله گرم بگیرند تا احساس غریبگی نکند. وقتی یخ اولیه بینشان شکست و کمی تعجبشان از بابت لباس و پوشش راحله کمتر شد دیدند که راحله برخلاف تصورشان خیلی خودمانی، گرم و دلچسب است.
هرچند سعی میکردند جوری که راحله ناراحت نشود سر از ماجرا در بیاورند که چطور شده است سیاوش چنین سلیقه ای به خرج داده است.
سیاوش هم هر ازگاهی سری میزد و حالی میپرسید تا مبادا راحله فکر کند فراموشش کرده.
همه چیز تقریبا خوب بود به جز حضور عمه وسطی سیاوش که به نظر نمی آمد خیلی از حضور عروس محجبه داستان ما راضی باشد.
هم او و هم دخترش قصد نداشتند صمیمیتی به خرج دهند. رفتارشان مهربانانه و یا حتی مودبانه هم نبود اما راحله سعی میکرد بی توجه به رفتار آنها طوری که شایسته خودش و شان خودش بود رفتار کند.
بالاخره بعد از یک ساعت، دختر عمه مذکور، خودش را به راحله رساند و در حالیکه سعی میکرد لبخندی زورکی بر لب بنشاند خوش آمدی به راحله گفت و کنارش نشست.
دختری بود 25_26ساله با لباسی نیمه برهنه و موهایی شنیون شده. چهره زیبایی داشت که به مدد آرایش ملیح ش، زیباتر و جذاب تر هم شده بود.
چشم هایی همرنگ چشمان سیاوش و شباهتی که میشد فهمید از یک خون هستند.
بعد از اینکه راحله دعوت دوباره میزبان را برای صرف شیرینی رد کرد، سودابه یا همان دختر عمه از خود راضی، در حالیکه شیرینی را برمیداشت گفت:
-منم جای تو بودم شیرینی زیاد نمیخوردم. بالاخره هرچی باشه راضی نگه داشتن شوهری مث سیا جون سخته!!
راحله که داشت با لبخند به حرف های سودابه گوش میداد برای یک لحظه خشک شد. منظورش چه بود? سودابه انگار پی به شوکه شدن راحله برده بود موذیانه ادامه داد:
-بالاخره سیا خواهان زیاد داره. اونقدرم شوهر کم اومده که شما بچه مذهبیا مجبور شدین به یکی مث سیاوش جواب مثبت بدین! باید بتونی نگهش داری
راحله هنوز مات و مبهوت مانده بود. رنگ از رویش پرید. لحن سودابه شوخی بود اما معلوم بود قصدش اصلا شوخی نیست. سودابه با همان لبخند مصنوعی و نگاه شرورانه اش ادامه داد:
-راستشو بگو کلک، چطوری تونستی قاپ این پسر دایی مارو بدزدی و تورش کنی
پ.ن:
*تاکسیدو: نوعی کت و شلوار که لبه یقه آن و بعضا پهلوی شلوار نوار ساتن یا ابریشمی دارد و با کمربند پهن ابریشمی یا جلیقه کوتاه استفاده می شود و مخصوص مجالس رسمی ست.
*پل لئونارد نیومن: اسطوره بازیگری هالیوود که معروف ترین بازیگر چشم آبی طول تاریخ سینما لقب گرفته است.
وی در پنجاه سالگی، جزو چهره های برتر زیبایی شناخته شد ... راحله نه بخاطر تشابه قیافه ای بلکه صرفا بخاطر رنگ آبی خاص چشمان سیاوش، که خصوصیت متمایز اوست ، وی را به پل نیومن، که او هم به مرد چشم آبی شهره است، تشبیه میکند.
جوان برازنده
(به فرانسه): gracieux jeune
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: چند نوع غسل داریم ؟
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀...يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً...ای کاش با شما بودم و به رستگاری بزرگ میرسیدم....
