eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#خاطرات‌سفیر🚁 #قسمت‌‌_نھم9⃣ یکشنبه بود. روز تعطیل;... اما از نظر ساعت بیدار شدن، فرقی برای من نداش
🚁 🔟 اما حس کردم خوشحالی خاصی تو صورتشه پرسید: این آقا از طرف کجا از پیش خدا میاد؟ از کجا میاد؟ گفتم :ایشون اجازه ی ظهور و از خدا میگیرن اما از جای خاصی نمیان . یعنی ایشون توی همین دنیا دارن زندگی می کنن . با هیجان پرسید کجای دنیا؟ گفتم: نمیدونم کسی نمیدونه وقتی که وقتش شد میان. مابه این شرایط دوران غیبت میگیم . وقتی ایشان را هنوز از نزدیک نمی شناسیم و ندیدیم اما ایشان صدای ما را میشنوند و مارو میبینن و همه اینا به اراده خداست . امبروژا داشت لبش رو میجویید و با دقت گوش می کرد. گفت : تو هیچ وقت به من دروغ نمیگی چند ثانیه به زمین خیره شد و بعد گفت: آقا صدای من را هم می شنوه ؟ +آره اگه باهاشون صحبت کنی آره که میشنوه . گفت: توباهاشون حرف میزنی؟ گفتم: آره. پرسید: چی میگی؟ +سلام میکنم. میگم تا اونجا که بتونم کمکشون میکنم و براشون کار میکنم که دعا میکنم زود تر بیان. تو نمیدونی چه قد ایشون مارو دوست دارن. _مسیحی ها رو هم؟؟ +همه خداپرست ها رو. ایشون با ما ها ، خیلی دوست اند. _ کی میان؟؟ + دیگه خیلی نزدیکه. اما نمیدونم کی؟!!! امبروژا داشت با خودش حرف می‌زد. سرش رو تکون میداد و یه چیزایی میگفت. حس کردم شاید ، باید یه مدت تنها باشه. موضوع سنگینی بود. درک کردنش وقت میخواست. اما اون واقعا با این موضوع ارتباط بر قرار کرده بود. براش شعر خوندم: °•روزی تو خواهی آمد،از کوچه های باران. تا از دلم بشویی ، غم های روزگاران. •° 📚 ✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری ...⏰ ••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80