eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️[سحࢪ آخࢪست حلال کن گداࢪا...🌿]
✨شایداین سحࢪ‌آخری‌یه‌عده‌ای‌روبخرن]
‌○ خوب ازش استفاده کنیم⏳
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا 🍃جزء بیست و نهم9⃣2⃣ 🌷 ثواب آن هدیه به امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) و شهیدان سید مجید کلوشادی و ابراهیم هادی و شاهرخ ضرغام🌹 📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند🦋 @shohaadaae_80
6285605_664.mp3
4M
📖|تندخوانے‌و‌ترتیل‌جزء‌بیست‌و‌‌نه 2⃣9⃣ 🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے •✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء9⃣2⃣قرآن کریم: ♦️ آیه ۱-۲ سوره مزمل : « يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴿۱﴾قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۲﴾» ♦️ترجمه:«ای جامه به خود پیچیده..شب را جز کمی به پاخیز. » 📌نکته اخلاقی: یکی از بهترین مواقعی که انسان می تواند با خدای خویش خلوت کند شب است.امامان معصوم(ع) نیز سفارش های زیادی در این خصوص کرده اند.زیباترین کار در شب این است نماز شب رابخوانیم و بابت گناهان خویش آمرزش بخواهیم. ‼️در قرآن نیز به این موضوع اشاره شده است: 💟شب، بهترين زمان براى عبادت است. 💟نماز شب مورد تأكيد الهى واقع شده است.  💟مقدار شب زنده دارى محدوديّتى ندارد. 💟براى آن كه عبادت با نشاط همراه باشد، بايد بخشى از شب را استراحت كرد. ✅خواندن نماز و قرائت قرآن در شب بهترين وسيله براى ايجاد آمادگى روحى و كسب انرژى است. این نماز فواید دیگری نیز دارد مانند اینکه در قیامت با چهره ای نورانی حاضر می شوند. ❣إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ❣ 📿@shohaadaae_80📿. 🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" خدایا! دراین روز به مهربانیت مرا بپوشان وتوفیق وپاکی را روزی ام کن واز زشتیهای{زبان و} وتهمت، دلم را پاک نما،ای مهربان به بندگان مومن!"... ☆|@shohaadaae_80|☆ ♦️🔷♦️🔷♦️🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح مختصری ازفراز دعای روز بیست ونهم ماه مبارک رمضان🌙 🍁🍁🍁 مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی میفرمایند:* غش* یعنی پوشاندن. اگرکسی به طرف معامله، گندم نشان دهد وجو بفروشد، درمعامله* غش* کرده وآن معامله باطل است. درتاریکی این معامله انجام میشود وبه همین دلیل میگویند که معامله درتاریکی کراهت دارد. وی ادامه میدهد: کسی که عیب جنس رابپوشاند، درمعامله غش کرده است وحدیث داریم کسی که آب به شیر ببندد، مسلمان نیست.آنها که درمعامله غش میکنند خیر نخواهند دید. 🍁🍁🍁 این استاد اخلاق ادامه میدهد: حال دراین دعامیگوییم که خدایا، همان طورکه اودرمعامله عیب رامی پوشاند توهم به رحمت خود عیب من را بپوشان. 🍁🍁🍁 وی ادامه میدهد: روزی دیدم آیت الله وحید خراسانی ازقم برای زیارت به شهر ری آمدند.تقاضا کردم تشریف بیاورید منزل ومسجد میهمان ما باشند که گفت تنها برای زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) آمده اند. این را باید به تمام امامان جماعت بیان کنیم تاهم خودشان مشرق شوند وهم مریدان خود ومسجدی هارا به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) تشویق کنند.✨ 🍁🍁🍁 وی در بیان ادامه حدیث میگوید: طبق حدیث امام جواد(ع) دومین خصلت مومن این است که گاهی خودش را موعظه کند وسومین خصلت این است که هرکس اورا نصیحت کند قبول کند. در ادامه دعا ازخدامیخواهیم🤲..که مارا ازگناهان حفظ کند وقلبمان را از آلودگی های شک برطرف کند وقلب ما گرفتار شک نباشد.آنهایی که قلبشان گرفتار شک است، ذکر" لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم" را زیاد تکرار کنند.این ذکر برای رهایی از وسوسه های شیطان بسیار موثر است.