رمان مدافع عشق ♥️
#پارت61
*****************
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت
مینشیند. سرش را تکان میدهد و درحالی که پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد.
_ بابا... تو قبول کردی؟
سکوت میکنم. لب میگزم و سرم را پایین میاندازم.
_ دخترم؟ ازت سوال کردم. تو جدًا قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی و در ادامه ی سوال پدرت از من میپرسی:
_ ریحان؟ بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش
میدهم و آهسته جواب می دهم.
_ بله.
حسین آقا دستش را در هوا تکان میدهد.
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
سرم را بالا میگیرم و درحالی که نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم:
_ یعنی بله. قبول کردم که علی بره!
این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یک دفعه از جا بپرد، از لبه ی
پنجره ی رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی حسین آقا؟ میبینی؟! عروسمون قبول کرده
رو میکند به سمت قبله و دست هایش را با حالی رنجیده بالا می آورد.
_ ای خدا آخه من چه گناهی کردم؟ ببین بچه ی دسته گلم حرف از چی میزنه!
علی اصغر که تا الان فقط محو بحث ما بود درحالی که تمام وجودش سوال شده، میپرسد.
_ مامان داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبًا بلند میگوید:
_ ِا... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟ هنوز که این وسط صاف صاف واستاده...
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد:
_ هیچ جا بابا جون، هیچ جا...
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشک هایش اجازه میدهد
تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند.
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم؛ گرچه دل خودم
هنوز به رفتنت راه نمیدهد، ولی زبانم مدام و پیاپی تو را تشویق میکند
که برو!
تو روی زمین روبه روی مبلی که پدرت روی آن نشسته مینشینی.
_ پدر من؛ یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره! من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم. همه ی کارامم کردم و زنمم رضایت
کامل داره...
حسین آقا اخم میکند و بین حرفت میپرد:
_ چیچی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟ مگه دختر مردم کشکه؟ اون هیچی، مگه جنگ بچه بازیه؟! من چه میدونستم بعد از ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه... تو حق نداری بری!
تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمیذاری!
بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری:
_ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو! بیا این زن.
و به من اشاره میکند.
- آخه چرا زیر حرفات میزنی باباجون!
دستش را از دستت بیرون میکشد.
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
@ShmemVsal
بخونیمباهم💙'!
إِلٰهِی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ،
وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ،
وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ،
وَضاقَتِ الْأَرْضُ،
وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ،
وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکیٰ،
وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ..
فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ..
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ،
وَعَرَّفْتَنا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ،
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ..
فَرَجاً عاجِلاً قَرِیباً..
کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ..
یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ، یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ
اکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانِ،
وَانْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانِ.
یَا مَوْلانا یَا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،
أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی،
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ،
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ،
یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ..
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ.💙!
------------«❁»------------
💙⃟⃟☁️¦⇢ #قـرار_روزانهـ••
Join↯🍃
@ShmemVsal
‹💙+📸›
-
-
منآنگُلبَرگمـَغرورَمنِمـۍمیرَمزِبـۍآبۍ
وَلـۍبیدوستمیمـیرَمدَراینمُردآبتَنھـآیۍ...!ヅ
-
-
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
#رفیقانہ
Join↯🍃
@ShmemVsal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《😍✨️🌱》
عجب اربابی ✨️😍
خدا بم داده ✨️😍
دله سرگردونم با حسین اباده✨️😍
______________________________
الهی که عیدی همتون رزقِ کربلا باشه
عیدتون مبارکااااا😍🎉
#میلاد_امام_حسین
#عیدکم_مبروک
#ماه_شعبان
@ShmemVsal
[﷽♥️]
#بخـندبسـیـجـی😂✨ㅤ
پست نگهبانی رو زودتر ترک کرد
فرمانده گفت:
۳۰۰ تا صلوات جریمته!!
چند لحظه فکر کرد ،،
و گفت :
برادرا بلند صلوات !!
همه صلوات فرستادند ...
گفت : بفرما
از ۳۰۰ تا هم بیشتر شد . ! ☺️😂
#شهید_ابراهیم_هادی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
シ︎🔗🌸°•
Join↯🍃
@ShmemVsal
اگرازسختیِکاریترسیدی
دربرابرآنسرسختیکن،رامتمیشود.
• امیرالمؤمنین(ع)💚🌱
- غررالحکم حدیث⁴¹⁰⁸
@ShmemVsal
این خانه زهراست نورانی شده🌱
بیتعلیوفاطمهگوییچراغانی شده🎉
فرزند پاک زوج رحمت به دنیا آمده🌱
چشمحسنازدیدنشحقاکهبارانیشده🎉
#ماه_شعبان
#میلاد_امام_حسین
#عزیزم_حسین
@ShmemVsal
ما میدونیم وقتی تولد کسی میشه
رفیق صمیمیهاشو دور خودش
جمع میکنه ..
دعوتشون میکنه !
صمیمی نبودیم که کربلا نبردی ..؟!💔
#حرف_دل
@ShmemVsal