eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
561 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.7هزار ویدیو
43 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
💫" " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ... " هویتش " خاکی بود❗️ اما " دلش " را به آسمان زد ... 🌷 راز عجیبی است ...! 🏴 شهید(ع) @Shohadaye_Khoy
💫" " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از جنس ما بود ... " هویتش " خاکی بود❗️ اما " دلش " را به آسمان زد ... 🌷 راز عجیبی است ...! 🌷 @Shohadaye_Khoy
🌷🍃🌷🍃 زماني بچه ها در پيكر يكي از را كه از نيروهاي بود، كشف كردند.... اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك را هم پيدا كردند. راوي : شادی روح و شهدا @Shohadaye_khoy
🌷🍃🌷🍃🌷 تیم رفت که یه معبر باز کنه تا نیرو های گردان بتونن یه تک شبانه به دشمن بزنن... از سیم خاردار که گذشتن و وارد میدان مین شدن پای یکی از بچه ها رفت روی مین ... مین منطقه رو روشن میکرد و باعث میشد همه عملیات لو بره،از طرفی بیش از هزار درجه سانتیگراد حرارت داره و کلاه آهنی رو حتی میکنه... حتی نمیشه بهش نزدیک شد تا بقیه رفتن فکری کنن دیدن این غیرتی که سوختن رو از مادر یاد گرفته خودش فورا دست به کار شد... کلاهش رو انداخت روی مین و خوابید روش شکمش آب شد، بدنش میجوشید... هم آب شد اشک گوشه ی ما و گوشه ی لب او... معبر زده شد و با موفقیت انجام شد... شادی روح و @Shohadaye_khoy
🌺🍀💐🌴💐🍀🌺 زماني بچه ها در پيكر يكي از را كه از نيروهاي بود، كشف كردند.... اما متأسفانه تا نزديك غروب آفتاب هرچه گشتند آن بزرگوار را پيدا نكردند، ديگر مأيوس شده بودند، با خود گفتند: كه پيدا نشد، پس پيكر را همان جا مي گذاريم، صبح دوباره برمي گرديم. صبح، يكي از برادرهايي كه با ما كار مي كرد، از خواب شب گذشته اش تعريف كرد و گفت: «ديشب خواب ديدم كه يك بالاي خاكريز آمد و به من گفت، دلاور اين جا چه مي كني؟» من گفتم دنبال مي گرديم، ولي پيدا نمي كنيم. او گفت: همان جا را مقداري عميق تر بكنيد، را هم پيدا مي كنيد». صبح كه بچه ها پاي كار برگشتند، همان جا را عميق تر كندند و اتفاقاً پلاك را هم پيدا كردند. راوي : شادی روح و شهدا