eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
😍در ۹۸‌ساعت‌و‌۱۰‌دقیقه حاصل‌مطالعه یک‌عده سرباز‌دهه‌هشتادی‌ بود📖 ✍🏻 📚مقدار مطالعه امروزتون به عنوان یک چند ساعت بود!؟⏰ https://harfeto.timefriend.net/544239781 👆🏻✨
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 خیلی درس می خواند. هلاک می کرد خودش رو.🤕هر بار که به او می گفتم: «بسه دیگه. چرا این قدر خودت رو اذیت می کنی؟»😒 می گفت: «اذیتی نیست😊 اولاً که خیلی هم کیف می ده،😋 دوماً هم وظیفه مونه.🙂 باید این قدر درس بخونیم که هیچ کسی نتونه بگه بچه مسلمون ها بی سوادن.»🚫😌 🍃|•شهید محمد علی رهنمون•|🍃 ...🤔 @shohaadaae_80
📖 📐 لوازم‌التحریر ایرانی📐 ❓ اگر لوازم‌التحریرم را به خاطر این‌که ایرانی است بخرم، ثواب برده‌ام؟ ✅ بر اساس فتاوای آیت‌الله خامنه‌ای •🖌| @shohaadaae_80 |🖌•
🌹 👤می گفت: یادتون باشه یک بُعدی نباشید.❌ بهتره دکترِپاسدار یا مهندسِ‌پاسدار باشید.👨🏻‍⚕👷🏻‍♂ تا اینکه بخواید فقط پاسدار باشید.💤 نگذارید ایران بعد از پیروزی از قلمرو علمی عقب بمونه.🧠 🌺شهید بهرام گل‌آور •📚| @shohaadaae_80 |📚•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 ، 🇮🇷 🎙مقام معظم رهبری 💚خطاب به دانش آموزان •🔖| @shohaadaae_80 |🔖•
🔔 👓دقت کردین 10 فصل امتحان داشته باشی فقط یه صفحش رو نخونده باشی دقیقا همه سوال ها از اون صفحه میاد.🔖 گفتم نزدیک امتحانا هس اون صفحه هه رو بخونید😅📖 •🖊| @shohaadaae_80 |🖊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_چهل‌و‌نهم9⃣4⃣ اول ريش هاي مرتبش را رنگ مي كنم بعد روي لباس ورزشي سفيدش هر چه دلم م
🍀 ⃣5⃣ سعید محکم میگوید: - نه با تو هنوز همهٔ حرفم رو نزدم. تزمطرح می کنی این قدر مرد باش که اول روی خودت پیاده کنی و بعدا مردم رو با تیغت راه راه کنی. مسعود چشم و ابرویش را درهم میکشد و سری تکان می دهد و سعید هم ناراحتتر نگاهش را از صورت مسعود برمی دارد. علی و من با تعجب سرمان را بالا می آوریم. هردوسکوت میکنند. حالا تازه متوجه می شوم چندباری که دعوایشان شده سراین مسئله بوده. مسعود با قیافهٔ حق به جانبی میگوید: - حالا که هنوز نرفتم. دارم کاراشومی کنم. با صدایی که از ته چاه هم در نمیآید میپرسم: - کارای چی؟ - هیچی بابا! پذیرش دانشگاه رو دیگه! علی یقهٔ مسعود را میگیرد و چنان به دیوار میکوبدش که صدای نالهٔ مسعود بلند می شود. سرعت علی قدرت عکس العمل را از سعید ومن گرفته است. یقهٔ مسعود هنوز در مشت های علی است. تمام بدنم میلرزد. علی دست بلند می کند و تا بخواهم مقابل چشمانم را بگیرم سیلی رفت و برگشت به صورت مسعود نشسته . است. یقهٔ مسعود را رها می کند و با همان لباس ورزشی از خانه بیرون می زند. مسعود تا به حال سیلی نخورده بود. سعید تا به حال سیلی خوردن مسعود را ندیده بود و من علی را باور نداشتم. بلند می شوم. مسعود هنوز به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته است. مقابلش می ایستم و دستان لرزانم را در دو طرف صورتش می گذارم. ای دستان علی بالای ریش های اصلاح شده مسعود مانده است. با شستم نوازشم می کنم. لبخندی صورت مسعود را می پوشاند. پیشانی ام را می بوسد و چشمانش را می چرخاند پی سعید. لب مبل نشسته و سرش را گرفته است. مسعود دست سعید را می گیردو بلندش می کند. با هم می روند سمت اتاقشان، به دیوار تکیه می زنم و همان جا می نشینم. کسی در ذهنم مدام زمزمه میکند که ((خانه پدرمی خواهد)). علی کجا رفت ؟ در سالن که بازمی شود سربلند می کنم به امید دیدن علی، اما وقتی مادر در آستانهٔ در ظاهر می شود، چشم میبندم تا اشکهایم را نبیند. زبانم به زحمت میچرخد و جواب سلامشان را می دهم. سکوت خانه و هوا و فضایش ان قدر غیر عادی هست که جویای پسرها بشوند. پدر که میپرسد با بغضم چند کلمه ای میگویم. ابروهای درهم کشیدهٔ پدر میلرزاندم. پدر میرود سمت اتاق. عجیب بود که به خبر واکنشی نشان نداد. سعید از اتاق بیرون می آید. شمارهٔ علی را میگیرم. صدای زنگ گوشی اش از خانه بلند می شود. مادر با لیوان آب می رود پیش پدر و مسعود. سعید لیوان آب و یک شیرینی میدهد دستم. نمی توانم تشکر کنم. مینشیند مقابلم. - استادی داریم که دائم توی گوش بچه ها می خونه که اینجا موندن فایده نداره. عمرتون روتلف نکنید. اونجا از همین حالا که برید امکانات می دهند و بعد هم شغل ودرآمد تون تضمینه . خیلی بچه هاروهوایی کرده. شیرینی توی دهانم مزهٔ بدی می دهد. با آب قورت می دهم. آب هم تلخ است. میگویم: - این استادتون نمیگه خودش این جا چه کار می کنه ؟ چرامونده و نرفته؟ نکنه خنگه، قبولش نکردن. یا مأموره که بشینه بدی هاروجار بزنه، خوبی هاروانکار کنه؟ سعید پوزخندی میزند و میگوید: - یه بار رفتم دفترش، بهش گفتم: اون کشورها که این قدر دنبال بچه های با استعداد ما میگردن با حقوق و مزایا، چرا روی جوونای خودشون برنامه نمی ریزن؟ این قدرکه خرج جوون ایرانی می کنند، یک دهمش رو خرج جوون خودشون بکنند زودترنتیجه می گیرند. - چی گفت ؟ سری به تاسف و نگاهی نامیدانه به من میکند و با دست صورتش را ماساژ میدهد. ذهنم مشوش حال علی است. چرا این طور کرد. از سعید می پرسم. نفس عمیقی میکشد و میگوید: - نمیدونم. شاید میخواست به مسعود بگه، دشمن دشمنه. اگه یه روز هم منتت رو می کشه چون بهت نیاز داره، والا به وقتش ضربه ای که میزنه هوش از سرت می پرونه. کاش مسعود میدانست دنیایی را که او برایشان آباد می کند، می شود دست زور بالای سرمظلوم. سعید بلند می شود و میرود سمت در حیاط و میگوید: - بچه های ما، این قدر دنیا بین و بی غیرت نیستند فقط کاش موقعیت ایران رو میشناختند. سعید می رود دنبال علی. باید راهی پیدا کرد. در کتابخانهٔ پدر دنبال چمران می گردم. میخواهم بدهم مسعود بخواند. تا شب از علی خبری نمی شود. پدر لباس میپوشد. من چادر سر می کنم و جلوی در کنارش می ایستم. نگاهم می کند و حرفی نمی زند. مادر ظرف غذایی به پدر می دهد که سهم علی است. در خانه را که بازمی کنیم مسعود صدایم می کند. روبرمی گردانم. دارد کفش هایش را می پوشد. دنیا را انگاردو دستی تقدیمم کرده اند... 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_پنجاهم0⃣5⃣ سعید محکم میگوید: - نه با تو هنوز همهٔ حرفم رو نزدم. تزمطرح می کنی این
🍀 ⃣5⃣ پدر حرفی نمی زند. این اختیار دادن هایش هم خوب است. نمی پرسم کجا؟ اما مسعود می گوید: - شما می دونید کجاست؟ -نه! پیش شما بوده از خانه بیرون رفته. من باید بدونم؟ ناراحتی اش را با همین جمله بروز می دهد. یعنی توقع داشته مانگذاریم برود. پدریک راست می رودخانهٔ طالقان. یک درصد هم احتمال نمی دادم که اینجا آمده باشد. چراغ اتاق روشن است. پدر ظرف غذا را می دهد دستم. یعنی من اول باید سراغ علی بروم؟ داخل اتاق خودم روبه حیاط ایستاده و موهایش ژولیده است. رنگ صورتش از ناراحتی تیره شده است. ظرف غذا را روی میز میگذارم و بی طاقت بغلش می کنم. سرم را می بوسد. خوشحالم که آرام است. -مسعود چرا اومده؟ - بَد نَشو علی! خودش داره دیوونه می شه. در ظرف غذا را بازمی کنم و قاشق را درمی آورم: - بیا چند لقمہ بخور. - مسعود خورده؟ - نه! میشه این قدر مسعود مسعود نکنی. - کمرش خوبه؟ مطمئنم کمرو صورت مسعود خوب است. اما دقيقا حال دل وذهن على را نمی دانم. همه را با رفتارش متحیر کرده است. دست علی را می گیرم و به زور می نشانمش چند لقمه بخور بعد صحبت می کنیم. کاش مادر بود. من بلد نیستم بچه داری بکنم. آن هم پسرتخس وبدقلق -پدر چي گفت؟ مادر خوبه؟ نگاهش مي كنم. بنده ي خدا نگران كدام از ماست؟ -مادر خوبه كه تونسته اين غذا را برايت بفرستد. پدر هم اصلا نگران تو نشد كه هيچ. نپرسيد چرا زدي باز هم هيچ. فقط از اين كه پسرس از برادرش كتك خورده تا دم سكته رفت. قاشق از دست علي مي افتد. زبانم لال بشود با اين طرز حرف زدنم. حيران بلند مي شود ، دو قدمي مي رود سمت درو بر مي گردد. نگاهم مي كند.دلم برايش مي سوزد. هر چقدر من گستاخم، علي خاكسار است. كلافه دستي به موهايش مي كشد، دوباره مي رود و بر مي گردد.بايد كمكش بدهم. اما نه الان كه خودم به خجالن رسيده ام.بار سوم كه مي خواهد برود، پدر در آستانه ي در قرار مي گيرد. علي پا پس مي كشد. پدر اخمالود است و لب هايش را به هم فشرده كه حرفي نزند. علي خم مي شود. پدر نمي گذارد دستش را ببوسد و در آغوش مي كشدش و كنار گوشش مي گويد: -وقتي اعتراض مي كردي، لجبازي مي كردي، سر به هوايي مي كردي، جواني رو تجربه مي كردي، من هيچ وقت به خودم اجازه ندادم دستم از حدش تجاوز كنه. مسعود، مسعوده. نه علي،نه ليلا و نه سعيد. داشته هايش رو ببين نه خطاهاشو. چه كردي با خودت علي؟ما نميتونيم فرمان زندگي كسي رو دست بگيريم. فقط مي تونيم تابلوي راهنماي مسيرش باشيم. علي در آغوش پدر سكوت كرده است. اخمي كه بر پيشاني پدر نشسته در چشمان به خون نشسته علي انعكاس پيدا مي كند. پدر علي را از آغوشش جدا مي كند و بازوانش را فشار مي دهد و مي گويد: -آرامش رو به مسعود برگردون، اگر آروم شدي. دارم فكر مي كنم مگر مي شود كسي در آغوش پدرش اين طور برود و آرام نشود. مسعود به چهارچوب در تکیه می کند. خشم دوباره در صورت علی می دود. مسعود می خندد و می گوید: - با این کاری که کردی دو دل شدم که برم آمریکا یا فرانسه. خنده ام می گیرد. علی هنوز نتوانسته بر خودش غلبه کند. جلو می رود و جای سیلی هایی که زده، دست می کشد. مسعود دستش را می گیرد و می گوید: - این جا رو هم لیلا نوازش کرده. هم بابا بوسیده، هم جای اسکای مامان روش نشسته. فقط حواست باشه که هم من، هم تو، خودخواه خودشیفته ی خر هستیم که من خرتر از تو. علی نمی خندد که هیچ، حاضر نمی شود مسعود را همراهی کلامی هم بکند‌. از اتاق می رود بیرون. مسعود کوتاه آمده آما علی نه! بر می گردیم خانه. در سکوتی که پدر با صحبت هایش می شکند، نه علی را مذمت می کند، نه مسعود را نصیحت. تنها حرف هایی می زند که راه و چاه را نشان می دهد؛ راه درست به هدف رساننده. سحر است که می رسیم. مادر و سعید بیدارند. همان جا توی حیاط کنارشان می نشینیم. سعید با سینی دم نوش می آید و می گوید: - این چایی آخر روضه است. نمی خواهم، اما بر می دارم و راهی اتاق می شوم. امشب باید از فضای خانه قدم بیرون بگذارم، و الا خفه می شوم. صدای اذان مسجد، منجی من است. خالی و کم انرژی شده ام. سقف بلند می خواهم برای فکرهای بلندم. سقف خانه کوتاه است. شاید در زیر سایه ی بلندی ها بتوانم کودکی های درونم را کنترل کنم تا کمی رشد کند و من هم بتوانم بزرگانه فکر کنم. شاید هم مجبور شوم خودم را به جای دیگران بگذارم ببینم چگونه تصمیم می گیرم. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها به این فکر کردین که چرا درسهایی رو که میخونیم بعد از امتحان فوراََ فراموش میکنیم!؟؟😏📖
17.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 چرا خوب درس نمی خوانیم؟ چرا درس هایی که می خوانیم، زود فراموش می کنیم؟ 🎙آیت الله حائری شیرازی •📘| @shohaadaae_80 |📕•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor 3 - shahadat imam hasan askari 1398 - banifatemeh.mp3
3.44M
☁️🌙☁️ قلب من بہ شوق اسمتون تپیده ڪوچہ ڪوچہ قلبم بنام شهیده 🎤سیدمجید بنی‌فاطمہ •✨| @shohaadaae_80 |✨•
😍در ۴۷ ساعت و ۴۵ دقیقه حاصل‌مطالعه یک‌عده سرباز‌دهه‌هشتادی‌ بود📖 ✍🏻 📚مقدار مطالعه امروزتون به عنوان یک چند ساعت بود!؟⏰ https://harfeto.timefriend.net/540062307 👆🏻✨
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🔎 و صحبتى كه با برادرانم دارم اين است كه👈🏻 هرچند كه توانائى رفتن به‌ جبهه‌ها را نداريداما ميتوانيد با درس خواندنِ خود📚 راه شهدا را ادامه دهيد.😇 🍃•|قسمتی از وصیت نامه شهید علیرضا رجبی|•🍃 ...🤔 @shohaadaae_80
در‌حریم‌رضوی‌دعا‌‌گوی‌شما‌دوستان‌ هستم💚 نوشت✍🏻
📖 📨 زیاد سوال پرسیدن 📨 ❓ آیا زیاد سوال پرسیدن سر کلاس اشکال دارد؟ ✅بر اساس فتاوای آیت‌الله خامنه‌ای •🖌| @shohaadaae_80 |🖌•
🌹 👨🏻‍🎓چند بار رفته بود دنبال نمره‌اش. استاد نمره نمی‌داد. دست آخر گفت «شما نمره گرفته‌ای، ولی اگر بروی، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می‌دهد.» 🙂خودش می‌خندید. می‌گفت «کارم تمام شده بود. نمره‌ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم.» 🌺شهید مصطفی چمران •📚| @shohaadaae_80 |📚•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در‌زمینه مسائل‌علمی باید دنبال‌قله بود🗻 🎙مقام‌معظم‌رهبری 💚خطاب به دانش آموزان •🔖| @shohaadaae_80 |🔖•
🔔 یه دورانی تفریحم این بود هر موقع امتحان داشتیم از بغل دستیم میخواستم ماشین حسابشو بهم قرض بده که طرف استرس برش داره که کدوم سوال ماشین حساب میخواد فقط سری اخر که برای امتحان دین و زندگی درخواست کردم یارو تشنج کرد دیگه گذاشتم کنار😂 •🖊| @shohaadaae_80 |🖊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا