eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_چهل‌و‌پنجم5⃣4⃣ متنی بود که صحرا برایش ایمیل زد و این آخرین ایمیلی بود که از صحرا خ
🍀 ⃣4⃣ نوشته را دوباره خواند و بعد هم ورقه را پاره كرد.چه سؤال سختي بود اين كه زنان همه طلب چرا مردان يكه طلب مي خواهند؟ استاد تماس گرفته بود كه برود دانشگاه. فكر كرد حتما براي شروع پروژه جديد است.در اتاق استاد را كه باز كرد كه كفيلي آن جا باشد. باور نمي كرد به استاد رو انداخته باشد. باور نمي كرد كه به استاد گفته باشد او پيشنهاد ضمني به صحرا داده و رهايش كرده است. استاد پيامش را رساند و حرف هايي زد و رفت تا نيم ساعت ديگر بيايد. صحرا مانده بود و او و هوايي كه تنفسش دشوار بود. -ببخش كه مجبور شدي...دلم مجبورم كرد. هيچ راه ارتباطي برام نذاشتي.آن قدر نگرانت مي شوم كه سر به خيابون مي ذارم. دستش را اگر جلوي دهانش نمي گرفت، حرف هايش را بدون مزمزه رها مي كرد.به جاي خالي استاد نگاه كرد. -هر جور كه تو بخواي، من همون مي شم. خودت هم ديدي كه توي اين مدت قيد خيلي چيزها رو زدم. نبايد بگذارد وقت را او اداره كند. -خانم كفيلي من اصلا برايم مهم نيسن كه شما اون روز با افشين بوديد يا اين كه الان هم با جوادي و سهرابي و ملكي مي ريد تئاتر و كلاس شعر خواني تان با گروه فلان است. شما آزاديد و به خاطر من آزادي تون رو پنهان نكنيد. فقط يه سؤال گوشه ذهنمه، اگر جواب بديد مرخص مي شم: چرا مني رو كه مثل شما نيستم طالبيد؟ خفه شده بود انگار. بعد از چند لحظه سكوت به قهقهه خنديد. سعي كرد كه نشنود تا ديوانه نشود. -جاسوسي منو مي كني؟ -نه. توي سلف همه تعريف ها رو مي شنوم. همون طور كه سمت دخترا شناسنامه پسرا دست به دست مي شه، سمت پسرها خيلي چيزاي ديگه گفته مي شه. نياز به پرس و جو نيست. جوابم رو هم اگر نمي خوايد نديد. تا نيم ساعت تمام نشده خيالتان را راحت كنم. هر چه زيادتر دست و پا بزنيد زيادتر فرو مي ريد. اين راه باتلاق است. ياد كتاب ها و رمان هايي افتاد كه بين بچه ها دست به دست مي چرخيد. بعد از خواندنش فقط مي شد اين را فهميد كه دختران امروز ما كه مثل صحرا هستند، تشنه آرامش و گداي محبت مي مانند. حسرتي كه ثمره ي سبك زندگيشان است. راه هايي را مي روند كه پر از دالان هاي توهم زا و متعفن است و هميشه حيران اند. از سرنوشت شخصيت ها و بدبختي ها و فضاي تاريك آنان تا چند روز دلخور بود. به صحرا گفت به جاي اين همه دست و پا زدن براي به دست آوردن ها، فقط چند صبح و شبي صبر كنيد حتما به يك نتيجه خوب مي رسيد. صحرا به التماس گفت: -اما من فقط تو رو مي خوام. باور كن شب و روزمو به عشق تو مي گذرونم. اين ديگه چه بي انصافيه. توي نامه هامم برات اينا رو نوشتم. تو چه طور دلت مي آد كه جواب ندي. توي سرش داغ شد. تا حالا نمي دانست كه نامه ها چه محتوايي دارد! از فكر اين كه مادر چه خوانده توي اين ده پانزده نامه اي كه او دو روز يك بار دستش داده است، سرش داشت سوت مي كشيد. بلند شد و از در بيرون زد. 📖 ✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد ...⏰ 📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓 👇🌱 ♡{ @shohaadaae_80 }♡