eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب و حدود آن.pdf
580.9K
🔻 آنچه در این نوشتار می‌خوانید: ➖ مفهوم‌شناسی حجاب ➖ پوشش اسلامى در قرآن‏ ➖ حدود حجاب در فتاوای فقها ➖ پاسخ به برخی شبهات پیرامون حجاب شرعی و حدود آن 📕📕 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ عاقبت اعتماد به دشمن از زبان میرزا کوچک خان جنگلی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 پنج روش حضرت زهرا (س) برای دفاع از ولایت ▪️حجت الاسلام رفیعی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّىَ تُسْحَرُونَ» خواهند گفت: «(همه اینها) از آن خداست» بگو: «با این حال چگونه می‌گویید سحر شده‌اید (و این سخنان سحر و افسون است)؟!» تفسیر: باز آن‌ها روى همان فطرت توحیدى و اعتقادى که به اللّه به عنوان خالق هستى دارند، مى گویند: همه این‌ها از آن خدا است (سَیَقُولُونَ لِلّهِ). با این اقرار آشکار، به آن‌ها بگو: شما که خود به این واقعیت معترفید، چرا از خدا نمى ترسید و منکر قیامت و بازگشت مجدد انسان به زندگى مى شوید؟! (قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ). (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸۹ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همسرم شک دارم😕 تفکرات منفی ،پارانوئید ها❌ •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
💫 كسي كه سير خورده، بوي سير را نه از خود و نه از ديگران نمي‌شنود. ☘️ 🔥 گناه، 🍄 بوي بدي دارد كه گناهكار، 🍄 آن را در نمي‌‌يابد؛ 🍄 اما آنها كه اهل گناه نيستند، 🍄 كاملا بوي نامطبوع آن را استشمام مي‌كنند. 📚 مرحوم آيت الله حائري شيرازي •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت167 ✍ #میم_مشکات سید کنار سیاوش نشست، دست روی زانویش گذاشت و گفت: -خب
* 💞﷽💞 ‍ راحله میدانست سیاوش دوست ندارد راحله بفهمد اما حس کرد لازم است به رویش بیاورد. بارها دیده بود این اشک های نیمه شبانه را اما به رویش نیاورده بود ولی این بار لازم بود. میخواست بشکند این غربت و تنهایی همسرش را! سیاوش داشت همه چیز را در خودش می ریخت. ملاحظه راحله را میکرد وگرنه راحله میدانست نمیشود یکنفر اینقدر راحت با نابینایی اش کنار بیاید. سیاوش خودش را روزها سرحال میگرفت اما شبها ... باید تمام میکرد این غصه خوردن های شبانه را که هم سیاوش را از پا می انداخت هم خودش را پیر میکرد. پیر غصه سیاوش! وقتی سیاوش جواب نداد راحله گفت: -میدونم که برای یه مرد سخته همسرش گریه ش رو ببینه اما برای یه زن هم سخته که بدونه همسرش غصه ای داره و ازش پنهان میکنه. ما قراره شریک زندگی هم باشیم. چرا با من حرف نمیزنی سیاوشم? فکر میکنی نمیتونم درکت کنم? به نظر می آمد سیاوش هم دوست دارد حرف بزند اما هنوز مردد است: -آخه تو خودت به انداره کافی مشکلات داری ... گفتن این حرفها جز اینکه ناراحتت کنه چه سودی داره? -چه سودی از این بیشتر که تورو آروم کنه.. مشکلات زیاده، نمیخوام الکی بگم نه، مشکلی نیست اما اگه دلمون به هم گرم باشه و بتونیم به هم تکیه کنیم میشه بهتر با مشکلات کنار اومد، نه؟ سیاوش حس کرد دیگر نمیتواند از ناراحتی هایش با کسی حرف نزند. باید چیزی میگفت: -الان کجایی? یعنی صورتت کجاست? درسته که نمیبینمت ولی دوس دارن موقع حرف زدن روبروت باشن چقدر راحله دلش میگرفت وقتی یادش می آمد که سیاوش دیگر نمیتواند ببیند. کمی جا بجا شد و گفت: -درست رو بروتم! -این کوری برای من واقعا سنگین بود! اون هفته اول واقعا داشتم دیوونه میشدم. اصلا باورم نمیشد که دیگه نمیتونم ببینم. وقتی به این فکر میکردم که آینده م با این کوری چه شکلیه از زندگی سیر میشدم. گاهی آرزو میکردم کاش مرده بودم! از روز دوم تقریبا دیگه همه چی یادم اومده یود اما از عمد خودم رو میزدم به فراموشی... نمیدونم چرا... شاید چون زمان میخواستم که بتونم فکر کنم. شایدم چون میخواستم همه چیز، حتی خودم رو هم فراموش کنم. سید گفت من عاقلانه رفتار کردم اما اصلا اینطور نیست. من تمام اون پرخاش گری ها و افسردگی هارو داشتم اما در درونم. چون آدم تو داری ام بروز بیرونی نداشت ولی درونم آشفته بود. مطمئنم سید هم میفهمید حالم رو. اون یک هفته به همه چیز فکر کردم، از به هم زدن رابطه مون گرفته تا خود کشی! من تبدیل شدم به یه آدم به درد نخور، دیگه حتی نمیتونم یه نونوایی ساده برم! چقدر باید طول بکشه که بتونم عادت کنم کارهای شخصیم رو بکنم... وقتی به این چیزا فکر میکردم دوست داشتم بزنم زمین و زمان رو به هم بریزم. اون روزی که اومدی پیشم قصد داشتم سرو صدا راه بندازم و کاری کنم که بری. میخواستم بزنم به سیم آخر. دیگه طاقتم طاق شده بود اما میدونی چی جلوم رو گرفت? راحله لبخند دردناکی زد و پرسید: -چی -تو! تو راحی! اون یک هفته تو مرتب می اومدی و با وحود سردی من بازم با شور و علاقه باهام رفتار میکردی. انگار نه انگار که من یه ادم کور و بی مصرفم. وقتی برای اولین بار دستات رو گرفتم اونقدر گرم بود که قلبم رو گرم کرد. انگار همه غصه هام رو از بین برد. وقتی اشکت روی دستم افتاد همه خشمم خاموش شد. و وقتی بغلت کردم نیرویی گرفتم که حس کردم برای مقابله با سخت ترین مشکلات آماده ام. چطور میتونستم تورو از خودم برونم؟ وقتی لمست کردم، عشقی که به تو داشتم، و تا اون لحظه زیر خاکستر بود، تمام فکر هام رو پاک کرد. اما حالا، بازم فکر و خیال ولم نمیکنه! نمیدونم چکار باید بکنم.... شبها اونقدر فکر میکنم که خواب از سرم میپره یا تا صبح کابوس میبینم! سر دو راهی گیر کردم ...
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ‍#بادبرمیخیزد #قسمت_168 ✍ #میم_مشکات راحله میدانست سیاوش دوست ندارد راحله بفهمد اما حس کرد ل
* 💞﷽💞 ‍ - چه دو راهی سیاوش من? سیاوش که دنبال دست های راحله میگشت و بعد از کمی جستجو پیدایشان کرد گفت: -تو راحی، تو! اگه بخوام نگهت دارم آیندت با یکی مث من تباه میشه و اگه بخوام از خودم برونمت دلم رو چکار کنم? من بدون تو یک روزم دووم نمیارم و تو با من همه زندگیت از بین میره... نمیدونم چکار کنم راحله، نمیدونم سیاوش این را گفت، دست های راحله را بوسید و به تلخی گریست. و این بند دل راحله بود که پاره میشد با این اشک های جاری از چشمان سیاوش! چشم هایی که وقتی گریان میشد رنگشان تیره تر میشد. این مرد گریان، درمانده و مستاصل همان سیاوش مغرور و شاداب او بود? باورش سخت بود. چطور باید آرامش میکرد؟خودش هم بغض کرده بود با دیدن این اشک ها... با دیدن این حال با خودش فکر کرد آدم ها، حتی اگر مرد باشند، یک وقت هایی نیاز دارند دست نوازشی روی سرشان بنشیند و آغوشی باشد که پناهشان شود و حالا سیاوش به این پناه نیاز داشت. در این تاریکی شب و تیرگی دیدگان، خجالت ها پنهان میشد و غرور ها مخفی شده بود که سیاوش سفره دل را باز کرده بود. باید پا میگذاشت روی همه ی باورهایی که میگویند مردها محکمند و نیاز به پناهگاه ندارند. آغوشش را باز کرد و این مرد را که از غصه و نگرانی، چون عقابی زخم خورده میلرزید، در آغوش کشید. سر روی شانه اش گذاشت و با دست کمرش را نوازش کرد تا آرامش کند. چند دقیقه بعد، سیاوش کمی آرامتر شد. راحله پرسید: -گفتی از روز دوم همه چیز یادت اومد؟ -تقریبا! - پس صحنه تصادف هم رو هم یادت بود؟ - این تنها چیزی بود که از لحظه اول یادم بود. راحله خودش را عقب کشید و همان طور که نگاهش را در صورت سیاوش می چرخاند گفت: -اون لحظه ای که تصمیم گرفتی من رو از تصادف نجات بدی یادته؟ اون لحظه به چی فکر میکردی؟ به اینکه چه بلایی ممکنه سرت بیاد یا اینکه جونت به خطر می افته؟ - نه، اصلا! - اگه فرصت کافی برای فکر کردن داشتی و این تنها راه نجات من بود باز هم همین انتخاب رو میکردی؟ -حتما! -چرا؟ -چون دوستت داشتم و میخواستم بهت کمک کنم... - و بابت این کاری که کردی پشیمونی؟ -اصلا راحله...چرا اینو میپرسی؟ راحله لبخندی زد، صورت سیاوش را میان دست هایش گرفت و گفت: - پس حالا حال منو می فهمی... بهم حق بده که الان برای کمک به تو کنارت بمونم.... برای من این مهمه که چطوری به تو کمک کنم، اینکه در آینده چی پیش بیاد مهم نیست. هرگز هم پشیمون نمیشم چون منم دوست دارم! سیاوش چند لحظه ای ساکت ماند، بعد کم کم لبخندی روی لبش آمد. چقدر آرام شده بود. کاش زودتر حرف زده بود. کاش زودتر از فکر هایی که آزارش میداد پرده برمیداشت! چرا فراموش کرده بود که این دختر خوب بلد است آرامش کند? راحله ادامه داد: -دیگه هیچ وقت این فکر هارو به ذهنت راه نده چون اون وقت به من و علاقه م توهین کردی! کمکش کرد تا دراز بکشد، پتو را رویش کشید. خم شد و چشم های سیاوش را بوسید: -یادت باشه میتونی همیشه حرفهات رو به من بزنی! راحله برگشت توی تخت خودش و سیاوش همان طور که دست هایش را زیر سرش میگذاشت و با چشمان بی فروغش به سقف خیره میشد گفت: - تو بهترین اتفاق زندگی منی راحی! راحله لبخندی زد و به کله قند بزرگی بزرگی فکر کرد که در دلش آب میشد از شنیدن این جمله.... چند دقیقه ای گذشته بود که صدای خر خر کوتاه سیاوش بلند شد. صدایی که نشان میداد سیاوش، بعد از مدتها، به خواب آرامی رفته است... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا داروی به آفریقا نرسید؟ ⁉️ وقتی می‌گیم دقیقا از چه چیزی صحبت می‌کنیم؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 خواهش می‌کنم ازدواج ها را آسان کنید... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
38.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« ایلشن وقته مزارین..‌ » • مدّاح: - مراسم عزاداری شهادت (سلام‌الله‌علیها) ● •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بیانات امام خامنه ای 🎥 ▫️فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) ▪️ ائمه (علیهم السلام) برای مسائل گوناگون خود، مراجعه می کردند به مصحف فاطمه... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ» نه، (واقع این است که) ما حقّ را برای آن‌ها آوردیم؛ و آنان دروغ می‌گویند! تفسیر: سرانجام، به عنوان یک جمع بندى و نتیجه گیرى فشرده و کوتاه، مى فرماید: نه سِحر است، نه جادو و نه چیز دیگر، بلکه ما حق را براى آن‌ها آوردیم و روشن ساختیم و آن‌ها دروغ مى گویند (بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ). در بیان حقایق، از ناحیه ما و پیامبران ما کوتاهى نشده است، مقصر خود شما هستید که چشم روى هم گذارده و راه انحراف پیش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹۰ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : مدالی که خداوند به حضرت زهرا (سلام الله علیها) عطا کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا با ازدواج می کنند. 🟣 عروس‌ها حساسیت را از مادرشوهرشان کم کنند . ✅حس دلسوزی فقط برای مادر شما نیست، نباید برای مادرشوهر گارد بگیرید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
✨اگر دو عبارت "خسته ام'' و "حالم خوب نیست'' را از زندگی خود پاک کنید نیمی از بیماری های خود را درمان کرده اید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat