eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
560 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.7هزار ویدیو
43 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀 🌓 ❤️ و باز را که روزمرگی هاست ، روانه اقلیم یادت می کنم تا بوی ، روح نا آرامم را کند . اینروزها از هر زمانی است و ناله از هر زمانی بلندتر . از خدا که نیست از تو چه ، از این روزهای عفونیِ سیاه شده ام . اینروزها بیشتر به تو ، به و به نوع کردنت خورده ام و هر بار به خود گفته ام به که در قمار دنیا و رفت و افسوس که ما مانده ایم و مهمان ناخوانده سینه هایمان شده . ای ای همیشه سربلند حال بی رمق را و برایمان کن کن سرنوشتمان با گره بخورد و را پاکیزه کنیم . من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌗 🌷 @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
♥️﷽❤ 📂زندگی هر انسانی دوران مختلفی دارد که هر دوره ای مقدمه ای برای دوران دیگر است، در این میان، دو
✳✅ نگاشتن نامه در سیره شهدا، از یک سو نشان از توجه آنها به فضای خانواده و آشنایان و دوستان در بحبوحه جنگ بوده و از سویی دیگر، کاشف از آماده نمودن کامل خودشان برای تجدید دیدار با یار و مولایشان میباشد تا همانطور که در زندگی دنیوی، عاشقانه و عارفانه زیستند،پاکانه وعارفانه نیز مولایشان را ملاقات کنند در حالیکه دیدار خداوندی و در نهایت پاکیزگی هستند. 💟آنان مردمی بودند نیک اندیش، ترجیح دهنده بردباری، گویندگان حق و ترک کنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشته و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا،پیروز شدند. 📝✉ از شهید خسرو کرباسی نامه ای برجای مانده است که از این نامه، بوی دلپذیرِ دوست داشتن زندگی به مشام میرسد؛ این بوی دلپذیر، باعشق به خداوند، شهید را هرلحظه به دیدار مست می کند. 📩در نامه اش چنین میگوید: 📌 به حضور و بچه های عزيز 🍃اين نامه را در حالی می نويسم كه امروز ۵ روز است از خانه آمده ام و هنوز پيش پدرم نرفته ام و فكر می كنم كه او پيش شما آمده است. باری از راه دور به حضورتان سلام دارم و اميدوارم كه حالتان خوب باشد. همان روز عصر به سلامت به اهواز رسيديم و در آنجا به اردوگاه رفتم ؛ازحال من و حميد نگران نباشيد. درسلامتی به سر میبریم. 🍃 تا حالا حتماً كارِ خانه در مورد برق كشی و لوله كشی تمام شده است و انشاءا... سفيدكاری و كاشيكاری هم به اين زودی تمام خواهد شد و به سلامتی به مرخصی آمده و اگر آمدم خانه را تكميل می بينم فقط رنگ كاريش مانده باشد. 📌درخواست شهید از :👇 🍃مادر ‌اگر پدرم به مرخصی آمده به او سلام برسان و از اينكه دفعه قبل فقط چند ساعتی پيشش بودم معذرت می خواهم انشاءا... دفعه بعد بيشتر می مانم. به سعيد و ژاله و ماه منير و رعنا سلام برسان. به همسايه ها و‌اشنايان احياناً اگر فاميل ها آمده باشند به آنها سلام برسانيد. روزه و نمازتان قبول باشد. از راه دور روی شما را می بوسم و اميدوارم در اينده نزديك شما را ببينم. 📌در خواست شهید از :👇 🍃عكس های رنگی كه مال خودم هست نگه داريد و بقيه را كه داخل آن پاكت است بدون فيلم به پدرم بدهيد تا بياورد. ۱۱ مرداد ۱۳۶۰،در اين زمان پدرم به پيش ما آمد. خيالتان راحت باشد. خداحافظ 🤚🏻 🖊دوستدار شما خسرو كرباسی @Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷 مي‌فرمايد : مرد شريف و را مي‌شناسم به نام . او بار با پاي به مشرّف شده است و در ميان مردم مشهور است كه طي‌الارض دارد . او يك سال به آمد ، من حضوراً با او كردم تا حقيقت موضوع را از او جويا شوم . او گفت : يك سال با به طرف به راه افتادم . حدود يا نُه منزل بيشتر به نمانده بود كه براي انجام كاري تعلّل كرده ، از عقب افتادم . وقتي به خود آمدم ، ديدم حركت كرده و هيچ اثري از آن ديده نمي‌شد . راه را گم كردم ، حيران و سرگردان وامانده بودم . از طرفي آن چنان بر من غالب شد كه از زندگي نا اميد شده و آماده‌ي بودم . ناگهان به ياد بشريّت افتادم و فرياد زدم : ! ! راه را به من نشان بده ! خدا تو را كند ! در همين حال ، از دور به نظرم رسيد ، به او خيره شدم و با كمال ناباوري ديدم كه آن مسير را در يك چشم به هم زدن و در كنارم ايستاد . بود و زيبا با لباسي پاكيزه كه به نظر مي‌آمد از باشد . بر سوار بود و مَشك با خود داشت . كردم . او نيز مرا به نيكي ادا نمود . : تشنه‌اي؟ گفتم: آري ، اگر امكان دارد كمي آب از آن مَشك مرحمت بفرماييد ! او مَشك آب را به من داد و من آب نوشيدم . آنگاه فرمود : مي‌خواهي به برسي؟ گفتم : آري . او نيز مرا بر ترك خويش سوار نمود و به طرف به راه افتاد . من عادت داشتم كه هر روز دعاي « حرز يماني » را قرائت كنم . مشغول قرائت شدم . در حين گاهي به طرف من برمي‌گشت و مي‌فرمود : اين طور بخوان نگذشت كه به من فرمود : اين‌جا را مي‌شناسي؟ كردم، ديدم در حومه‌ي شهر هستم . گفتم : آري مي‌شناسم . : پس پياده شو ! من پياده شدم، برگشتم او را ببينم ، ناگاه از ناپديد شد . متوجّه شدم كه او است . از گذشته‌ي خود شدم و از اين كه او را و از او جدا شده بودم، بسيار و ناراحت بودم. پس از هفت روز ما به رسيد ، وقتي مرا ، تعجّب نمودند ، زيرا يقين كرده بودند كه من جان به در نخواهم برد . به همين خاطر بين مشهور شد كه من دارم . منبع : كتاب داستان‌هايي از امام زمان (ع) ️ @Shohadaye_khoy