eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @sh_tarbiat 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ترجیح رضایت خدا بر رضایت مردم نشانه عقلانیت است •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پدر و مادر حمایت میکنید یا خیانت... ؟! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ بیستم: غافلگیری فصل امتحانات شروع شده بود. همه چیز روال عادی داشت و راحله سعی میکرد خودش را با درس خواندن مشغول کند. تنها اتفاقی که این مدت افتاد آمدن شاهزاده رویایی معصومه، اقا حامد بود... از آن روزی که معصومه داستان محبت بین خودش و حامد را گفته بود، راحله هر روز منتظر این اتفاق بود. او هرچند از صمیم قلب خوشحال بود که معصومه به رویاهایش دست پیدا میکند اما ترجیح میداد خودش را قاطی ماجرا نکند چرا که یاد آور خاطراتی بود که اصلا دوست نداشت به یادشان بیاورد. راحله نیما را از صمیم قلب دوست داشت. برای اولین بار دریچه قلبش را به روی کسی باز کرده بود ولی آنچه رخ داده بود باعث شده بود به تمام دوست داشتن های عالم بدبین شود. خودش هم میدانست فکرش احمقانه است اما به هر حال اولین تجربه نقش مهمی در دیدگاه آدمی دارد. مطمئن بود که زمان مشکلش را حل خواهد کرد برای همین ترجیح داد تنها نظاره گر ماجرا باشد و نظری ندهد چون میدانست اصلا مشاور یا راهنمای خوبی نخواهد بود. آن روز آخرین امتحان را داده بود. از دانشگاه بیرون زد. دلش میخواست ساعتی تنها باشد. زیر درختان ارم و قدم زدن در باغ دوست داشتنی اش بهترین جا برای تنها ماندن و فکر کردن بود. از دانشکده بیرون آمد. کمی پیاده روی در هوای مطبوع و خنک زمستانی حالش را جا می آورد. هنوز به چهار راه حافظیه نرسیده بود که احساس کرد کسی تعقیبش میکند. برگشت!ای وای، نیما!! خدایا! چرا این آدم دست از سرش برنمیداشت? صدایش را شنید: -راحله...راحله راحله عصبانی ایستاد، برگشت. خوبی اش این بود که در این جور مواقع دست و پایش را گم نمیکرد و برعکس پر دل و جرات میشد. از آن دخترهایی نبود که بدنشان بلرزد و از ترس چهره سفید کنند. آرام و محکم ایستاد تا نیما برسد. قبل از اینکه نیما حرفی بزند گفت: -هیچ لزومی نداره که شما اسم منو صدا بزنید. من شکیبا هستم نیما قیافه مظلومی گرفت و گفت: -حالا دیگه من غریبه ام? -خودت خواستی راحله این را گفت و خواست برود که نیما پرید جلویش و راهش را سد کرد. راحله گفت: -مثل اینکه حرفهای دفعه قبل منو جدی نگرفتی نیما که فکر میکرد میتواند راحله را هم به روش دختر هایی که تا به حال دیده بود اغوا کند، پشت چشمی نازک کرد و گفت: -یعنی واقعا دلت میاد با من اینقد بد باشی? راحله اما چندشش شد. چنین لحن و رفتاری ابدا برازنده یک مرد نبود. این موضوع اصلا ربطی به مذهب و غیر مذهب نداشت. همان قدر که زشت و زننده است که زنی ادای مردها را در بیاورد و خشن رفتار کند همانقدر نیز زشت است یک مرد مثل زنان ادا بازی در بیاورد. زیبایی زن، به نرمی و لطافت است و ابهت و اقتدار نیز زیبایی مرد. آنقدر این رفتار او را نسبت به نیما منزجر کرد که ترجیح داد بدون اینکه حرفی بزند بگذارد و برود. اما نیما دوباره جلویش پرید، دست هایش را باز کرد تا مانع رفتنش بشود و وقتی راحله، برای اینکه تماسی پیدا نکند، ایستاد گفت: -من که میدونم کی اخبار منو بهت رسونده و نیشخندی زد. راحله نگاهی تحقیر آمیز به پسرک گستاخ روبرویش کرد و گفت: -از خودم خجالت میکشم که یه روزی تورو دوست داشتم و راهش را کج کرد تا برود که صدای نیما میخکوبش کرد: -اگه استاد پارسای عزیزت بود هم همینجوری باهاش حرف میزدی? ...