🦋 🍁🍁🍁 پرودگارا!.. این دعاهارا به مرحمت خودت برما مستجاب گردان...🦋✨ 🌟التماس دعای مخصوص فرج🌟 ☆|@shohaadaae_80|☆ 🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 یادگار حضرت زهرا🔷سلام‌الله‌علیها 🔶 بابا از در که وارد شد، سعی کرد یک چیزی را پشت خودش پنهان کند. تا آمدم بجنبم، غافلگیرش کنم و ببینم چه خبر است؛ مادر صدایم زد و چیزی خواست... سرگرم نذری دادن بودیم که صدای پدر در میکروفون پیچید: «سرکار خانوم زهرا بیطرفان به اتاق پذیرایی! زهرای بابا؛ اتاق پذیرایی!» از حیاط تا اتاق پذیرایی را دویدم. یک‌چیزی دستش بود؛ آن را به سمت من گرفت و گفت: «زهرا جانم، بابا، این مال شماست.» بازش کردم. یک چادر رنگی بود. رنگی‌رنگی و زیبا. گفت: «زهرا بابا، من هر چه دارم از اهل‌بیت (ع) است، اهل‌بیت (ع) هم هر چه دارند، از حضرت زهراست. مبادا حُرمت این اسم را زیر پا بگذاری. یادت باشد که چادر، یادگار حضرت زهراست.» 🔶 راوی: دختر شهید 🔷 شهید علی بیطرفان ☆|@shohaadaae_80|☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیز_کیک_زعفرونی👩‍🍳👨‍🍳 برای مواد پنیری: پنیرخامه ای 150 گرم🧀 خامه قنادی 150 گرم🥛 گلاب دو قاشق سوپخوری🥃 زعفران دم شده ی غلیظ یک تا دو قاشق غذاخوری🍷 پودر ژلاتین یک قاشق غذاخوری🍚 شیر یک دوم لیوان🥛🥛 شکر دو قاشق غذاخوری🍚 ابتدا ژلاتین رو با شیر و گلاب روی بخار کتری بزارین تا ژلاتین حل بشه وقتی حل شد شکر اضافه کنید و کمی مخلوط کنید تا شکر حل بشه و بعد از روی بخار بردارین تا کمی حرارتش بیوفته تو این فاصله خامه قنادی رو با همزن بزنید تا فرم بگیره بعد بهش پنیر خامه ای و زعفرون رو اضافه و مجدد هم بزنید حالا مواد ژلاتینی رو که کمی از حرارت افتاده به مواد پنیری اضافه و با همزن هم بزنید تا یه دست بشن مواد پنیری اماده شده رو بریزین روی کیک و بزارین یخچال چند ساعتی بمونه تا خنک شه و خودشو بگیره. نوش جان 😋☺️😍 التماس دعا ،شرمنده اگر که کم‌و کسری بوده 🙏 @shohaadaae_80
💚 من که دو قلب درون سینه‌تان نگذاشته‌ام ! که جز من دلبری داشته باشید :) ♡"خدای‌جآن"♡ •🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیعی - آثار و برکات پس از ماه رمضان.mp3
9.92M
✨ 👤حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین رفیعی🎙 ❇️ موضوع : وداع با ماه رمضان 🌺 🦋 🌙 •👂| @shohaadaae_80 |👂•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سی‌‌و‌نهم9⃣3⃣ شب که می آید، منتظر عکس العملش می شوم . در اتاق را که باز می کند ، ق
🍀 ⃣4⃣ نه ، علی مرا نمی فهمد.... انگار ذهنم را می خواند که می گوید: - مخصوصا که هیچ کس هم حال و روز تو رو درک نمی کنه. اصلا نمی فهمه که داری توی دریای پر سوال و شکی دست و پا می زنی. اگه جرئت کنی و بپرسی، می گن وای این بچه خراب شد . اگه نپرسی هم که ... دستش را بین موهایش می کشد . - من ساعت ها با خودم فکر می کردم . یه سوال رو سبک سنگین می کردم می چرخوندم که راحتش کنم، بلکه به جواب برسم، اما پنج تا سوال دیگه هم از کنارش در می اومد. پیچیده می شد . خراب می شدم . ولی یه خوبی هم داشت ، اگر اون فضا رو درک نمی کردیم ، این مسیر رو هم انتخاب نمی کردیم . سرش را کج گرفته ، انگار دارد گذشته را از زاویه ی دیگری نگاه می کند. دلم می خواهد شانه را بردارم و موهایش را شانه کنم . یقه ی لباسش را درست کنم . وای چقدر دلم می خواهد برایش متکا بگذارم تا چشمان قرمزش راببندد و بخوابد؛ اما او دلش می خواهد مرا آرام کند: - من گاهی از خونه می زدم بیرون و پیاده چند ساعت راه می رفتم و اصلا نمی فهمیدم کجا می رم و چرا دارم توی این مسیر می رم . گاهی هم سر به کوه می گذاشتم . چند بار شد که شب هم نتونسشم بیام پایین و همون بالا موندم . مخصوصا اون وقتایی که دربه در جواب می موندم . نفسی می کشم و لبم را جمع