eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.1هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #ه
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ میدانست مردش الان، دلخور است... از درون ناراحت است... گرچه بخندد.. گرچه دنبالش بدود.. او را بگیرد.. قلقلک دهد.. اما دارد که با این چیزها برطرف نمیشد..😣😞 یوسفش را صدا زد برای شام.. یوسف پای سفره نشست. چقدر سفره شان شبیه آقابزرگ و خانم بزرگ بود. باهمان .. به همان .. طرح روی املت را دید.. اما حسش خوب نبود.. غذا را خورد و بدون هیچ حرفی به اتاق برگشت.. ریحانه دلخور ..😊 میدانست حال مردش را.. که سخت است برایش،... که نتوانسته در عرض کمتر از ٢ماه ٣٠ میلیون تومان داشته باشد تا خانه رهن کند..🙁 ، همه اینها ظاهر اوست.. اما غمش.. مشکلش.. ... ریحانه در تماس بود.. خانواده خودش، 😍خانواده همسرش،😍 دوستانش.. 😍اما دوست نداشت مشکلش را کسی بداند.. میدانست اگر یوسفش بفهمد.. عصبانی میشود..😠 دوست نداشت را زیر سوال ببرد.. نیمه اول آبان بود.. اثاث کشی کردند. 💨🚙💨🚛در خانه ای که تازه رهن کرده بودند. ریحانه حوصله اش سر رفته بود.. مردش از صبح تا شب که نبود.. خودش بود و خودش.. در شهری غریب.. 🙁 ارتباط تلفنی سرگرمی نبود.. اماباید خودش را میکرد..☺️ خوشنویسی میکرد... ادامه تحصیلش را گذاشته بود وقتی از شیراز برمیگردند.☺️ چند کلاس ثبت نام کرد. گل چینی، خوشنویسی، والیبال.😍👏👏 خیلی خوب بود برنامه اش.. تا بعدازظهر کلاس میرفت. آمدن یوسفش، او خانه بود.😍 کم کم توسط مسجد محله شان، به حلقه صالحین پیوسته بود... چنان خودش را سرگرم میکرد، مطالعه میکرد که نخواهد . نتواند ..😊☝️ نزدیک ظهر بود... با صدای آیفون، قلمش🖋 را زمین گذاشت. متعجب بود.. کسی آنها را در این شهر نمیشناخت.😧 پس کیست.!؟😟 یوسفش کلید داشت.. شاید حاج حسن دوست پدرش باشد.. به خیال اینکه حاج حسن است. پشت ایفون رفت. رسمی صحبت میکرد. _بفرمایید کیه؟! سمیرا_ باز کن ریحانه منم..😠 ریحانه لحظه ای شک کرد. پس سکوت کرد. ادامه دارد...