eitaa logo
لحظـــــ⌛ـه اے با شهـــــ♡ـدا
279 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
415 ویدیو
8 فایل
#شهیدانه💚 🌼"اگہ‌یہ‌روزخواستےتعریفےبراے شهیدپیداڪنے، بگو #شهیـد♥ یعنے #باران.🌧 حُسْنِ‌باران🌧این‌است ڪه‌زمینےست،ولــے آسمانےشدھ‌است؛🌈 وبہ‌امداد‌زمین‌مےآید..."☔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 ❤ اولین شرط لازم برای از اسلام، داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از کند در حالی که و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد.  اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار هستیم☺️🌺 و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد،😍به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است.❤️ من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.☺️🌹 یاد شهدا با صلوات🌸 ┄┅┅☘☘💖☘☘┅┅┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @Shohada31314 👈 ۩๑▬▬▬▬●
❤ 🌹 💟 برا انجام کاری از خونه رفت بیرون وقتی برگشت دیدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه است با نگرانی دویدم سمتش و پرسیدم: اتفاقی برات افتاده؟ گفت: نه پدر جان! داشتم بر می گشتم یه جوون رو دیدم می خواست بره سربازی لباس و کفش مناسب نداشت کفش و کاپشنم رو بهش دادم… ┄┅┅☘☘💖☘☘┅┅┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @Shohada31314 👈 ۩๑▬▬▬▬●
⚘ نشستم جلوش و زُل زدم توی چشماش👀 گفتم: آقا معلم برا همسرتون 💞 درسی،پیشنهادی ،بحثی نداری؟ گفت: حالا دیگه هم شده مدرسه؟ گفتم: استاد استاده! چه داخل خونه چه داخل گفت: تو زندگیت هر وقت خواستی نذر بکنی نذر کن ۱۰ شب بخونی. یکی دیگه هم اینکه سحر خیز باش. بچه هارو هم از الان عادت بده به و خاطره ای از زندگی 🌹 راوی شهید🌹 °•^🍃🌸🍃°•°~ @Shohada31314 🌸 °•^🍃🌸🍃°•°~
⚘ بعد از حسن 😔 رفتیم اتاقی که توی دزفول کرایه کرده بود وسایل زندگی حسن توی اتاق یه موکت بود و چند تا پتو. چندتا لباس پچگونه هم برای تنها بچه ی پنج ماهش و تعدادی ظرف و وسائل جزئی و مایحتاج اولیه.... دوستانش می گفتند لااقل برای راحتی مهمونا یه قالی تهیه کن آخر سر با اصرار زیاد دوستاش یه موکت برای پذیرایی از مهمونا خرید. خاطره زندگی سردار منبع کتاب: برخوشه خاطرات صفحه ۳۸ °•^🍃🌸🍃°•°~ @Shohada31314 🌸 °•^🍃🌸🍃°•°~
🌻 🌸 مونده بودیم وسط همه مجروح بودند و خسته .یه رزمنده زخمی چند متر آنطرف تر از من افتاده بود دست پاهایش را روی زمین میکشید. انگار دردش شدید شده بود. با ارنج خودشو کشید جلو تر داشت از من دور میشد فکر کردم میخواد از میدان مین دور بشه گفتم: با این همه درد چرا به خودت فشار میاری؟ گفت چند تا مجروح دیگه آنطرف تر هستند من تا چند دقیقه دیگه زنده میمونم میخوام قمقمه آبم رو به ان ها برسانم منبع از کتاب : خدمت از ماست صفحه 279 ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @Shohada31314 👈 ۩๑▬▬▬▬●
❤ هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سر در می آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود . میگفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند . 🌷 🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 ┄┅┅☘☘💖☘☘┅┅┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @Shohada31314 👈 ۩๑▬▬▬▬●
⚘ چشمش آسیب دیده بود و دکتر ها گفتند بینایی اش رو از دست داده می گفتند دیگه کاری نمیشه کرد و جراحی هم بی فایده است . اصرار میکرد که شما عمل کنید و کار به نتیجه نداشته باشید به دکتر ها میگفت با ذکر (س) عمل رو شروع کنید. بعد از عمل دکتر ها از نتیجه جراحی حیرت زده شدند. عمل جراحی موفقیت آمیز بود با رمز (س) خاطره ای از زندگی سردار محمد اسلامی نسب منبع: کتاب رواق خونی سنگر (صفحه ۶۶) ⚘انا خادم المهـــ♡ــــدی °•^🍃🌸🍃°•°~ @Shohada31314 🌸 °•^🍃🌸🍃°•°~
⚘ مونده بودیم وسط میدان مین همه مجروح بودند و خسته . یه رزمنده چند متر آنطرف تر از من افتاده بود دست پایش را روی زمین میکشید انگار دردش شدید شده بود. با ارنج خودش رو کشید جلو تر و داشت از من دور میشد فکر کردم میخواد از میدان مین خارج بشه. گفتم: با این همه درد چرا انقدر به خودت فشار میاری؟ گفت : چند تا مجروح دیگه انطرف تر هستند من چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم میخوام قمقمه ابم رو به ان ها برسانم منبع کتاب خدمت از ماست صفحه 179 ⚘انا خادم المهـــ♡ــــدی °•^🍃🌸🍃°•°~ @Shohada31314 🌸 °•^🍃🌸🍃°•°~
📨 رتبه‌اول‌کنکور‌سال۶۴بود و دانشجــوی پـــزشڪی دانــشگاه شهـیدبهشــتــی آخریـن‌دسـت‌نوشته‌اش‌این‌بود: صفایی‌ندارد‌ارسطوشدن‌ خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن... 🌱 °•°🌻°•°🌿^•• @Shohada31314 💛
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر 14 امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : 1343 اصفهان ●شهادت : 1366/2/5 بانه ، عملیات کربلای10 یاد_شهدا_صلوات 🌷 @Shohada31314
✨﷽✨ 🌱 ♦️همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می گوید: «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود.😨 🔹به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود.😇🌱 🔸این قدر ابراهیم خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود». 💠تا حالا چند بار شده برای نماز اول وقت انقدر حساس باشیم؟!😔💔 🌷خاطره ای از همسر شهید 👇 @Shohada31314