#داستان_کوتاه
🍂روزی مرد جوانی برای رفع مشکلش نزد بزرگی رفت و به او گفت: "همسرم نسبت به رعایت حدود لازم با #نامحرمان کوتاهی میکند و رفتارهایش من را #آزار میدهد. به من بگویید که برای رفع این #مشکل ﭼه ﮐﻨﻢ؟"
🍃پیرمرد نگاه مهربانانهای به جوان کرد و گفت: "ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی #عفاف ﺑﺮﺍی او ﺑﮕﻮ. ﺑﮕﻮ ﻛﻪ عفتپیشگی ﭼﻘﺪﺭ بر روی ﺭﻭﺡ و روان ﺁﺩﻡ ﺗأﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ میگذارد".
🍂جوان گفت: "گفتم... آنقدر زیاد که حد ندارد؛ اما ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭد!"
🍃پیرمرد که از دغدغه بالای مرد جوان بسیار خرسند شده بود ادامه داد: "از ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ #ﺑﻬﺸﺖ ﻭ پاداش عفافوزی برای او ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔر رعایتهای لازم را در روابطش با نامحرمان داشته باشد، ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی در ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ اوست".
🍂جوان با ناراحتی پاسخ داد: "ﮔﻔﺘﻢ! هزاران بار گفتم! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ؛ اما بیفایده ﺍﺳﺖ".
🍃بزرگ ناامید نشد و اضافه کرد: "ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ #ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختیهایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ عدم عفافورزی ﺑﺎﯾﺪ متحمل شود ﺑﺮﺍیش ﺑﮕﻮ".
🍂جوان ناراحتتر از قبل جواب داد: "ﮔﻔﺘﻢ پدر جان... گفتم! خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ... اما ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!"
🍃پیرمرد فرهیخته که کمکم داشت امیدش را از دست میداد، ﺑﺎ ناراحتی گفت: "ﺁﺧر ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎب همسرت چیست!؟"
🍂جوان که انگار منتظر این سؤال بود پاسخ داد: "هیچ... میگوید تو #عفاف پیشه کن تا من هم نسبت به این امر اقدام کنم!"
🌺"أ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ"
🌺 "آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید، اما خودتان را فراموش مىنمایید!" http://eitaa.com/salehinardabil
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
📝 #ابلیس 😈 و #نوحنبی ✨
✍وقتی که نوح نبی علیه السلام قوم خود را نفرین کرد و هلاکت آنها را از خدا خواست و طوفان🌪 همه را در هم کوبید😱
ابلیس😈 نزد او آمد و گفت: تو حقی برگردن من داری که من می خواهم آن را تلافی کنم!!!
حضرت نوح در تعجب کرد و گفت: بسیار بر من گران است که حقی بر تو داشته باشم ، چه حقی؟ ابلیس😈
ملعون گفت همان نفرینی که درباره قومت کردی و آنها را غرق نمودی و احدی باقی نماند که من او را گمراه سازم ، من تا مدتی راحتم ، تا زمانی که نسلی دیگر بپاخیزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم👿
حضرت نوح نبی علیه السلام با این که حداکثر کوشش را برای هدایت قومش کرده بود، با این حال ناراحت شد و به ابلیس😈 فرمود:
حالا چگونه می خواهی این حق را جبران کنی؟ابلیس گفت: در سه موقع به یاد من باش! که من نزدیکترین فاصله را به بندگان در این سه موقع دارم: 😨
1⃣هنگامی که #خشم 😡 تو را فرا می گیرد به یاد من باش!
2⃣هنگامی که میان دو نفر #قضاوت می کنی به یاد من باش!
3⃣ و هنگامی که با #زن 🧕 بیگانه تنها هستی و هیچکس در آنجا نیست باز به یاد من باش!
📚بحارالانوار، ج۱۱، صفحات ۲۸۸ و۲۹۳
✅ با ما همراه شوید...
🔗 ایتا:
🌐http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧#داستان_کوتاه ( پادشاهی که به حمام راه ندادند!!! )
پادشاه: میخواهم این قصر را ترک کنم... برای همیشه
ملکه: چه میگویی مرد؟! دیوانه شدی؟! تو پادشاه این سرزمینی...تو...
پادشاه: این سلطنت و مملکت ارزانی خودتان... میروم به دنبال آن لقمه نانی بگردم که آن مرد فقیر خورد...شُکر کرد.... و آسوده خوابید!!!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #داستان_کوتاه ( گرگی که تو آن را نمی بینی )
♦️ ای موسی ،مگر نمیگفتی که خداوند از هر چیز بی نیاز است؟! آیا این اصرار او به عبادتش توسط انسانها خود یک دلیل بر ضعف خداوند و نیاز او به بشر نیست؟!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #داستان_کوتاه ( حتی یک جفت جوراب!! )
♦️ مادر:پسرم این وصیت نامه ی پدرت است که به من سپرد تا در این لحظه آن را برای تو و همه ی این جماعت بخوانم...حالا همه ی شما خوب گوش کنید که این وصیت نامه ی ثروتمند ترین مرد شهر شماست
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_کوتاه ( برای دیدن مردم )🎧
استاد: خوب حالا دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی
جوان: خودم را می بینم
استاد: اما دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک مادهي اولیه ساخته شدهاند، اما در آینه لایهي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی...
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #داستان_کوتاه ( فرق من و تو )
♦️ پادشاه: به این کشاورز فقیر لباسی گران قیمت و قاطری قوی بدهید
♦️ ملکه: چه میکنید پادشاه؟! چرا کشاورز بینوا را سیلی زدید؟! نه به آن بخشش و نه به این جفا !!!!!!!
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🔗 ایتا :
🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
🌐 روبیکا:
🍃https://rubika.ir/ShifteganeTarbiat
📚#داستان_کوتاه
طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام
شیخ سفارشهای لازم را به معمارانِ حرم كرد، كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده و به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به ضریحِ مقدس، نه دروازه صحن)
چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبهای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبهای نصب میشود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود.
شیخ عازم سفر می شود و مسافرتش به درازا میكشد و بیش از زمان پیش بینی شده برمی گردد.
هنگامی که باز میگردد بلافاصله به جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرود و در کمال تعجب میبیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مطهر هستند.
شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میكند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟»
مسؤل ساخت عرض میكند: «ما میخواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریعتر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.
در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا امام رضا (ع) دستور اتمام كار را دادهاند.
شیخ بهایی قدس سره هم راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند، تولیت حرم نقل میكند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (ع) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچگاه به روی كسی بسته نمیشود و هر كس بخواهد میتواند بیاید».
شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه میكند تا از هوش میرود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میكند: من میخواستم یكی از طلسمها را به صورت كتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، تا به این وسیله ادم های گناهکار نتوانند وارد حرم مطهر وضریح مقدسِ حضرت رضا (ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.
پی نوشت:
دیدم همه جا بر درد و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید...
📚منبع: پایگاه اطلاع رسانی حج