『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#خاطراتسفیر🚁 #قسمت_سوم3⃣ اون روز همه ی انسمی های پاریس دعوت بودن لابراتوار ما خانم استاد بوشقد
#خاطراتسفیر🚁
#قسمت_چھارم4⃣
به سلین گفتم: ببخشید این کلمه ای که نوشته چیه؟ گوشته؟
_نه! یعنی آره . تقریبا گوشته.
سفارش غذا رو دادم.
یه سوپ و یه سالاد.
سفارش بقیه چی بود؟؟ یه پیش غذا و یه پرس غذای حسابی و سالاد.
پیش دستی کردم و برای سلین که یکم از نوع سفارش من متعجب شده بود، از عشق وافر ام به سوپ و سوپی جات تعریف کردم.
چشمتون روز بد نبینه.
کاسه سوپ رو که گذاشتن جلوم چشمام گرد شد. اونقدر ازش فاصله گرفتم و چسبیدم به صندلی که نزدیک بود صندلی چپ شه!!
نامردا!!!!! حالا چون من حلزون و گوشت و صدف نمیخوردم، باید سوپ ملخ بهم میدادین؟؟!!
از کجا میدونستم ملخ پخته و یهو پر نمیزنه بیاد روی سر و صورتم؟؟!!!
تصمیمم رو گرفتم...
با خودم گفتم: فقط سالاد رو میخورم. تو یه فرصت مناسب که جماعت مشغول لمبوندن و حرف زدن ان،شوم رو با ملخ هاش به یکی از گارسون ها تحویل میدم.
شروع کردم به خوردن سالاد کاهو که تو برگ کلم و پنیر هم کنارش بود.
سلین گفت: عه ! پس چرا سوپ نمیخوری؟؟
گفتم: خب ، خیلی گشنه ام نیست. یکیش رو بیشتر نمیتونم بخورم، ترجیح میدم سالاد بخورم.
درسته که سوپ فوق العاده است. اما سبزیجات خیلی برای سلامتی بهتره.
من از سر بی غذایی و گشنگی کاهو میخوردم و اطرافیان در وصف رژیم و غذاهای گیاهی حرف میزدن و هی من رو تشویق میکردن و می ستودن.
غذای بقیه و کاهوی من که تموم شد، نوبت به دسر شد. توی منوی دسر ها، دنبال یه دسر بزرگ و حجیم میگشتم . بلکه به زور و ضرب دسر ، یکمی سیر شم، همه سفارش مون رو دادیم.
هنوز آخرین جملات حضار در تحسین رژیم من تموم نشده بود که گارسون ، جلوی چشم اون جماعت رژیم پرست، یه ظرف بزرگ بستنی گذاشت جلوی من، چهار_پنج تا گلوله خوشگل بستنی، با شکلات و خانه و توت فرنگی و یه مشت فشفشه و جنگولک روش.
با چنان عشقی به بستنی نگاه میکردم که جرئت سوال کردن بای هیچ کس نبود.
همیشه معتقد بودم ، نباید برای حرف مردم ، اهمیت قائل شد...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: نیلوفر شادمھری
#ادامهدارد...⏰
••📔📕📗📘📙📓•📔📕📗📘📙📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80