مختار: تو چرااز قافله عشق جاماندی؟
کيان: راه گم ڪردم ابو اسحاق
مختار: راه بلدی چون تو ڪه راه را گم ڪند؛
نا بلدان را چه گناه؟
کيان: راه را بسته بودند از بيراه رفتم
هر چه تاختم مقصد را نيافتم!
وقتی به نينوا رسيدم خورشيد بر نيزه بود
مختار: شرط عشق جنون است
ما که مانديم،مجنون نبوديم
#دیالوگ_فیلم