eitaa logo
کنجِ‌دنجِ‌همون‌کافہ‌هہ‌کہ...🇵🇸
471 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
11 فایل
وارد کافه شدی،رنگ از رخِ قهوه پرید رحم کن بر کافه‌چی‌ها،چشم‌هایت را ببند... راضی نیستم طُلاب تو کانالم عضو باشن🙌 سنجاق کانال چک ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگِ سرد کنارش نشستم، نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم صحبت کردن. حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم. از اتفاق های خوب گفتم، از مدرسه و درس و بویِ کتاب؛ از موفقیت ها و پیروزی ها و هرچیزی که خوشحالش می‌کند. برایش از خودم گفتم، از حالِ خوب شده‌ام، از لبخندِ تازه به لب نشسته‌ام، از تمام جزئیات زندگی‌ام. حرف هایم که تمام شد، پرسیدم:«حالِ تو چطوره مامان‌جان(مامان‌بزرگ)؟» جوابی نشنیدم. دوباره از او پرسیدم، باز جوابی نشنیدم. صدایش زدم« مامان، ماماااان؟». سرم را برگرداندم که یافتم بین من و او، جاده‌ای ست به بلندای بی‌نهایت. جاده‌ای که سنگِ سردِ قبر را دست‌انداز خود کرده است، تا صدایم به او نرسد. و آنجا بود که لبخندم محو شد، سرم پایین افتاد، اشک هایم سرازیر شد و تنها،آیه‌ی:«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» بر زبانم پیچید.