~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
⚘در دانشگاه بیش از حد توانش ڪار مےڪرد. این را همہ بہ چشم مےدیدند.
هر مجلسے ڪہ در دانشگاه برگزار میشد او بود ڪہ یڪ گوشہ ڪار را مےگرفت و بہ سرانجام مےرساند.
حتے شبے ڪہ قرار بود فردای آن، آیین میثاق پاسداری برگزار شود هم تا پاسے از شب مشغول ڪار بود.
ڪار ڪردنش را ڪہ مےدیدم با خودم مےگفتم چہ چیزی مےتواند این همہ فعالیت را جبران ڪند؟!
⚘خبر شہادتش را ڪہ شنیدم فہمیدم پاداش این سخت ڪوشے مخلصانہ فقط شہادت است.
بعدازشہادت عباس بود ڪہ فہمیدم هرڪس در دنیا با اخلاص ڪار ڪند، پاداشش را خواهد گرفت.
✍🏻بہ روایت از حسین جہانشاهے همڪار شہید
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
بیمقدمه گفت:
«زینبخانوم،
من و شما تو این دنیا
خیلی باهم زندگی نمیکنیم،
اما به امید خدا اون دنیا همیشه باهمیم.»
زینب متعجب برگشت به سمت او
و نگاهش کرد.
فکر کرد شاید شوخی میکند،
اما اثری از شوخی در صورتش ندید.
اصلاً نتوانست حرفش را هضم کند.
با تعجب پرسید:
«منظورتون چیه؟»
روحالله نگاهش نمیکرد.
همانطور که با سبزهها بازی میکرد،
با لبخند گفت:
«حالا بعداً میفهمید.»
📚دلتنگ نباش ، ص۶۴
#شهید_روحالله_قربانی♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁یک بار نذر کرده بود که توی یکی از معاملاتش هر چقدر سود کرد، سودش رو به فقرا بده.
🍁چند روز بعد داشتم از یکی از محله های تقریبا فقیرنشین شهر رد میشدم که از دور سیدمیلاد رو دیدم. از در خونه ای بیرون اومد و راهش رو گرفت و خیلی سریع رفت. سریع رفتم در اون خونه، دیدم که یه پیرزنی ایستاده و زیر لب داره دعا میکنه. میگفت: جوان ان شاالله خیر از جوانیات ببینی!
🍁پرسیدم: این جوان کی بود؟ اینجا چی کار میکرد؟!
گفت: والله نمیشناسمش، هرچند مدت یه باری میاد و کمکم میکنه، قبض گاز و برق رو پرداخت میکنه، الان هم اومده بود ته قبض ها رو به من بده، یه جعبه شیرینی با این پول ها رو برام آورده بود. نمیدونم کیه، اما هرکسی که هست خدا ان شاالله عاقبت به خیرش کنه.
📘برگرفته از کتاب«مهمان شام»
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
تأڪید داشـت ڪہ بہ عنوان منتظر واقعے
نبـاید شعارگونہ رفتار ڪرد
و فقط دهان را با ذڪر
{اللہمعجللولیڪالفرج} پر ڪرد؛
باید رزم بلـد بود و جنگیدن دانست،
امام زمان(عج) جنگجو لازم دارد...
آیا وقتے ڪہ ظهور ڪند مےتوانیم
در سپاه حضرت خدمت ڪنیم؟
چیزی از هنر رزم و جنگ بلدیم؟
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
از روۍ عادت هیئت نمۍرفت..
به قول یکۍ از شهدا که در خواب به
سردار #شهید_علۍ_چیتسازیان گفته بود:
راهکار رسیدن به خـدا و شهـٰادت
اَشک مۍباشد، سید هم از این راهکار
مۍخواست به شهـٰدا برسد..
تویِ روضهها اَشک امانش نمیداد..
عاشق مناجات و روضه بود..(:
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
آقا مهدی عاشق دخترای با حجاب بود..
امکان نداشت یه دختر کوچولوی باحجاب ببینه و قربون صدقه اش نره..
اسمشونو میپرسید، اگه فاطمه زهرا زینب رقیه بود حتما براشون کادو میگرفت و حسابی بغلشون میکرد و ماشاءالله میگفت.
آخرین بارم واسه دختره یکی از دوستای سوریهایش وقتی کهمتوجه شده بود اسمش زینب هست براش یه سرویس نقره سفارش داد و با خودش برد
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مهدی_بختیاری♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
آقا مهدی عاشق دخترای با حجاب بود..
امکان نداشت یه دختر کوچولوی باحجاب ببینه و قربون صدقه اش نره..
اسمشونو میپرسید، اگه فاطمه زهرا زینب رقیه بود حتما براشون کادو میگرفت و حسابی بغلشون میکرد و ماشاءالله میگفت.
آخرین بارم واسه دختره یکی از دوستای سوریهایش وقتی کهمتوجه شده بود اسمش زینب هست براش یه سرویس نقره سفارش داد و با خودش برد
✍🏻به روایت همسر
#شهید_مهدی_بختیاری♥️🕊
🆔 @Shuhada1399
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁بابڪ فارغ التحصیل حقوق بود ، تورشته اے که فارغ التحصیل شده بود به بچهها مشاوره میداد، تاجایے که مشکل داشتند بابڪ پیگیرے میکرد و مشکلشون رو حل میکرد.
حتے یڪ موردے براش پیش اومده بود ، یکے از دوستاش در "فومن" با یڪ مشکلے روبه رو شده بود،
به من زنگ زد ، باهم دیگه رفتیم مشکلش رو حل کردیم.
🍁هلال احمر میرفت با دوستاش و کمڪ میکردند و فعالیت میکردند ،
"دوستان بابڪ هم ، مثل بابڪ بودند "
اونها هم همینجورے در جاهاے مختلف مثل هلال احمر و مؤسسات غیر دولتے که کار خیر خواهانه میکنند، بااونها همکارے میکردند و میکنند.
✍🏻به روایت برادر
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
🆔 @Shuhada1399