『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_نودم0⃣9⃣ سلام می کند. می دانستم که می آید. دست و پایم را گم نمی کنم. پشت سرم اس
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_نودویکم1⃣9⃣
شلوار قهوه ای با پیراهن راه راه کرم قهوه ای
. چرا این قدر لباس کم پوشیده!
دست و پای دلم را جمع می کنم و بی هوا می پرسم:
-با ازدواج کردن دنبال چه چیزی هستید؟
هنوز دارد با خار و گل دست و پنجه نرم می کند.
-نیمه ی دیگر که باقی مسیرم رو با هم بریم.
-از کجا که من باشم؟ مسیرتون هم درست باشه؟
دستش را از خار آزاد می کند و خیلی رک می گوید:
-از کجا که شما نباشید؟... البته شاید شما ندونید که نیمه ی دیگر منم یا نه؛ اما توی همین روال به نتیجه می رسیم. مسیر هم که مشخصه.
مکث و سکوتش طول می کشد.داریم افکار و درونیاتمان را برای هم می گوییم. تهِ آرزوهایشان را، تا شاید به یک افق برسیم.
-آدم تا بچه است حوصله نداره تنهایی بازی کنه، دنبال یه دوست می گرده تا بازیش رو شور و هیجان بده.
یه دوستی که زیاد هم اهل دعوا و تنش نباشه.
وقتی نوجون می شه بازی اصالتش هست، اما دلش یه دوست همراه می خواد تا حرفایی که ذهنشو پر کرده و محبت ها و رنج هایی رو توی دلش جا گرفته با اون تقسیم کنه.
دوستی که خیلی نفی و ردش نکنه.
جوون که می شه می بینه زندگی نه بازیه و نه فقط دغدغه هایی که با چند ساعت رفیق بازی تموم شه.
زندگی یه مسیره که تو یه مدت زمان باید طی بشه.
مسیرش هم خیلی مهمه.
ظاهرا برنامه ریزی برای یه مدت طولانی، چه درسی، چه کاری،چه جسمی...اما واقعیت اینه که وقتی نمی دونی فردا زنده ای یا نه، ابهام زندگی نگهت می داره...
نفس عمیقی می کشد و سکوت می کند.
دارد با خودش حرف می زند یا برای من فلسفه زندگی می گوید. نگاهم به دستانش است. بین سنگ ریزه ها می گردد و سنگ های گرد را جدا می کند. حتما برای یه قل و دو قل جمع می کند.
یک سنگ سفید و گرد که رگه های قرمز دارد پیدا می کند. خیلی قشنگ است با دقت تمیزش می کند.
می گیرد سمت من ؛ خوشم آمده است.
کف دستم را جلو می برم ؛ می اندازد توی دستم. خیلی زیباست. انگار ساعت ها نشسته اند و تراشیده اند. بعد هم با وسواس رگه های قرمز برایش کشیده اند.
استرسی که دارم کجا رفته است؟
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