می کنم و می گویم : -هوای مه آلود هنوز هم هست . علی پاهایش را ستون می کند و کتاب را کنارش روی زمین می گذارد . - فضای مه آلود برای همه ی آدم ها هست. اگه کمک های بابا و مامان نبود ، نمی دونم چی میشد . ذهنم روی دور تند بازبینی گذشته می افتد . تصاویر لحظه هایی که هر چقدر هم سعی می کردم بی خیالش بشوم و با دوستانم باشم و هزار مشغولیت مزخرف دیگر فراهم کنم ، بازهم بود . آرام می گویم : - وقتی هیچ اطلاعی از فردات و هیچ دسترسی به گذشته ات نداری، وقتی هیچ تسلطی بر چپ و راست زندگی ات نداری، وقتی کسی را نداری تا همدم و هم‌رازت بشه و درکت کنه .... شاید اگر من هم کنار پدر و مادرم بودم ، می تونستم به راحتی علی از پیچ و خم های سخت زندگی گذر کنم ، آن هم در نوجوانی که در حیرت داری دست و پا می زنی . می دلنم که دارم حاصل چند سال حیرانی ام را در چند جمله ی ناقص می گویم . - ما آدما گاهی یه جوری می ریم و می آییم، یه جوری حرف می زنیم، انگار آینده تو مشتمونه و کاملا مطمئنیم که فردا زنده ایم و همه ی کارها طبق برنامه ای که چیدیم جلو می‌ره ، اینا همش بلوفه . علی آرام زمزمه می کند : - و در به در کسی بودی که توی این فضا دستت رو بگیره . چشمم را می بندم . دربه در بودن جمله ی کاملی است . هم جایی ساکنی، هم می دانی که مسافری . قبرستان که می روی زود بیرون می آیی تا حقیقت مردن را ، مسافر بودن را برای خودت غیر ممکن ببینی . مرگ هست اما نه برای من . بلند می شود که برود . دفترم را هم می‌زند زیر بغلش . حرفی نمی زنم . تا می آیم اعتراض کنم می پرسد : - چیه ؟ جواب می دهم : - هیچی . فکر نمی کنی بد نیست اگه اجازه بگیری ! می خندد و می گوید : - چقدر خوندن این کتاب طولانی شده! - هم می خونم ،هم فکر می کنم ، هم نقد می کنم . آبروی فرهنگ در بوق کرده شان را ، خودشان توی یه رمان بر باد داده اند . من مرده ی این اعتماد به نفس غربی ها هستم . علی با تعجب نگاهم می کند : - این قدر نقد دقیق ارائه می دی چرا دعوتت نمی کنن برای همایش های ادبی؟ - به جان خودت اگه قبول کنم. - خواهر من! درست نقد کن . می نشینم . گلویم را صاف می کنم : - خدمتتون عرض کنم که کتاب ((جان شیفته)) از رومن رولان ، یک شاهکار ادبی فرانسوی است که به طرز عجیبی واقعیت های تمدن اروپا رو نشان می دهد . با دستش ریشش را منظم می کند. دلم می خواهد . هرچه دق دلی از کلاه گشادی که غربی ها سر ما گذاشته اند یکجا با دو جلد توی سر علی بکوبم. مسخره ام می کند ! - و شما الان تعجب کرده ای که این قدر شیفته ی آنها بودی. _ علی نخوندیش ببینی چه بساط بزن ، بکش، تجاوز کن، بخور و ببر داشتند . می گوید: _ حداقل کتاب که می خونی یه نقد نصف صفحه ای و شبکه ها مجازی بذار . این قدر بی کار نگرد و می رود . حال ندارم رختوابم را بیندازم. متکایی را که علی زیر سرش گذاشته بود می گذارم زیر سرم . می خواهم درباره ی زندگی آینده ام کمی بیشتر از همیشه فکر کنم . شاید هم خیال بافی کنم .نمی دونم در این اوضاع ناسالم اطرافم و آه و ناله‌ی دوستانم ، عقل سالمی هست که شود به آن تکیه کرد . پلک‌هایم سنگین می شود ..... دفتر علی سنگین نیست . اما ندانستن اینکه این داستان چه کسی است که علی در دفترش نوشته ، آزاردهنده است . تا دفتر را از دست ندادم باید تمامش کنم. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_چهلم0⃣4⃣ نه ، علی مرا نمی فهمد.... انگار ذهنم را می خواند که می گوید: - مخصوصا که
🍀 ⃣4⃣ شب برایش سنگین و سخت شده است . قبلا منتظر می ماند تا شب برسد و از خستگی های روزانه اش به پرده ی سیاه شب پناه ببرد ، اما این شب ها از فکر و خیال بی چاره شده است . پیش ترها جایی خوانده بود که (( خوبی ها و مهربانی ها هم می تواند تورا تا جهنم بکشانند)) انسان اگر نفس خودش را زیر پا نگذاشته باشد ، خوبی ها و زیبایی ها مغرورش می کند . قابیل که از اول جنایتکار نبود . گاه خودش را زیر ذره بین می گذاشت ، گاه دوستان دور و اطرافش را . گاهی خوب اند ، گاهی پایش که بیافتد ، حاضرند هزار بدی بکنند تا به آنچه که دلشان می خواهد برسند . این متن تمام هستی او را رو آورد . مادر متوجه حال و روزش شده بود . مدارا می کرد . پدر یکی دوبار سر صحبت را باز کرد تا مشکل فکر و دلش را بفهمد . گفته بود که هنوز تکلیف خودم با خودم روشن نیست . صحرا ظاهرا خیلی در دانشگاه مراعات می کرد ، ولی کم کم داشت در لحظات خلوت فکرش راه پیدا می کرد . صحرا به هر بهانه ای هم صحبتش می شد . برادرش ، درسش، تنهایی اش، مشکل دوستش ، سوال های ذهنش ... _ شما به من شک داری و ازم دوری می کنی ! این حرف صحرا مثل پتک می خورد توی سرش . شک یعنی چه ؟ دوری کردن او از صحرا ، که از روی تردید به این کار بود . _ همین که میفهمم پیاممو ، ایمیلمو، نوشته مو خوندی آرامش می گیرم . همین قدر همراهی ت برام کافیه . راضی ام . چهاردهم اسفند بود . روزهای آخر نفس کشیدن زمستان. با ذهن آشفته ای که به هم زده بود تا صبح خوابش نبرد . دم سحر عطش عجیبی داشت . به طلب آب از اتاق بیرون آمد . مادر را دید که سر سجاده اش نشسته است . دنبال پناه می گشت . مقابلش نشست . برای آنکه به چشمان مادر نگاه نکند حاشیه های سجاده را به بازی گرفت . مادر از چشمان او حال و روزش را خواند . این مدت شاید مراعات کرده و حرفی نزده ، اما مگر می شود که حالش را نفهمیده باشد . مادر عادتش داده بود روی پای فکر و تدبیر خودشان بایستند و هرجا صلاح دیدند لب به سخن باز کنند . اجازه می داد که تجربه کنند ، شکست بخورند ، بلند شوند، زخمی بشوند ، اما نشکنند و نا امید نشوند . هرچند این مدت حالش این قدر بد بود که مجبور شد لب باز کند . مادر لبخندی زد و دستش را میان موهای آشفته اش کشید . چقدر به این نوازش و کلام مادر نیازمند بود ! به سجده رفت و سَر که از سجاده برداشت ، مطمئن بود این سجده و دعای مادر ، گره از کارش باز خواهد کرد ، اما این که چه طور باز می شود و او چه قدر باید تاوان بدهد ، نمی دانست . به استاد برای پروژه ی عملی قول داده بود . بعد از اینکه گفت و گویشان تمام شد و خواست از اتاقش بیرون برود ، استاد گوشی ای را به طرفش گرفت و گفت : _ قبل از شما خانم کفیلی همراهش را جا گذاشت . من دارم می رم ،شما بهش بده . چشمی گفت و گوشی را از استاد گرفت . پا از اتاق بیرون نگذاشته بود که گوشی توی دستش لرزید . بی اختیار نگاه به صفحه کرد . انگار کسی کیش و ماتش کرده بود . "عزیز دل من " روی صفحه افتاد . شماره هم آشنا بود . آنقدر تکراری و آشنا که نخواهد همراهش را در بیاورد و برای اطمینان مطابقت بدهد . متحیر چند لحظه ای به صفحه نگاه کرد . دردی از گیج گاهش شروع شد و در تمام سرش دور زد . زنگ گوشی قطع شد و لحظاتی بعد ، پیامی روی صفحه اش آمد . _ عزیزدلم ، قرار ساعت دو رو فراموش نکن . سفارشتو هم تهیه کردم . خوش می گذره . میام دنبالت . بای . اگر دیوار پشت سرش نبود تا کمرش را بگیرد ، حتما همان وسط سالن می نشست . کمی گذشت تا از منگی درآمد . تازه فهمید چه شده است . فوران عصبانیت داشت تعادل روانی اش را به هم می زد . قدم برداشت سمت کلاس . دلش می خواست از کلاس بیرون بکشدش و بپرسد چرا ؟ بی اختیار وسط سالن ایستاد . هوای سالن انگار تمام شده بود و قلبش سنگینی می کرد . گوشی توی دستش ، انگار آتشی بود که داشت می سوزاندش . آن را به نگهبانی دانشگاه سپرد و دستش را گرفت زیر شیر آب سرد . فکر می کرد همین الان است که تاول بزند . 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🎈💚🎈💚🎈💚🎈💚🎈💚🎈 سلاممم✨ عیدتون مبارک وقت روضه آخر ماه رمضونه ساعت ۲۳ و۲۵ددقیقه منتظرتونیم☺️🖐 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا