『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_چهلوهفتم7⃣4⃣ به خودش که آمد مقابل مدرسه ی مادر ایستاده بود. دستش رفت سمت جیبش تا
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_چهلوهشتم8⃣4⃣
مي روم سمت هال. يك دستش به پشت سرش است و كلاسور علي دست ديگرش.تا بخواهم تكان بخورم، علي مي دود و كلاسور را مي گيرد. برق رضايت و اخم، چهره ي من و او را متفاوت مي كند. سعيد مي پرسد:
-قضيه چيه؟
-خودخواه هاي بوق، برداشته بودن كه برادران فداكار پيداش كردن.
با تشر به مسعود مي گويم:
-فيلسوف جان! تو زير مبل چي كار داشتي؟
-من چه مي دونستم گنج شما اين جاست. خودكارم قل خورد رفت زير مبل دولا شدم بردارم كه....هوي علي!ديه ي پس كله ي من رو بده. جايزه اي هم كه براي پيدا شدن دفترت تعيين كرده بودي هم، همين طور.
-هوم! خودم نوكرتم.
مي آيم سمت هال و دلخور مي نشينم كنار مبل ها و روزنامه را از روي زمين برمي دارن. پيش خودن مي گويم:
-امروز، روز من نيست. تا حالايش كه به نفع نبوده.
خودكار مسعود را از دستش مي كشم و روزنامه ي تا زده را مي گذارم روي پايم. سعيد از روي مبل سرك مي كشد طرفم.
-استاد سودوكو، منم راه مي ديد؟
علي چايي مي گذارد مقابلم. با فاصله از من روي زمين مي نشيند.
-كاش اين قدر كه در سودوكو استادي در حل جدول پنج تايي زندگي ات هم قَدَر بودي.
سعيد مي گويد:
-علي جان! بسه.
اين سعيد آبي پوش را دوست دارم تي شرتش را ديشب خريد. بنده ي خدا چقدر هم دعوا شنيد كه چرا تك خوري كرده است. صبح رفت براي هر دوتايشان خريد.
حالا كي خود خواه خر است؟
مسعود ژست فيلسوفانه اي مي گيرد و مي گويد:
-من يه پنج ضلعي كشف كردم كه مخصوص انسان هاست! اين پنج تا ضلع ليلي رو خدمتتون عرض كنم:
ضلع ١: خود خواهي
ضلع٢: خودشيفتگي
ضلع٣: خود خوري
ضلع٤: خرفتي
ضلع٥ هم كه از ضلع هاي كاربردي و اصلي و پر نقش در زندگي هر فردي است، خريت است آقا جون.
خريت كه قرار بوده اختصاص به الاغ داشته باشه و من نمي دونم چرا انسان ها اين قدر اصرار دارند كه اين صفت رو داشته باشند!
كنار روزنامه اين ضلع ها را مي نويسم و به هم وصلشان مي كنم.
مسعود چايي اش را سر مي كشد. چرا خود خودخواهش را نمي گويد كه هر چه لباس دارد بايد يقه دار باشد، و الا جنجال مي كند.
حتي اين تي شرت نارنجي اش. كله اش خراب است.نارنجي هم شد رنگ آن هم با صورت سبزه اش. فقط زير پوش هايش بي يقه است. سعيد مي گويد:
-احتمالا اين همون پنج ضلعي نيست كه من خدمتتون عرض كردم. چون خود شما اين پنج ضلع رو بارها تجربه كردي و حالا اين قدر مسلط داري دفاع ارائه مي دي.
مسعود استكانش را زمين مي گذارد و مي گويد:
-اتفاقا اتفاقا من و شما نداريم كه.شما فكر كن. من استفاده مي كنم. البته اغلب بلكه نزديك به نود و نه درصد آدم ها اين تجربه شگرف رو دارند، منم روش.
علي مرموزانه سكوت كرده است.
از علي بدم مي آيد. يك ماژيك بر مي دارم و....