راحله برگشت. خشم در چشمانش شعله میکشید. فکر میکرد نیما حداقل بخاطر اشتباهش معذرت خواهی کند نه اینکه با وسط کشیدن پای یکنفر دیگر، سعی کند تقصیر را گردن او بیندازد. چند قدم رفته را برگشت. نیما ادامه داد: -چیه?فکر کردی با تسئوس*، پهلوان آتن طرفی?نخیر خانم، این آقا یه دون ژوان* تمام عیاره... فک میکنی ندیدم چطوری به هم دل و قلوه می.... اما قبل از اینکه حرفش تمام شود صدای کشیده ای که زیر گوشش خوابید به هوا بلند شد. راحله با چنان خشمی به نیما خیره شده بود که نیما برای لحظه ای ترسید. از شدت عصبانیت صدای نفس هایش شنیده میشد. نگاهش آمیزه ای از ناراحتی و یاس بود. زیر لب گفت: -بی غیرت و بعد صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: -شیاد تویی... اون هرچی باشه اقلا خودش رو پشت دین قایم نمیکنه... نیما که تازه از شوک آنچه اتفاق افتاده بود بیرون آمده بود، تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنش رسید این بود که رفتار راحله را به پای دفاع از پارسا بگذارد و هزاران فکر و خیال بی ربط در کله اش پیدا شود. حسادت عصبانی اش میکرد. حسادت به سیاوشی که راحله برای دفاع از او حاضر شده است چنین حرکتی بکند. این فکر چنان آزارش داد که در چشم بر هم زدنی خشمش را برانگیخت. میخواست حرکتی بکند که کسی از پشت سر صدایش زد... سیاوش در ماشین، جلوی در دانشکده منتظر صادق بود که رفته بود کتابی را از یکی از دوستانش بگیرد. در حالیکه صدای ضبط را کم میکرد با صدایی که انگار کسی در ماشین باشد گفت: -دو ساعته منو اینجا کاشته... وقتی هم میاد عین گربه چکمه پوش* چشماشو گرد میکنه آدم دلش نمیاد چیزی بگه در همین حال گوشی اش زنگ خورد، زیر لب غر زد: -بیا! انگار موش رو آتیش میزنی و گوشی را جواب داد -کجایی تو پسر?روده بزرگه که هیچ، روده کوچیکه کل امعا و احشا رو خورد... باشه... تو خوبه زن نشدی بابا .. همین طور که داشت غر میزد، نگاهش روی نقطه ای خیره ماند. شناختش..نیما بود... اخم هایش در هم رفت... خواست رویش را برگرداند که کمی جلوتر شخص دیگری را دید. دوباره نگاهش را روی نیما برگرداند. بله، نیما داشت خانم شکیبا را تعقیب میکرد... حواسش از مکالمه پرت شد. کمی مکث کرد و بعد گفت: -باشه، منتظرم...فعلا و بدون اینکه منتظر جواب صادق بماند گوشی را قطع کرد. حس خوبی به این صحنه نداشت. پیاده شد و با فاصله مناسب پشت سر نیما راه افتاد. آنچه را که اتفاق می افتاد دید هرچند صحبت هارا به وضوح نمیشنید. وقتی دید راحله کشیده ای به نیما زد حدس زد که حتما نیما کاری کرده است. از این پسر هیچ چیز بعید نبود. احساس کرد باید نزدیک برود. ممکن بود خطری متوجه دخترک شود و کمک لازم باشد. حدسش اشتباه نبود. به نظر می آمد نیما قصد دارد دستش را برای تلافی بالا ببرد که سیاوش صدایش زد: -آقای محسنی? نیما برگشت.... *تسئوس یا تزه: پادشاه، قهرمان و حامی شهر آتن *دون ژوان: شخصیتی افسانه ای در اسپانیا، ک بی بند و بار بود و زنان را اغوا میکرد. *گربه چکمه پوش: نام یک شخصیت کارتنی که با درشت کردن چشم هایش، ترحم بیننده را برمی انگیزد تا از مجازاتش صرف نظر کرده یا درخواستش را بپذیرد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 انتقاد اخیر رهبر انقلاب از کسانی که به استفاده از یک لغت فرنگی در حرف یا نوشته‌ی خود افتخار میکنند! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه با شنود مکالمات اکسپلور شما را جهت‌دهی می‌کند؟ | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 عفاف و زنان عفیف فوق‌العاده 👌👌👈نشر دهیم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بر چادر ما می‌تازند چون اگر آن را بگیرند پرچم را می‌گیرند و وقتی پرچم را گرفتند همه کار می‌شود کرد •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت+.pdf
517.1K
کتاب آشتی با امام عصر(عج) منبع_مسابقه همین پنجشنبه برگزار می گردد،لطفا پی دی اف را مطالعه فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90
♥️😍دعوتید به مسابقه 😍♥️ آشتی با امام عصر کانال برگزار میکند به مناسبت شروع امامت امام عصر (عج) کتابخوانی از کتاب آشتی با امام عصر برگزار میکند. زمان 2⃣2⃣ شهریور ماه هدیه نقدی برای افراد برگزیده 😍🎁🎁🎁🎁 👈بزنید روی این برای منبع مسابقه 👈شرکت برای عموم آزاد هست لطفا به دیگران اطلاع رسانی فرمائید https://eitaa.com/joinchat/2153840705Cd3695f0b90 همین پنجشنبه ساعت ۱۳
هر روز یک آیه: 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ» آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند؛ تفسیر: آن گاه به بیان این صفات پرداخته و قبل از هر چیز انگشت روى نماز مى گذارد، مى گوید: آن‌ها کسانى هستند که در نمازشان خاشعند (الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ). خاشعون از ماده خشوع، به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمى در انسان پیدا مى شود و آثارش در بدن ظاهر مى گردد. در اینجا قرآن، اقامه صلوة (خواندن نماز) را نشانه مؤمنان نمى شمارد بلکه خشوع در نماز را از ویژگى هاى آنان مى شمرد، اشاره به این که نماز آن‌ها الفاظ و حرکاتى بى روح و فاقد معنى نیست، بلکه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آن‌ها پیدا مى شود که از غیر او جدا مى گردند و به او مى پیوندند، چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار مى شوند، که بر تمام ذرات وجودشان اثر مى گذارد، خود را ذره اى مى بینند در برابر وجودى بى پایان، و قطره اى در برابر اقیانوسى بیکران. 🌺🌺🌺 لحظات این نماز، هر کدام براى او درسى است از خودسازى و تربیت انسانى و وسیله اى است براى تهذیب روح و جان. در حدیثى مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) مردى را دید که در حال نماز با ریش خود بازى مى کند فرمود: اگر او در قلبش خشوع بود، اعضاى بدنش نیز خاشع مى شد. اشاره به این که خشوع یک حالت درونى است که در برون اثر مى گذارد. پیشوایان بزرگ اسلام آنچنان خشوعى در حالت نماز داشتند که به کلى از ما سوى اللّه بیگانه مى شدند، تا آنجا که در حدیثى مى خوانیم: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى کرد، اما هنگامى که آیه فوق نازل شد دیگر سر بر نمى داشت و دائماً به زمین نگاه مى کرد. (تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۲ سوره‌ مبارکه مؤمنون) •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : زندگی ابدی یا زندگی موقتی! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
36.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅برادر روی خواهرشو زمین نمی اندازد.... 🎙 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در دیدار نزدیکان زیاده‌روی نکنید! 🎙 حجت‌الاسلام استاد حسین دهنوی •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ‍ -به نظر میاد شما خیلی دوست دارید حراست دانشگاه از کاراتون خبر دار بشن راحله اول از دیدن سیاوش خوشحال شد اما با یادآوری فکری که نیما کرده بود و واکنش خودش بدنش یخ کرد. حالا هرچه نیما برای خودش بافته بود صحت پیدا میکرد. در وهله به نظر می آمد خب چه اهمیتی داشت آدمی مثل نیما چه فکری میکند?