▫️راز انتظار و یار امام زمان (عج) شدن در سوره یوسف
#جمعه
#امام_عصرعج
#حجت_الاسلام_عالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ راهی که صدها سال است میلیونها زن اروپایی رفته اند؛ (برهنگی) و نتیجه آن تباهی و پشیمانی بوده؛ عده ای در ایران دقیقا" می خواهند همان راه را دوباره بروند.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
امروز جمعه و روز توجه بیشتر به خانواده است ؛ به همسر (آقا به خانم و خانم به آقا )و فرزندان خود بیشتر محبت کنیم ؛ هیچ چیز و هیچ کس خانواده نمی شود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاصاحبادرکنا
#جمعه_های_انتظار
#یا_اباصالح_المهدی
#ظهور
#زندگی_با_آرامش_همراه_خانواده
#خانواده_ی_مهدوی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
May 11
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىَ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ»
سپس موسی و برادرش هارون را با آیات خود و دلیلی روشن فرستادیم...
تفسیر:
تا اینجا سخن درباره اقوامى بود که پیش از موسى(علیه السلام)، پیامبر اولوا العزم پروردگار، روى کار آمدند و رفتند، اما در آیات بعد، اشاره بسیار کوتاهى به قیام موسى و هارون(علیهما السلام) در برابر فرعونیان و سرانجام کار این قوم مستکبر کرده مى فرماید:
سپس موسى و برادرش هارون را با آیات خود و دلیل آشکار و روشن فرستادیم (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطان مُبِین).
🌺🌺🌺
در این که منظور از آیات و سلطان مبین چیست؟ و این دو، چه تفاوتى با هم دارند؟ مفسران تفسیرهاى گوناگونى کرده اند:
1 ـ بعضى گفته اند: منظور از آیات ، معجزاتى است که خداوند به موسى بن عمران داد (آیات نُه گانه) و منظور از سلطان مبین ، منطق نیرومند و دلائل داندان شکن موسى(علیه السلام) در برابر فرعونیان است.
2 ـ دیگر این که مراد از آیات همه معجزات موسى است و منظور از سلطان مبین بعضى از معجزات مهم، مانند معجزه عصا و ید بیضاء است; چرا که اینها از ویژگى خاصى برخوردار بودند که موجب سلطه و پیروزى آشکار موسى بر فرعونیان مى شد.
3 ـ این احتمال را نیز بعضى داده اند که آیات اشاره به آیات تورات و بیان احکام و مانند آن است، و سلطان مبین اشاره به معجزات موسى است.
ولى با توجه به موارد استعمال سلطان مبین در قرآن مجید، تفسیر اول نزدیک تر به نظر مى رسد; چرا که در موارد متعددى کلمه سلطان یا سلطان مبین در قرآن به معنى دلیل و منطق روشن آمده است
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۵ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : تعصب از شیطان است
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع : وابستگی فرزند(قسمت سوم)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁 #بادبرمیخیزد #قسمت122 ✍ #میم_مشکات مهمانی خانوادگی فامیل پدری سیاوش بود.
* 💞﷽💞
☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟
#بادبرمیخیزد
#قسمت123
✍ #میم_مشکات
راحله احساس کرد سرش به دوران افتاده. بدنش داغ شده بود. چه کلمات زشتی. چه برداشت سخیفی! نگاهش به سمت سیاوش چرخید. سیاوش بی خبر از همه جا مشغول صحبت با فرزاد و کیا بود. چقدر الان به حضور سیاوش در کنارش محتاج بود. وسط این جمع غریبه، سیاوش تنها دلگرمی اش بود و حالا دور از او نشسته بود. نمیشد صدایش بزند. بهانه ای نداشت. تازه پیشش آمده بود و حالش را پرسیده بود. قبل از آمدن این دخترک خاله زنک!
یکدفعه سیاوش رویش را به طرف راحله چرخاند. اخم هایش در هم رفت از دیدن رنگ و روی راحله. شوهر عمه در حال ایراد نطق غرایی در مورد لزوم کنترل ورود اجناس چینی بود و طوری سیاوش را مخاطب قرار داده بود که گویی سیاوش مسئول واردات و صادرات گمرک است برای همین سیاوش نمیتوانست از جایش تکان بخورد. تنها سرش را به نشانه علامت سوال تکان داد. راحله که این دلجویی کمی سرحالش آورده بود لبخندی زد و سرش تکان داد که یعنی چیزی نیست.
اینکه سیاوش از همان دور با یک نگاه حالش را می فهمید برایش کافی بود تا بتواند با این نیش های حسادت کنار بیاید. بله، سیاوش خواهان داشت، نمونه اش همین دختر عمه، اما قطعا حالا، خود راحله بیشتر از همه میخواستش. وانگهی در میان همه این خواهان ها، راحله را انتخاب کرده بود. حالا دیگر چه فرقی میکرد چه کسی چه میگوید! مهم خودش بود و سیاوش و دلی که به هم باخته بودند.
این فکر، حس خوبی را در درونش به جریان انداخت. برای همین کم کم به خودش مسلط شد و در جواب سودابه تنها لبخندی زد و همانطور که به سیاوش خیره شده بود و غرق در دنیای خودش بود گفت:
-این از لطف خدا بوده و امیدوارم من ناشکر نباشم
و این بار نوبت سودابه بود که تعجب کند از این همه خونسردی و عصبانی شود از تیری که به سنگ خورده بود. برای همین وقتی دید سیاوش دارد به طرفشان می آید، سعی کرد از در دیگری وارد شود.
لبخند بزرگی روی لبش نشاند و سعی کرد با گرمی تمام با سیاوش حال و احوال کند. سیاوش هم به رسم ادب و نسبت فامیلی جواب احوالپرسی اش را داد. قبل از اینکه سیاوش حرفی بزند دست سیاوش را گرفت و گفت:
-راستی سیا بیا بریم یکم پیانو بزن
بعد رو به جمع و با صدای بلند گفت:
-کیا موافقن سیاوش پیانو بزنه? کیا? تو هم ویولونت رو بیار
سیاوش برای لحظه ای ماتش برد از این حرکت. اخم هایش در هم رفت، دستش را از دست سودابه بیرون کشید و نگاهی غضب آلود به دختر عمه اش انداخت. اما دختر عمه گرامی اصلا به خودش نگرفت و گفت:
-اخم بهت نمیاد سیا جون. قبلا دستت رو میگرفتم کلی ذوق میکردی
و بعد گویی تازه متوجه حضور راحله شده باشد گفت:
-آها! راستی یادم نبود دیگه در حضور حاج خانم نمیشه باهات راحت بود. البته فک کنم حاج خانوم بخوان برن برای نماز...تا ایشون میرن اقامه نماز شمام بیا یه دو نوازی برا ما انجام بده. میرم کیارو هم بیارم.
و خنده مستانه ای سر داد و به سراغ کیانوش رفت تا وادارش کند ویولونش را بیاورد.
سیاوش خشمگین و بهت زده از این حرکات سودابه، سر جایش خشک شده بود. حالا راحله چه فکری راجع به او میکرد? نگاهش را به سمت راحله چرخاند. چشم هایش پر از خشم بود و استیصال...
اما راحله .... میدانست اینها از همان قسم کلک های زنانه ست برای رسیدن به آنچه که سودابه می خواست. او تازه به سیاوش نرسیده بود. رفتار هایش را دیده بود. می شناخت سیاوشش را. امثال سودابه ها در دانشگاه زیاد بودند و راحله دیده بود برخورد سیاوش را. از طرفی بهت سیاوش معلوم میکرد چقدر از این دروغ مثلا زیرکانه متعجب است. برای همین با نگاهی آرام رفتن سودابه را تماشا میکرد. چقدر محتاج ترحم بودند چنین دخترکانی. نمیگذاشت چنین نقشه های مسخره ای به ثمر بنشیند و رابطه او و همسرش را خراب کند. برای همین سرش را به طرف سیاوش چرخاند، با نگاهی مهربان تر از همیشه و لبخندی گرم به همسرش خیره شد، همان دستی را که سودابه گرفته بود در دستهایش گرفت، چقدر یخ کرده بودند! طفلکی سیاوش! نشست و سیاوش را هم وادار کرد کنارش بنشیند. با ملایمت پرسید:
-نگفته بودی بلدی پیانو بزنی!!
پ.ن:
ایه ۴۰ سوره نمل... قال هذا من فضل ربی لیبلونی ااشکر ...
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ردپای FATF در ترور رهبران حزبالله لبنان
🔹ترورهای پیاپی رهبران حزب الله پس از همکاری دولت لبنان با #FATF و ارائه اطلاعات مالی به این نهاد خارجی رقم خورده است...
#جاسوسی
#ترور
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 با این کار ممکن نیست خدا بیجوابمان بگذارد!
🎥 آیتالله مصباح یزدی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هدایت شده از شیفتگان تربیت
برندگان #مسابقهغدیر عکس کارت ملی را به ادمین ارسال فرمایند
https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«إِلَىَ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ»
به سوی فرعون و اطرافیان اشرافی او؛ امّا آنها تکبّر کردند، و آنها مردمی برتریجوی بودند.
تفسیر:
آرى، موسى و برادرش هارون را با این آیات و سلطان مبین به سوى فرعون و اطرافیان اشرافى و مغرور او فرستادیم (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ).
این که چرا تنها سخن از ملأ (جمعیت اشرافى مرفه و مغرور) مى گوید، و نمى فرماید: آن دو را به سوى همه مردم مصر فرستادیم؟
اشاره به این است که ریشه همه فساد، اینها بودند و اگر اینها اصلاح مى شدند، بقیه، کارشان آسان بود. از این گذشته، آنها سردمداران و دست اندرکاران کشور بودند و هیچ کشورى اصلاح نخواهد شد مگر این که سردمدارانش اصلاح شوند.
ولى فرعون و اطرافیانش، استکبار کردند و زیر بار آیات حق و سلطان مبین نرفتند (فَاسْتَکْبَرُوا).
و اصولاً آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند (وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ).
🌺🌺🌺
تفاوت جمله اِسْتَکْبَرُوا با جمله کانُوا قَوْماً عالِینَ ممکن است از این نظر باشد که
جمله نخست، اشاره به استکبار آنها در برابر دعوت موسى(علیه السلام) است، و جمله دوم، اشاره به این است که استکبار همیشه جزء برنامه آنها و بافت فکر و روحشان بود.
این احتمال، نیز وجود دارد که اولى اشاره به استکبار آنها، و دومى اشاره به این باشد که آنها از قدرت و زندگى برترى برخوردار بودند و همین عامل مهم استکبارشان بود.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۴۶ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : با معرفت ترین بنده نسبت به پروردگار
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_دلبندم
⭕️ موضوع:فرزندان زود رنج(قسمت اول)
🎙 سخنران : استاد تراشیون
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟 #بادبرمیخیزد #قسمت123 ✍ #میم_مشکات راحله احساس کرد سرش به دوران افتا
* 💞﷽💞
☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️🌟☁️
☁#بادبرمیخیزد
#قسمت124
✍ #میم_مشکات
سیاوش این بار محو این حجم از مهربانی، عقل و درایت شد. دستان ظریف و گرم راحله، آب سردی بود روی آتش خشمش. چطور میتوانست در کنار چنین فرشته ای عصبانی باشد?
فکر میکرد لابد این حرف و رفتار، راحله را، این دختر مقید را، چنان بر آشفته خواهد کرد که در چشم بر هم زدنی، با چشمانی گریان، جمع را ترک کند... و او با چه مشقتی باید راحله را راضی کند که سودابه دروغ گفته است!! اصلا شاید نامزدی شان را به هم می زد! چه فکر هایی کرده بود... اما حالا! نمی دانست چگونه قدردان این همه آرامش باشد که به یکباره این موجود ظریف و آرام، نثارش کرده بود. باری بزرگ را از دوشش برداشته بود. هرچند هنوز هم دلهره داشت. شاید این آرامش قبل از طوفان بود! نفس عمیقی کشید و با اضطراب گفت:
-پیش نیومده بود! تو مخالفی?
راحله سری به علامت نفی تکان داد و گفت:
-من عاشق پیانو هستم. مخصوصا کوک ایرانی
گل از گل سیاوش شکفت و راحله ادامه داد:
-البته اگ اشکالی نداره من نمازم رو بخونم بعد بیام همنوازی شمارو بشنوم
سیاوش که هر لحظه چهره اش بشاش تر از قبل میشد گفت:
-حتما..حتما
راحله میخواست چیزی بگوید که کیا ویولون به دست و قیل و قال کنان، از راه رسید و گفت:
-هوووو پاشو اقای زن ذلیل! وقت زیاده برا اینکه خودتو لوس کنی. پاشو بیا همنواز من شو ببینم .. به افتخار خانمت میخوام یه قطعه شاد بزنم. دو ضربی گلهای استاد معروفی و خرم رو یادته?
سیاوش که از شلوغ بازی کیا خنده اش گرفته بود رو به جمعی که منتظر بودند گفت :
-باعث افتخاره که بتونم خوشحالتون کنم اما اگه اجازه بدین تا ما سازهامون رو کوک میکنیم، اول خانم بنده، نمازشون رو بخونن، بعد من در خدمتتون هستم
و کیا تایید کنان گفت:
-بله، حتما... اصن آهنگ به افتخار ایشونه نباشن که نمیشه
راحله تشکر کنان رفت و با کمال تعجب دید تعدای از جمع، حتی کسانی که فکرش را هم نمیکرد، با این پیشنهاد رفتند تا نمازشان را بخوانند. و راحله خوشحال بود که هیچ قضاوتی بر اساس ظاهر در مورد کسی نکرده بود و درونش را پر از نخوت و عجب نکرده بود که خود را برتر ببیند به جهت عیبی که در ظاهر آنان بود. شاید اصلا آمدن او به این فامیل قرار بود بشارت و هدایتی باشد برای کسانی بود که هنوز رگه هایی از ایمانشان به جا مانده بود. و با خودش فکر کرد کاش بتواند کاری انجام دهد در راه کسی که همیشه منتظرش بود.
راحله نمازش را خواند، برگشت و جمع به افتخار ورود تازه عروس یک صدا دست زدند. راحله در گوشه ای نشست و با خوشحالی به سیاوش نگاه کرد که با شور و حرارت پدال های پیانوی شونبرون را فشار میداد و دستان پر جنب و جوشش، کلاویه ها را نوازش میکرد. سیاوشی که حس میکرد قرار است سختی های عشقش، برکتی باشد در زندگی اش. سختی هایی که رشدش خواهند داد ...اصلا سختی ها مگر جز برای رشد هستند?
و در این میان، سودابه بود که نقشه اش نه تنها خنثی شده بود بلکه برعکس، خودش باعث شده بود حواس بقیه جمع این عروس تازه وارد بشود و همه بیشتر از قبل شیفته اش شوند. راحله آن شب مصداق عینی این حدیث حضرت امیر بود که اگر رابطه تان را با خدا اصلاح کنید، خداوند رابطه تان با خلق را اصلاح خواهد کرد.
آخر شب وقتی برمیگشتند، راحله سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و آسمان را نگاه میکرد. سیاوش زیر چشمی نگاهش کرد. با اینکه راحله چیزی به رویش نیاورده بود ولی هنوز فکر میکرد ممکن است هر لحظه راحله حرفی بزند یا حداقل گله ای بکند اما لبخندی که بر لب راحله بود نشان میداد احتمالات سیاوش خیلی هم درست نیست. طاقت نیاورد. میترسید سودابه حرف بی ربطی زده باشد:
-مهمونی خوش گذشت?
-عالی بود!
چه جواب دور از انتظاری! سیاوش تعجب کرد:
-هیچ کس چیری نگفت?
را حله با همان لبخند جواب داد:
-چه چیزی? فقط یکم تعجب کرده بودن وگرنه فامیلات خیلی مهربونن، مث خودت
و ریز خندید. سیاوش لبخندی زد از این خنده راحله:
-آخه وسط مهمونی حس کردم قیافه ت در هم رفته
راحله هنوز نگاهش به خیابان بود:
-نه، همه چیز خوب بود
سیاوش نگاهی به راحله کرد. لابد راحله نمیخواست بروز دهد. نگاهش را به جلویش دوخت:
-در مورد کارای سودابه باید بگم من شاید خیلی ادم معتقدی نباشم اما از اینکه به اسم کلاس یه سری حریم هارو بشکنم ابا دارم. هرچی باشه مملکت ما فرهنگ خودش رو داره و من بزرگ شده همین جام. از اینکه ادای اونوریارو در بیارم خوشم نمیاد.
میدونستم که امشب ممکنه عمه فریده یا سودابه حرفی بزنن اما خواستم باشی تا بدونی توی فامیل ما چه آدم هایی هستن. قایم کردنشون فایده ای نداره. اگه حرفی نزدم به این معنا نبود که نفهمیدم حالت رو. من همیشه پشتت هستم اما بالاخره تحمل چنین شرایطی ممکنه سخت باشه. خواستم صادقانه همه چیز رو بدونی و تصمیم بگیری
سیاوش این را گفت و ساکت شد...
#ادامه_دارد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیباترین تعریف درباره شهادت که تا الان شنیدم همین بیانات حضرت آقا بوده
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat