eitaa logo
شیفتگان تربیت
13.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gaamdooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 فرمولی برای عاشق شدن زن 💠 بدانند اگر هنگامی که با عصبانیت مسلسل‌وار نسبت به شرایط موجود گلایه می‌کند صبورانه گوش دهند و دلسوزانه به او توجه کنند، بعد از مدتی همسرشان آرام می‌شود! 💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه و آرام، خیلی لذت می‌برند! http://eitaa.com/salehinardabil
شیفتگان تربیت
‌🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ 📚نگاه شما به طرف مقابل (همسر) چگونه است؟ 🎯استراتژی برد- برد (برنده- برنده)
‌🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ 🧕 ⚜ سعی کنین تو موارد مختلف با همسرتون هم حس بشین. 👈 مثلا میخواین برین خونه خواهر شوهرتون، همسرتون میگه فلان کادو رو بخریم و براشون ببریم. زود برنگردین بگین: «وای چه خبره مگه! زیاده و.... »‼️ بهتــره بگین: 😌«آره خیلی خوبه» و بعد که رفتین کادو رو بخرین یه چیز مناسب تر انتخاب کنین و بگین : «عزیزم این بیشتر به کارشون میاد» 👇 یا بگین: « این با سلیقه خواهرت بیشتر جور درمیاد» و ... ⛔️مخالفت صریح و درجا نکنین. ⭕️ کم کم نظرتون رو اعمال کنین. اینجوری درکمال سیاست و احتــرام بیشتر جواب میده قطعا.😊 ها 🌸🌿 ✧・゚: *✧・゚:*.・゜゜・ 👇 http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #ش
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ یوسف دستش را از روی پیشانیش برداشت. از جملات دلبرش لبخند پهنی زد. _اونقدر کم اهمیت بود برام، که نگفتم.☺️ یوسف دستش را مشت کرد زیر سرش گذاشت. _یه چیزی هم میخام بهت بگم.. ولی گذاشتم بوقتش.😊 _به ضرر منه یا به نفعم🙈 _به ضررمنه اما به نفع تو هس _خب الان بگو.. هی میگی یه چی میخام بگم.. ولی نمیگی... بگو خو... ☹️ _نمیدونم چیشد.. یهو تپش قلب گرفتم. قبلا درد میکرد هر از گاهی ولی خب قابل تحمل بود. ریحانه_ حرف تو حرف نیار..!😉 یوسف خنده اش گرفت.😁 _الان وقتش نیس. اصرار نکن. سرمش تمام شد.. تاکسی🚕 گرفتند. به مقصد امامزاده. سوار ماشین🚙 خودشان شدند.ریحانه پشت فرمان نشست. آرام رانندگی کرد. به خانه شان رسید. وقت خداحافظی بود. ریحانه _دردی که میکشی،منو از پا درمیاره. پس مراقب خودت باش.این بار بخاطر من☝️ پیاده شدند... ریحانه بسمت درخانه میرفت تا زنگ بزند.یوسف روبروی بانویش ایستاد. خواست چیزی بگوید.نگاه عاشقانه ای ممتد کرد. ۴انگشتش را کنار پیشانیش گذاشت. آرام زمزمه کرد. _به امید دیدارت... یاعلی😍✋ درماشین را باز کرد... پشت فرمان نشست. بمحض بانویش به خانه، پایش را روی گاز فشرد و رفت... 💨🚙 یوسف تا رسیدن به خانه،به دلدارش فکر میکرد.. 💎چقدر بود.. 💎چقدر خوب میکرد.. 💎چقدر خوب میدانست.. 💎چقدر خوب بلد بود.. خدا را میکرد... ذکر ✨ ورد زبانش شده بود..هر روز که میگذشت.. عشقشان و بیشتر میشد. 🎊سوم شعبان بود.🎊 ساعت ٢ظهر شد.عروس و داماد به همراه پدر ومادرانشان، به محضر رفتند. عاقد خطبه را خواند. 🎊 . شرعی. عرفی. قانونی. الهی.دلی. . تا بهشت تا شهادت ان شاالله.. 🎊 ریحانه مهرش را... همانجا در محضر .😊نوشتند. ثبت کردند که مهرش را بخشید.یوسف سر همسرش رابوسید. کنار گوشش زمزمه کرد. _فردا اون حرفی رو که میخام بزنم رو میگم. ریحانه سرش را بلند کرد. یوسف گوشش را نزدیکتر آورد. _اصلا نوموخوام بگی..☹️ _قول میدم فردا بگم...قول😊 ریحانه با بخشیدن مهرش... کوروش خان و فخری خانم مات و متحیر شده بودند.😳😧 عمومحمد و طاهره خانم با لبخند نگاه میکردند.😊😊 لحظه ای یوسف بسمت عمومحمد رفت. آرام گفت: _برا عروسی یاشار، بهتون خوش نگذشت، از اول تا اخر مراسم، انتهای باغ نشسته بودید. تو مجلس نبودید. ولی فردا جبران میکنم.😊 عمو با لبخند دستی به شانه دامادش زد. یوسف با عاقد صحبت کرد... برای عروسی دعوتشان کرد که بیایند. خطبه را بخواند،این بار سوری.درخواست کرده بود امضاهایشان را بگذارند برای فردا..اما عاقد قبول نمیکرد.😅 عاقد_ برا خطبه سوری مشکل نداره میام. ولی دفتر رو همینجا امضا کنین بهتره.😊 عروس و داماد قبول کردند... امضا میکردند و حرف میزدند در گوشی، آرام که کسی جز خودشان نمی شنیدند.. ریحانه_ نمیخام چیزی بگی..! سرکاریه..! میدونم..! ☹️ _میگم بانو... قول ِ قول... 😍 بعد از عقد... ریحانه و مرضیه هماهنگ کردن، که یوسف نباشد. که علی سرگرمش کند.😅علی یوسف را برد.که سری به رفقایشان بزنند. ریحانه ازفرصت استفاده کرد... با مرضیه و فاطمه، به تالار رفت.همه چیز مرتب کردند. حتی سفره عقدش را هم پهن کرد.😍☺️ 🎊امروز ۴ شعبان مصادف با میلاد ماه منیر بنی هاشم.ع.😍 است🎊 فاطمه با دوربینش🎥 از صبح با ریحانه بود. از صحنه ها عکس میگرفت.☺️ فقط ریحانه بود، در عکس که خودنمایی میکرد.📸 کارهای آرایشگر تمام شده بود... باکمک فاطمه و مرضیه را، را پوشید. برسر کرد. و سپیدش را که باگلهای ریز یاس نقش گرفته بود، بر سر گذاشت. 👑تاج بندگیش بود. ارزشش به اندازه 🌸لبخند حضرت مادر.س.🌸بود.👑 یوسف در تکاپو بود.😇 از دسته گل عروس، تزیین ماشینش،تا هماهنگی باخانومش... فاطمه سوار ماشین مرضیه شد... کوچه خلوت بود.کسی نبود.👌مرضیه پشت فرمان نشست.و فاطمه با دوربینش کنار او... عروس و داماد هم در ماشین خودشان. فاطمه هم فیلم میگرفت. به سمت .... دوست آقابزرگ رفتند..باغی زیبا نرسیده به خروجی شهر.. آنجا هم کسی نبود... یوسف 🚙 به داخل باغ رفت. مرضیه هم با ماشینش،🚗 پشت سر یوسف وارد باغ شد. یوسف پیاده شد. در را بست.. فاطمه با کمک مرضیه شروع کرده بودند به فیلمبرداری. یوسف به عروسش کمک کرد تا پیاده شود... ادامه دارد...
شیفتگان تربیت
اعتیاد به گوشی 🔺اصلا بیایید از اینجا شروع کنیم که معتاد به گوشی همراه به چه کسی می‌گویند؟
🔵امروز جمعه و روز توجه بیشتر به خانواده است ؛ به همدم،همراه،مونس،یارغار،نورچشمی و همسر( به خانم🌹 و به آقا🌹 )و خود بیشتر کنیم ؛ هیچ چیز و هیچ کس نمی شود ، توجه داشته باشیم که زمان بازگشت ندارد✅ از الان تا پایان تعقیبات نماز صبح شنبه گوشی تعطیل👌