شاید اگر دو روز دیگر از راحله میپرسیدند برای او هم اهمیت نداشت نیما چه مهملاتی راجع به او تصور کرده است اما در آن لحظه، مغزش صرفا دستورهای آنی صادر میکرد. دوست نداشت هیچ کس، حتی نیما، در مورد چیزهایی که اصلا واقعیت نداشت خیالات ببافد. کمی به صحنه خیره ماند. چند ثانیه ای که گذشت احساس خستگی شدید کرد. نمیتوانست بفهمد چکار کند. سیاوش به دادش رسید، دستش را به طرف خیابان دراز کرد و رو به راحله گفت: -شما بفرمایید خانم شکیبا... من و ایشون یه صحبت خصوصی داریم بعد در چشمان نیما خیره شد، یک ابرویش را به نشانه سوال بالا برد و گفت: -درسته اقای محسنی? راحله احساس کرد مغزش خاموش شده. بدون اینکه کلمه ای حرف بزند کنار خیابان رفت، تاکسی دربست کرد و سوار شد. نیما که از دست این خرمگس معرکه، افکارش آشفته شده بود خنده ای عصبی کرد: -به! جناب فرشته نجات... شما به همه دانشجوها اینقدر رسیدگی میکنید یا ایشون مورد خاصی هستند? سیاوش که نمیخواست اجازه بدهد نیما با عصبانی کردنش، حس پیروزی داشته باشد با خونسردی گفت: -اونی که همه رو به چشم مورد خاص میبینه تویی نیما که این آرامش او را آزار میداد پوزخندی زد و ادامه داد: -شما هم که اصلا اهل هیچی نیستی... واسه ما فیلم بازی نکن استادجون... من هرجا بودم تو هم بودی سیاوش که نمی خواست با همچین آدمی دهان به دهان شود بی توجه به این حرف گفت: -اینکه تو چه غلطی میکنی به خودت مربوطه اما اگر یکبار دیگه ببینم دور و بر این دختر میپری کاری میکنم که به شکر خوردن بیفتی -اونوقت چطوری میخوای همچین غلطی بکنی? سیاوش همانطور خونسرد سرش را نزدیک گوش نیما اورد و آرام زمزمه کرد: -همون طوری که تونستم مراسمت رو به هم بزنم. دوست نداری که مامان بابات یا احیانا حراست دانشگاه چیزی از گند کاریات بو ببرن?... من همیشه شبیه آلکتو* پشت سرتم، گیگانت* عزیز در چشمان نیما خیره شد. آرام و جدی. در حالیکه با حالتی تحقیر آمیز، یقه نیما را که از ترس خشک شده بود، مرتب میکرد، با بی تفاوتی محض ادامه داد : -پس بهتره مثل بچه آدم حرف گوش کنی و با تمسخر، دستش را کنار پیشانی آورد، به نشانه خداحافظی تکان داد و رفت.. پ.ن: *آلکتو: خشم پایان ناپذیر.... یکی از ارینوئس ها، الهه های بی رحم زمینی، که نماد انتقام بودند و قاتلان و ستمگران را تعقیب میکردند. *گیگانت: هیولاهای بزرگ یونان باستان، که علیه خدایان شورش کردند. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تعابیر جالب نظریه پردازان آمریکایی درباره ایران | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
* 💞﷽💞 ♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️⚜♻️ ‍ : دیوانه روانی! تعطیلات میان ترم رسید. چقدر این تعطیلات به موقع و مناسب بودند. خدا خیر بدهد هرکس که چیزی به اسم تعطیلی خصوصا تعطیلی میان ترم را اختراع کرد. آن روز صبح، وقتی راحله از خواب بیدار شد، کش و قوسی آمد، گوشی اش را چک کرد که تنها چند پیامک تبلیغاتی داشت و پیامی از سپیده که از رسیدنش به خانه خبر داده بود. معصومه هم که لابد صبح اول وقت با همسرجانش رفته بودند ددر دودور. دست هایش را زیر سرش گذاشت و همانطور که به سقف خیره شده بود غرق در خیالات شد. باید ذهنش را سرو سامان میداد. با این روش اگر جلو میرفت زندگی اش مختل میشد. دفترچه اش را برداشت. هر آنچه را که اتفاق افتاده بود نوشت. افکارش، مشکلاتش، هدف هایش. بعد یکی یکی اضافه هایشان را خط زد. این کار یک ساعتی طول کشید. در نهایت لیستی از آنچه که دوست داشت به آنها برسد، راه حلی مختصر و آنچه که باید رعایت میکرد جلوی رویش بود. مهم ترین تغییر این برنامه، نزول مساله ازدواج به ته جدول پیشنهادی بود. دفترش را بست. ذهنش آرام شده بود. حس میکرد حالا میتواند به جنگ تمام دیو های خیالی اش برود. خوشحال از حایش بلند شد تا برود دست و صورتش را بشورد. آن یک هفته تعطیلی میان ترم کامل به خودش استراحت داد. حالا که معصومه نامزد کرده بود باید فکری میکرد. برنامه های مختلف با دوستانش، سینما، مهمانی های دخترانه، خرید کتاب و قدم زدن های تنهایی حالش را خیلی بهتر کرد. در این میان گهگاهی هم سر به سر خواهرش میگذاشت که چنان با آب و تاب از عشقشان تعریف میکرد که گویی سیتا و رامایی دوباره متولد شده اند... بالاخره تعطیلات کوتاه یک هفته ای تمام شد و راحله با شوق و روحیه ای سرحال به دانشکده برگشت. شاید بخشی از این خوشحالی برای این بود که نیما فارغ التحصیل شده بود و این ترم از دیدارهای گاه و بیگاهش در امان بود. فقط میماند استاد پارسا، که خداروشکر این ترم با او کلاس نداشت و می توانست از تنهایی اش لذت ببرد. اما گویا تقدیر چیز دیگری را رقم زده بود و این تنهایی و آرامش مدت زیادی دوام نیاورد... آن روز بعد از ظهر، بعد از اتمام کلاسش، ترجیح داد به جای رفتن به خانه سری به حافظیه که چسبیده به ساختمان دانشکده بود بزن ، فاتحه ای بخواند و تفالی به دیوان حافظ بزند. راحله شعر را دوست داشت. عاشق شیخ اجل، سعدی بود، با آن شعر های ناب عاشقانه اش اما تمام شیرازی ها، گاه گاهی که حال دلشان کوک نباشد یا حالی غریب داشته باشند، تفالی به دیوان لسان الغیب میزنند. خاصه که جوان باشند و دلشکسته... و این تفال نه از آن جهت است که توقع آینده بینی از حضرتش را داشته باشند، بلکه از آن روست که شعر، طبع ناموزون آدمی را قافیه و وزنی مناسب میبخشد. خاصه که گاهی در بعضی ابیات، اشاره مختصری به حال و روزگار تو نیز شده باشد و این اشاره، ولو اتفاقی، باعث انبساط روح است. راحله نیز هرچه باشد بزرگ شده شیراز بود و هوای شیراز در هر موقع اش باب شعر و شاعری... با این اوصاف، تعجبی نداشت که دیدار نیم ساعته راحله یک ساعت و نیم به درازا بکشد. بالاخره هم احساس گرسنگی باعث شد رضایت بدهد که دست از سر شاعر بخت برگشته بردارد و بیرون بیاید. کنار خیایان ایستاده بود و منتظر تاکسی که ماشین سفید رنگی جلویش ترمز زد. شیشه اش پایین آمد و جوانک مد روز، با لبخندی وقیحانه راحله را دعوت به سوار شدن کرد!! راحله برای لحظه ای خشکش زد! آخر تیپ و قیافه او چه خط و ربطی به این قسم حرکات داشت? سریع خودش را جمع و جور کرد و چند قدمی به سمت انتهای ماشین رفت تا از تیر رس نگاه راننده پر رو، دور شود. اما گویا پسرک قصد رفع زحمت نداشت The پ.ن: سیتا و راما: بخشی از حماسه ی باستانی هندوستان(رامایانا) که در آن رام، به جستجوی همسر گمشده اش(سیتا) بر می آید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای توهین به رهبری در دانشگاه! ♨️ مقایسه اختیارات با رئیس‌جمهور آمریکا و فرانسه ‼️ ۹ نکته جالب درباره حاشیه‌های عجیب زندگی ملکه الیزابت!!! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔻سید طالع باکویی، معروف ترین مداح آذربایجانی، در حمایت از فلسطینی‌ها سرود خواند. در شرایطی که جمهوری آذربایجان حامی تمام و کمال منافع صهیونیست‌ها و اسرائیلی‌ها در منطقه است، سید طالع باکویی مداح سرشناس و معروف آذربایجانی در این کشور، علیه اسرائیل و در حمایت از فلسطین و غزه سرودی خوانده و آن را در اینستاگرام خود منتشر کرده است. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی خیابون کشف حجاب دیدیم. چه کنیم؟! 🔹کلیپ آموزشی بسیار جالب و دقیق درباره چگونگی امر به معروف موثر و بدون درگیری •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃@ShifteganeTarbiat
فردا پنجشنبه ساعت ۱۳ برگزار می گردد،به عشق فرجه الشریف اطلاع رسانی فرمائید
[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma0103264.mp3
20.9M
⏯ زمینه این همه راه دویدم ز پی دلدارم... بسیار دلنشین👌 🏴 ویژه شهادت امام حسن عسگری علیه السلام •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 (ع) 🌴سلام ای پناه دل شیعه‌ها 🌴بازم عالمی مبتلای شما 🎤 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat