eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
4.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃 تو آسانسور بودم یه خانمے سوار شد گفت :چطوری؟ منم گفتم:الحمدالله طرف دست زد به هندزفریش یعنے دارم با موبایل صحبت میکنم😑😑 منم تسبیح رو از جیبم در آوردم و ادامه دادم:الحمدالله الحمدالله...😅 فڪرکرده من کم میارم،والا😅😂 🌱 🇮🇷 @shohaadaae_80
❤️ 💠امروز رفتیم قبرستون خواجه ربیع مشهد موقع فاتحه و‌حضور سر قبر توجهم به اون سمت جلب شد‌ که یک چیزی شبیه جعبه ی زردرنگی بود 💠همون چیزی که‌ من و توهم باید یه روزی توی اون باشیم رفتم جلوتر دیدم چقدر دیوارش دورش اندازه هست ی طوری درست شده که تکون بخوری دست و‌پات گیر میکنه 💠آره تابوت بود... تا وقتی این دست‌و پاهات آزادن در راه خدا باش تا‌ وقتی به‌ اینجا رسیدی پاهاتم با پارچه بسته بود ولی پاهای روحت باز باشه و بتونی از آزادانه بچرخی‌ و لذت ببری 🔍 😔
📝 💚 سلام آشنایی من با آقا ابراهیم از وقتی شروع شد که معلم داداشم کتاب «سلام بر ابراهیم» را به شاگرداشون معرفی کرده بودن زمانی که پدرم این کتاب رو خریدن من دومین نفری بودم توی خونه که خوندم و رفاقتم با آقا ابراهیم شروع شد و از اون روز تقریبا 3 سال میگذره پارسال توی مدرسه برای آقا ابراهیم تولد گرفتن و توی مسابقه بزنده شدم و «کتاب سلام بر ابراهیم 1» رو برنده شدم به علاوه یک کش مو دوسال پیش قرار بود خانوادگی بریم راهیان نور حتی وسایل هام رو هم جمع کرده بودم اما به دلایلی کنسل شد خیلی دلم گرفته بود و حالم خراب شد تا اینکه توی قنوت نماز مغربم داشتم ذکر میگفتم نگاه به گوشه اتاقم کردم آقا ابراهیم رو دیدم که داشتند با تبسم نگاهم میکردند 🎁 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 سلام ساکن مشهد هستم و همسایه امام رضا داشتم وارد حرم مطهر میشدم کتاب سلام بر ابراهیم تو کیفم بود و قرار بود به کتابخونه تحویلش بدم ، خادمی که تو ایست بازرسی بودن وقتی داشتن کار تفتیش رو انجام میدادن ، کتاب رو داخل کیف من دیدن ، بعد گفتن:( اِ داداش ابرام😃 خیلی خوبه ها ، تا حالا ازش چیزی خواستی؟ واسطه ی خوبیه ها😉) اون روز قرار بود کتاب رو تحویل بدم ، اما چون کتاب رو کامل نخوندم بودم آوردمش خونه و کامل مطالعه اش کردم، شیفته ی شخصیت و اخلاق داداش ابراهیم شدم، و اینو فهمیدم که شهدا خیلی هوامون رو دارن....❤️😊 🎁 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 من در کلاس زبان بودیم و دبیرمان بعد از تدریس..گفت:میخام ازهمتون امتحان بگیریم..من اونروز هیچی درس نخونده بودم..خیلی استرس گرفته بودم..تو همون لحظه یاد کتاب شهید ابراهیم هادی افتادم و با خودم گفتم بزار یه بار منم امتحان کنم ببینم چی میشه اخرش..جواب میده یانه!! خلاصه بالاخره دبیرمون امتحان گرفت و وقتی نتیجه امتحانمو دیدم یاد شهیدابراهیم هادی افتادم و کلی خوشحال شدم از این بابت که همون قدر شایسته این بودم که یه شهید والامقام بتونه تو لحظات حساس...دست منو بگیره و کمکم کنه.. شادی روحش صلوات.🌷 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 سلام وقتتون بخیرخواسته بودین یکی ازخاطراتمون رودرباره شهیدهادی بنویسیم ....٩ توآذرماه سال۹۸ بودکه به خاطرفشارهای درسی وکنکورفرماندهی واحدبسیج دانش اموزی روکنارگذاشتم تاازدرسام عقب نمونم امابااین حال به خاطرعلاقه زیادی که به این کارداشتم وطبق خواسته فرمانده ارشد،به همکاریم بابسیج ادامه دادم . دراذرماه تصمیم گرفته شدکه یادواره شهدایی درمدرسه برای یادبودشهیدابراهیم هادی گرفته بشه، منم دنبال کارای مراسم بودم ومجری گری هم به عهده خودم بود، اول قراربودمراسم فقط بین بچه های مدرسه خودمون باشه کارای تزیین هم انجام شده بود امافرمانده اومدن وگفتن که میهمان ویژه داریم وتعدادمیهمان هاحدود۳۰۰نفرمیشه ماهم به کمک بچه هاتمامی تجهیزات روبه مسجدانتقال دادیم وتاشب مشغول اماده سازی بودیم . فردای اون روزمهمان ویژه مایعنی خواهرشهیدپهلوان ابراهیم هادی تشریف اوردن ومابایاری خداوندوکمک بچه های بسیجی مراسم بسیارمعنوی ومفیدی روبرگزارکردیم وازسخنان خواهرشهیدفیض بردیم. وامااتفاقی که برای من افتاد...... من ازچهارده سالگی خاستگارداشتم وپدرومادرم هم همیشه تصمیم گیری روبه عهده خودم میزاشتن امادلم رضا نمیداد، چون ملاکایی که می خواستم پیدانمیکردم امااین مراسم معنوی ودعای مادرم وکمک شهداباعث شداین سردرگمی که چندسال بودیدک میکشیدم تموم بشه من به یکی ازبنده های خالص وانقلابی برسم توی اون مراسم یکی ازفرمانده های بخش بانوان منوبه خانواده این جوان بسیجی معرفی کردند..... واین بودخاطرمن ازمراسم شهیدابراهیم هادی 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 بسم الله الرحمن الرحیم من اسم ابراهیم و زیاد شنیده بودم ولی نمیدونستم کیه چیکارس تا اینکه فرمانده بسیجمون حرف شو زد و چند جمله از اون گفت و بعد چن روز عکس شو تو گروه گذاشت وقتی دیدمش شوکه شده بودم ابراهیم همون شهیدی بود که چهرش واسم با همه فرق داشت همون شهیدی بود که وقتی عکس شو میدیدم آرام میشدم.این قضیه همون جوری موند تا اینکه یه روز کتاب سلام بر ابراهیم و تو یه کانال دیدم و دانلود کردم وقتی میخواندم تعجبم بیشتر میشد البته بیشتر شیفته ابراهیم میشدم .وقتی تو کتاب خوندم همه جوره رفیق داشت و همه بهش داداش ابراهیم می گفتن دیگه خیالم راحت شد الان هم هر وقت میخوام اسمشو بگم ناخدا گاه داداش ورد زبونم میشه.حالا من یه داداش دارم که با دنیا عوضش نمیکنم مبارک داداش ابراهیم💕 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 خطره ی من از شهید ابراهیم هادی:خب هرکسی یه روزی راهی رو اشتباه رفته و یکدفعع متحول شده...منم با کمک شهید ابراهیم هادی برگشتم!😊 یه شب دیگه از وضعم خسته شده بودم موقع خواب با شهیدهادی نشستم درد و دل کردم و گفتم:شما عین برادرمی و همیشه پشتمی و کمکم میکنید،پس ایندفعه هم ناامیدم نکنید و نذارید راهمو کج برم...در همون حال خوابم برد و در خواب سردار سلیمانی،امام زمان و چن تا امام دیگر را با شهید هادی دیدم و خیلی خوشحال شدم و دلم نمیخواست از خواب بلندبشم😍وبعد از همون خواب همه کارهام درست شد.. خدایا ممنونم که شهید هادی رو بهم دادی❤️💐 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 رفیق شهیدم شهید علمدار هستن تابستون پارسال خیلی آدم بدی بودم داشتم اذیت میکردم دیوونه بازی درمیاوردم... یه شب به رفیقم گفتم رفیق امشب بیا به خوابم یکم باهام حرف بزن آرومم کن... شب خوابیدم و نیومد... شب بعدشم بهش همینو گفتم و خوابیدم،ولی نیومد... شب بعدی کلی ناراحت بودم،به خودم گفتم دلیلی نداره سید بیاد به خواب من،بیخیال بابا چه خیال خامی،سید کجا و من کجا... اون شب خوابیدم و خواب دیدم رفتم توی یه حسینیه،یه عااالمه رزمنده توش بودن،همه از عملیات برگشته...خسته...خاکی...یکی سرشو گذاشته بود رو پای اون یکی خوابیده بود...یکی زخم اون یکی رو میبست...یکی نماز میخوند...بعضیا هم دور هم حرف میزدن... همه هم منو میشناختن انگار،با همشون سلام احوالپرسی کردم،خودشون میدونستن من دارم دنبال کسی میگردم،میگفتن برو اونطرف نشسته میبینیش... منم میرفتم...رفتم تا رسیدم به یه جایی که آقا ابراهیم هادی نشسته بودن یه ژاکت کاموایی سبز هم پوشیده بودن،تا دیدمشون انگاری دنبال ایشون میگشتم،سلام احوالپرسی کردم و نشستم،یه عااالمه باهام حرف زدن و کلی آرومم کردن و نصیحتم کردن و بهم گفتن چرا اذیت میکنید؟و بهم گفتن به من گفتن اینو بهتون بگم اونو بهتون بگم(انگار سید بهشون گفته بودن)و از این حرفا یه عالمه بهم زدن و خیلی آروم شدم... و وقتی حرفاشون تموم شد بلند شدم و اومدم بیرون از حسینیه و بیدار شدم... خلاصه از روز بعدش آروم شدم... 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 من تو مدرسه توسط دبیر پرورشی که دبیر امادگی و دفاعیمونم بودن با شهید هادی اشنا شدم.(اسمشون خانم یوسفی بود) بعد اینکه درس تموم میشد از شهید هادی برامون میگفتن و کتابشونو بهمون معرفی کردن. و بچه ها از کتابخونه مدرسه جلد ۱ رو اوردن و چند صفحشو تو کلاس خوندیم‌.. که بعدها جلد ۲ هم اومد. پارسال روز تولد شهید هادی قرار بود تولد بگیریم براشون ولی یادم نمیاد چرا کنسل شد ... ولی داخل کلاس خانم یوسفی برامون هدیه اشنایی با شهید هادی رو اوردن دلنوشته نوشتیم برای شهید هادی و با قرعه کشی بهمون هدیه دادن چندتا کتاب شهید هادی و تعداد زیادی تسبیه و تعدادی هم دعای حضرت فاطمه (س) که ۴۰ روز باید تلاوت میشد.... دو بار قرعه به اسم من دراومد و انتخاب هدیه به عهده خودم بود . ی تسبیه برداشتم 📿و یه دعای فاطمه زهرا(س) که ۴۰ روز بخونم .... خیلی دلم پیش کتابا گیر کرده بود ولی اون کتابا تعدادش کم بود و قسمت من نبود..... کتابشوتو نخونده بودم تا امسال که نصف جلد ۱ رو خوندم ... دلم میخواد یدونه از نگاهاشو که به یه سریا میکنه به منم بکنه 💔 اون دعارو تو خوابگاهم به بچه ها دادم چند بار خوندن... با تسبیهشم هرازگاهی صلوات میگم و ثوابشو تقدیم شهید هادی میکنم💔 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 خطره ی من از شهید ابراهیم هادی:خب هرکسی یه روزی راهی رو اشتباه رفته و یکدفعع متحول شده...منم با کمک شهید ابراهیم هادی برگشتم!😊 یه شب دیگه از وضعم خسته شده بودم موقع خواب با شهیدهادی نشستم درد و دل کردم و گفتم:شما عین برادرمی و همیشه پشتمی و کمکم میکنید،پس ایندفعه هم ناامیدم نکنید و نذارید راهمو کج برم...در همون حال خوابم برد و در خواب سردار سلیمانی،امام زمان و چن تا امام دیگر را با شهید هادی دیدم و خیلی خوشحال شدم و دلم نمیخواست از خواب بلندبشم😍وبعد از همون خواب همه کارهام درست شد.. خدایا ممنونم که شهید هادی رو بهم دادی❤️💐 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 راستش بخواین من یه شخص خشک مذهب بودم بداخلاق و... روزی دوستم بهم گفت کوثربرات یه کتاب امانتی بیارم میخونی گفتم آره کتاب چی هست فردا اون روزاوردبه مدرسه امانتی دادبه دستم از همون روز اول که کتاب رو گرفتم شروع کردم به خوندنش موقعی که میخوندم یجوری شده بود که وضومیگرفتم چون خودمم سادات بودم موقع خوندنش حس عجیب غریبی داشتم کتاب تموم شد همون روز که تموم شد کتاب دیگه اون حس واحساس قبلی رونداشتم چون مزارش هم دوربودوشهرخودمون نبودتودلم باهاش حرف زدم گفت داداش ابراهیم تو که تااینجاش هدایت کردم ولی نمیخوام دیگه همون آدم قبلی بشم باهاش عهدبستم دیگه اخلاقم خوب شده دائم وصوهستم و...به لطف داداش ابراهیم خیلی خوشحال از اینکه راه درست از اون وقت به بعد بهم نشون میده وازهمه مهمتربانفسم مبارزه میکنم وعین خود داداش ابراهیم ساده وبی ریا خیلی روم تاثیرگذاشت الحمدلله 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡
📝 💚 خاطره ی من از شهید ابراهیم هادی:خب هرکسی یه روزی راهی رو اشتباه رفته و یکدفعع متحول شده...منم با کمک شهید ابراهیم هادی برگشتم!😊 یه شب دیگه از وضعم خسته شده بودم موقع خواب با شهیدهادی نشستم درد و دل کردم و گفتم:شما عین برادرمی و همیشه پشتمی و کمکم میکنید،پس ایندفعه هم ناامیدم نکنید و نذارید راهمو کج برم...در همون حال خوابم برد و در خواب سردار سلیمانی،امام زمان و چن تا امام دیگر را با شهید هادی دیدم و خیلی خوشحال شدم و دلم نمیخواست از خواب بلندبشم😍وبعد از همون خواب همه کارهام درست شد.. خدایا ممنونم که شهید هادی رو بهم دادی❤️💐 🎉 ♡[ @shohaadaae_80 ]♡