eitaa logo
سیاهه‌ها | هادی سیاوش‌کیا
1.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
89 ویدیو
0 فایل
▪️"سیاهه‌های سپید"▫️ 〰️ قلم‌رُوِ یک همه‌کارهٔ هیچ‌کاره 〰️ @H_Siavashkia📫 تلگرام: https://t.me/Siaahee
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ▫️یک▫️ «آغاز» از حالا تا چهل روز دیگر، با خودم قرار گذاشته‎ام که روزنوشت بنویسم؛ لااقل دویست کلمه. چشمۀ نوشتنم دارد خشک می‎شود. طوری که دیگر مجبورم برای چند سطری تا سرچشمه به تکاپو بیافتم. این روزنوشت‎نویسی چشمه را خروشان خواهد کرد؛ این را اساتید کتابت می‌گویند. اگر عمری بود و نِتی، ان شاء الله، روزی بدون روزنوشت نخواهد بود. می‎دانم که گاه خودسانسوری خواهم کرد. همۀ جوانب زندگی من، عمومی نیست. حتّی برای نزدیک‎ترین کسانم. بعضی چیزها فقط باید بین من و خدا بماند. خداوندی که ستّار است و امید دارم که در «یوم تبلی السرائر» نیز همچون تمامی این سال‎ها کریم‎الصفح باشد. چند روز پیش از استادمان شنیدم که خداوند وقتی توبه بنده‎ای را بپذیرد، کاری می‎کند که حتّی اولیا خویش، گناهش را از یاد ببرند تا مبادا در بهشت کنار ایشان، اندک خجلتی از دانستن آن‎ها بکشد. و بالاتر این‎که از یاد خود او نیز می‎برد که معصیتی کرده... این حرف سعدی را به یاد میاورم که: خداوند می‎بیند و می‎پوشد، و همسایه نمی‎بیند و می‎خروشد. از بی‎معرفتی من، و بزرگی امام بزرگوار «ره»، نتوانستم چیزی درباره‎شان سیاهه کنم و آن مطلب فوق، همچنان «در حال نوشته شدن» باقی ماند و نمی‎دانم روزی تکمیل می‌شود یا نه. دویست کلمه شد. @Siaahe
▫️دو▫️ «پیرمرد و زهرا» امروز رفتم برای محاسبۀ خمس ابوی متعلّقه (همان پدر خانم خودمان) به دفتر آقا، پیرمردی حدوداً هشتاد ساله را دیدم که همراه زنی حدوداً پنجاه ساله و دختربچّۀ پررویِ شیرینی پنج-شش ساله آمده بودند برای مخمّس کردن اموالشان. بنده آدم فضولی نیستم امّا کنجکاو چرا. و این‎که آنجا لاجرم می‎شنیدی همه چه می‌گویند. چیزهایی را که از مکالمه آن‎ها فهمیدم، برایتان سیاهه می‎کنم: . آن خانم، همسرش بود. که حدود نُه سال بود ازدواج کرده بودند. همسر قبلی پیرمرد به رحمت خدا رفته است. . آن دختربچّه، بچّۀ او بود... ماشاء الله لاقوّة الّا بالله العلی العظیم. لعنت به زندگی‎های روغن تراریخته‎ای ما... . تا به حال خمس نداده بود و حالا به اصرار خانم آمده بودند که قبل از رفتن به حج مالشان را پاک کنند. . از آن زحمتکشان روزگار بود (هست و باشد ان شاء الله) که با کار، به ثروت رسیده‎اند و الان تا بخواهی مایملک و زمین دارند. . می‎خواست مسجدی بین‎راهی بسازد. . فامیلش کهن‎سال بود. . اسم دخترش زهرا بود. . خودش شمالی و همسرش قمی بود. . امشب مهمان داشتند. . یکسالی است که ناراحتی پا پیدا کرده است و به سختی راه می‎رود. . امید به زندگی بالایی داشت. می‌گفت وقتی پایم خوب شد دوباره می‎روم سر زمین و کلّش را آباد می‎کنم. این بود روزنوشت امروز. @Siaahe
▫️سه▫️ «پیتزا مخلوط» دارم به دوران کودکی‎ام فکر می‎کنم. عیدی‎هایم را جمع می‎کردم و چند روز پشت سر هم می‎رفتم پیتزا می‎خوردم. چقدر دوران خوبی بود... من اصلاً دوست ندارم به دوران مدرسه برگردم. مدرسه را دوست نداشتم. با این‎که بچه مثبت بودم و درسم خوب بود امّا ... زن دایی خانمم می‎گفت دخترش که هفت هشت ساله است عیدی‎هایش را برداشته و رفته یک اسپیکر خریده. گفته‎اند چرا جمع نکردی؟ گفته: «ترسیدم بمونه و هیچی نتونم باهاش بخرم.» ماشاء الله. فهم دهه نودی‎ها را از اقتصاد مملکت بنگر. این‎ها همان نسل هستند که اقتصاد را نجات خواهند داد.(؟) دیگر نمی‎دانم چه بنویسم. دارم به از قم رفتن فکر می‌کنم. به سبزوار رفتن. به زادگاه برگشتن. به رجعوا الی قومهم. به یتفقّهوا فی الدین. به همه چیز. چرا قدر خاکشیر را نمی‎دانیم ما. چرا ورزش نمی‎کنیم ما. هدف نداریم ما. برنامه ریزی نداریم ما. جرئت نداریم ما. قدرت «به تو چه؟» گفتن نداریم ما. شعور نداریم ما. چرا نماز صبح نداریم ما. چرا شب دیر می‎خوابیم ما. چرا حرف نمی‎زنیم ما. چرا چرت می‎نویسیم ما. یعنی پزشک‎ها از درد مردم نان می‎خورند یا از بهبودی مردم؟ چرا پس از بهبودی پول نمی‎گیرند؟ اگر درمانشان ما را خوب نکرد چه؟ گیر داده‌ام به دکترها چرا؟ @Siaahe
▫️چهار▫️ «تشویش اذهان عمومی» از کجا بگم برایتان. قبلا گفته‌ام که یاس درست گفت آن‌جا که گفت: ممنونم به خاطر موافقتت... قند را قبل از سنجش دمای چای در دهان نگذارید چراکه اگر داغ باشد قند در دهان آب می‌شود بيخودی. این‌ها درس زندگی است. یک بار خواستیم با خانم برویم پنجشنبه بازار، چنان بارشی شده که قم را دارد آب می‌برد. «ختم کسی رو می‌گیریم که خودش ختم روزگار بود. مرد مردها. فریادرس ضعفا. پهلوون پهلوونا.» بیشتر کاپوچینو و نسکافه آن هم به خاطر کف رویش... واقعا اسپرسو به مزاج من سازگار نیست. مردها گریه نباید بکنند؟ خودت رضا پروانهٔ کسی بودی که توقع داری برات باشن؟ واقعا این‌که از آسمان آب میاد طبیعی نیست. فکر کنید، از آسمان آب میاد. آب. آب. آب. اگر غذا هم می‌بارید معرکه‌ بود. انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی را دیده‌اید؟ چرا تازگی در فیلم‌های وحشت، خوب‌ها از بدها نمی‌برند؟ علی اکبر... علی اکبر... نشاط موفق باشید. خسته نباشید. سلامت باشید. پاینده باشید. لطف دارید. پایان دادن مکالمه برایم سخت است. خندهٔ واقعی. مشوّش. تشویش. اشمئزاز. شوش، مولوی، راه آهن. هنوز پر مخاطب ترین فیلم تاریخ سینمای ایران اخراجی‌های دو است. اگر به شما اجازه بدهند فقط یک نفر را بکشید، او چه کسی خواهد بود؟ غیر خودتان. @Siaahe
▫️پنج ▫️ «همسایه‌های عزیز ما» همسایهٔ روبرویی ما، پیرمرد شیرین و باصفایی است که تا همین چند روز پیش فکر می‌کردیم تنها زندگی می‌کند و غصه‌اش را می‌خوردیم. در راه‌پله که دیدمش گرم گرفتیم. چهره و صدای بامزه‌ای دارد. شخصیتی است واقعا برای نوشتن. مستأجر است. چند هفتهٔ پیش صاحب‌خانه آمده و به او گفته: خودم می‌خواهم بنشینم باید بلند شوی. تا پنج ماه دیگر قرارداد دارد. می‌گفت خانه داشته اما برای تهیه جهاز دو دخترش فروخته است و خوش نشین شده. گفت که زمینی هم دارد. دیدم که صمیمی شده‌ایم پرسیدم: حاجاقا ‌شما تنها زندگی می‌کنید؟ که گفت: نه، حاج خانم می‌ره پیش دخترم که راهِ دوره. دیگر این‌که فهمیدم ساعت‌ساز است و گفت: ساعت خراب داری بیاور برایت ردیفش می‌کنم. همسایهٔ دیگرمان یک خانوادهٔ چهار نفره اند که چند ماهی است همزن ما را گرفته‌اند و نمی‌آورند. ولی خوبند واقعا. اگر کسی آن‌ها را می‌شناسد آوردن همزن را یادآور شود. ما رویش را نداریم برویم بستانیم. همسایهٔ دیگرمان نیز چهار نفره اند. شنیدم که پسرشان اوتیسم دارد. گاهی نصف‌شب ها جیغ کشان می‌زند بیرون. اما پسر خوبی‌ست. در کل همسایه‌های خوب و بی‌آزاری (نسبتا) داریم و راضی هستیم. دوباره همان‌گونه که در روزنوشت دوم گفتم یادآوری می‌کنم که من فضول نیستم ولی کنجکاو چرا. @Siaahe
▫️شش▫️ «داروخانه» نبشی چهارراهِ فراشاهی، داروخانۀ دکتر نجاتی است. داروخانه‎ای شیک و بزرگ با چند بخش درمانی و آرایشی بهداشتی و مکمّل‎های بدنسازی. با پنج نفر متصدّی صندوق، نسخه پیچی، تحویل دارو، بخش آرایشی، بخش مکمّل و مسئول داروهای بدون نسخه. از میان این جوانک‎های خوش بر و رو، متصدّی صندوق، محجوب‎تر نشان می‎دهد. حدود ظهر، پیرمردی خمیده با کت و شلواری مندرس و پاره با کاغذی در دست، مقابل در قرار می‎گیرد و درب چشمی باز می‎شود. پیرمرد تعجب می‎کند و چند لحظه می‎ایستد و بعد داخل می‎شود. نسخه را سمت بخش آرایشی می‎برد که متصدی با اشارهٔ دست به سوی بخش پذیرش نسخه، پسش می‎زند. بعد از مدّتی نسبتاً طولانی مسئول تحویل دارو پیرمرد را صدا می‎زند و فیش را روی پیشخان می‎سراند و مثل همکارش، با دست، به سمت صندوق اشاره می‎کند. پیرمرد به سمت صندوقدار می‎رود. ـــ سلام پدرجان، فیش رو بی‎زحمت بدید. دخترک صندوقدار اطلاعات فیش را وارد سیستم می‎کند. ـــ پدرجان می‎شه 112 هزار تومن. کارت دارید یا نقدی؟ پیرمرد چند لحظه نگاهش می‎کند و از جیب کت کهنه و چرک خود، مُشتی اسکناس مچاله شده را می‎گذارد روی پیشخان. ـــ پدرجان این 22 هزار تومنه. باید 90 هزار تومن دیگه... پیرمرد باز چیزی نمی‎گوید... ـــ بفرمایید پدرجان. این فیش رو ببرید قسمت تحویل دارو که اون‎جاست. درب چشمی دوباره پیرمرد را که این بار با کیسه‎ای از داروست، به تعجب می‎اندازد. متصدی آرایشی بهداشتی که خودش انگار نمونه کار تمامی اجناسش است و تمام مدت داشته مسئول صندوق را می‎پاییده، نزدیک دخترک صندوقدار می‎شود و پوزخند می‎زند. ـــ خودتو به زحمت ننداز. از این گداگشنه‎ها زیاد میان این‎جا. فکر کردی می‎تونی به همشون کمک کنی؟ مسئول صندوق که انگار انتظار او را داشته، لبخندی می‌زند. ـــ نه عزیزم. نمی‎تونم به همشون کمک کنم... و بعد از مکثی ادامه می‌دهد: ـــ امّا به یکی شون در روز شاید. و این کارو حتما انجام می‎دم. به همشون باید همه کمک کنن. @Siaahe
▫️هفت▫️ «اضغاث احلام» دیروز نتوانستم بنویسم واقعاً. صبحش سه مرحله مصاحبه برای جواز تلبّس داشتم و بعد کار تا ساعت ٩ و بعد هم که وقت خانواده است. _ این لباس رو برای پول یا دنیا که نمی‌خوای؟ خیلی غیر مستقیم می‌پرسید بابا! _ اگه بخوام که نمی‌گم حاجاقا. ولی مصاحبهٔ دوم که روانشناختی بود انصافا فنّی بود. قبلش تست شخصیت شناسی گرفتند و طبق آن گفت که فلان و بهمان (فکر کردید می‌گویم شخصیتم را؟!)... دلم نمی‌آید از پلیس شهید امروز چیزی ننویسم. پلیس‌هامان چقدر مظلومند. جوانکی با ماشین حمله کند... می‌گویند پسرعموی مادر کیان بوده. همان خانم محترم که می‌گفت من شعری نخواندم و خوانده بود. دارم فکر می‌کنم که بعضی‌ها چقدر متفاوتند با بعضی‌های دیگر. زیارت... حمید علیمی... دچار... تا فردا بی علم بی عمل بی بی بی بی یاد عمه سکینه بخیر. چه مهربان و بشّاش و باصفا بود. آلزایمر گرفت. دیگر کسی را نمی‌شناخت. آلزایمر چه بیماری وحشتناکی است. به نظر شما جذام بدتر است یا آلزایمر؟ چرا از ده تا شوخیِ فیلم‌های کمدی‌مان هشت تایش شده شوخیِ خاک برسری. تا کِی می‌خواهی نق بزنی هادی؟ گاهی فکر می‌کنم این نق زدن‌های ما حکایت آن دزد فراری است که چون می‌خواست نگیرندش خودش هم داد می‌زند: «آی دزد، آی دزد». حجره... زحل... عطارد... مریخ... خورشید. ماه. ماه را دیده‌اید حتما وقتی قرص کامل است شبیه یک چهرهٔ غمگینِ متعجّب نیست؟ موجبات سرور اعلی حضرت... کاش هیس را ادامه می‌دادم. اگر شنبه را تعطیل کنند با چه رویی نگاهش می‌کنیم؟ با پای راست خارج شوید! @Siaahe
▫️هشت▫️ «جانگوی رهاشده از بند» تا به حال سه بار فیلم «جانگوی رهاشده از بند» تارانتینو را ديده‌ام. چقدر این تلاش بردگان برای رهایی را دوست دارم. تلاش انسان برای آزادی... بردگی، شاید آشکارترین ظلمی است که انسان در حقّ همنوع خود کرده است. و عجیب است که اسلام که خود را دین عدالت و قسط نامیده نیز نظام بردگی داشته است. پیامبر خاتم (ص) وقتی مبعوث می‌شوند که برده‌داری و شکنجه و کشتن بردگان مرسوم است و به یک‌باره برداشتن این نظام برده‌داری با چند چالش جدّی روبرو است: یک. مردمی که نسل‌ها با این رویه بزرگ شده‌اند، به گمان قوی، قبول نخواهند کرد و نتیجتاً بکل، تمامیِ دین را پس می‌زنند. دو. در جنگ‌هایی که علیه اسلام صورت خواهد گرفت و دشمن اسرای جنگی را به بردگی می‌گیرد و حکومت اسلامی نوپای نبوی، امکان آزادسازی، کشتن، یا زندانی کردن همهٔ اسیران را ندارد چه راهی ممکن و درست خواهد بود؟ برای تبادل اسرای خودی آیا نباید چیزی در چنته داشت؟ سه. در صورت الغای یک‌باره، برای تربیت و نگه‌داری اسیران جنگی در شرایطی که حکومت امکان تربیت و تدارک معاش آن‌ها را ندارد چه طرحی معقولانه است؟ بنا بر این سه چالش، پیامبر اکرم (ص) طرح نظام برده‌داری اسلامی را اجرا می‌کنند. طرحی که در واقع «ساختار تربیت و نگه‌داری اسرای جنگی به طور موقّت» است و به تدریج برده‌داری را از بین خواهد برد (همانطور که طیّ چند دهه از بین برد). طرحی که با قرار دادن قواعد و چهارچوب‌هایی، ظلم حاکم بر برده‌داریِ ماقبل خود را حذف می‌کند. به اقتضای حوصلهٔ کمِ این سیاهه‌، به برخی از این قواعد اشاره می‌شود: . فقط و فقط در جنگ اعتقادی که ولیّ الله به آن حکم کرده است و اذنِ به اسارت گرفتن صادر کرده، می‌توان برده گرفت. . اگر به برده، ظلمی آشکار روا دارید، او خود به خود آزاد می‌شود و دیگر تحت ولایت شما نیست. . اگر برده مسلمان شود، آزاد است. . حق ندارید تحقیرش کنید و کاری مافوق طاقتش بر او تحمیل نمایید. . او حق پیشرفت و تحصیل و ازدواج دارد و شما بی‌دلیل نمی‌توانید مخالفت کنید. . فقط با کنیزِ بی همسر، با قبول مسئولیتِ فرزندِ منعقدشده می‌توانید همبستر شوید و زمانی که او فرزنددار شود آزاد است و مثل همسر آزاد شماست. . یکی از چیزهای ثابت در اغلب کفّارات گناهان، آزادسازی برده است. . دست خالی، بردگان را آزاد نکنید. . و... البته که گاهی این قواعد توسط مسلمانی اجرا نمی‌شده است ولی اسوه ها و حجّت های دین باید ملاک رفتار و سنجش دینداری باشند، نه هرکه شهادتین بگوید. پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) هیچ‌گاه خودشان اسیران را به بردگی نمی‌گرفتند. تمام غلامان و کنیزانی که شنیده‌ایم، کسانی بوده‌اند که خریده می‌شدند و بعد از مدّتی تربیت، آزاد می‌شدند. و بسیار است داستان‌های آزادسازی غلامان و کنیزان توسط معصومین علیهم السلام، با اندک بهانه‌ای، و گریستن و اصرار آن برده به ماندن در بردگی و نخواستن آزادیِ دور از ایشان را... و خوانده‌اید داستان ازدواج زید و زینب را که زید برده بود و زینب دختر عمّهٔ پیامبر قریشی (ص) و شنیده‌اید که اسامهٔ برده زاده، فرماندهٔ لشکر پیامبر (ص) بود و می‌شناسید مؤذّن اسلام، بلال را که بردگی کرده بود. تصوّر کنونی ما از بردگی، تصویری است که از بردگی در غرب به واسطهٔ فیلم‌هایی مثل «جانگوی رهاشده از بند» یا مستندها و کتاب‌هایی مثل «کلبهٔ عمو تام» و «ریشه‌ها»، شکل گرفته است و به قول گوستاو لوبون در کتاب «بردگی در مشرق»اش: «از جمله اشتباهاتی که ما می‌کنیم این است که بردگی در مشرق (اسلام) را با بردگی در غرب یکی می‌دانیم، در صورتی که تفاوت این دو، از زمین تا آسمان است.» بردگی در اسلام و بردگی در غیر آن، یک مشترک لفظی است که فقط اسماً یکی هستند نه رسماً. پیشنهادِ این قلم، برای حلّ ریشه‌ای این شبهه، به کاربردن لفظ «فرزندخواندگی» به جای بردگی است. شاید این گونه، بار اتّهامی از روی دوش اسلام برداشته شود. @Siaahe
▫️نُه▫️ «گلزار و قبرستان» خرگوش‎ها معمولاً تندتر از لاک‎پشت‎ها حرکت می‎کنند. لاک‎پشت‎ها کندتر. یوزپلنگ‎ها از خرگوش‎ها تندتر. خدا رحمت کند پیروز را. خردادِ امتحانات آمده. امتحانات من البته از یک تیر آغاز می‎شود. کسی هست امتحان را دوست داشته باشد؟ چه بنویسم؟ چه بنویسم؟ چه بنویسم؟ چه بنویسم؟ چه بنویسم؟ خدا را شکر. شب شب شب. شبانه‎روز. فردا از امشب شروع شده یا از روزش آغاز می‎شود؟ مصاحبه پشت مصاحبه. مناظره پشت مناظره. در مناظره شما از قبل، طرفدار برنده خواهید بود. یعنی طرفدار هرکه باشید همان را برنده می‎پندارید. سیگار دستِ نوجوان دیدن سخت است. سیگار دستِ زن دیدن سخت است. سیگار... هرکسی گرفتاری خودش را دارد خلاصه. دیگر چه بگویم؟ نگفته هم پیداست... غم این دل مگر یکی و دوتاست؟ یا برگرد یا آن دل را... ـ ممنون از لطف‎تون ـ خواهش می‎کنم. وظیفه‎ست. ـ اگه وظیفه‎ست چرا هیچکی انجامش نمی‎ده؟ ـ ... ناموساً روی قبر دیگر چرا عکس بدحجاب مرحومه را می‎زنید؟! راستی خیلی وقت است قبرستان نرفته‌ام. قبرستان. گورستان. آرامستان. آرامگاه. خدایا! نهایت کار ما را گلزار قرار بده نه گورستان. همه رو به قبله خوابیده‎‏اند. استخوان‎های نرم شده. گوشتِ کرم خورده. جنازۀ بو گرفته. متعفّن. مشمئزکننده. منفور. گوشتِ فاسدِ گندیده. یک عدّه، عاشق گلزارند؛ یک عدّه، راهی گلزار... لطفا قبل از خروج، سیفون را بکشید. @Siaahe
▫️دَه▫️ «آب و آتش» آتش داشت روی آتش، بنزین و چوب می‌ریخت. «گفتم خاموشش کن امیر جان!». «دارم بهش غذا می‌دم عمو، سیر بشه، خاموش می‌شه»... امیررضا است دیگر. یک بچّهٔ شش‌ساله. توقّعی ندارم از او. توقّع از بزرگترهاست. بزرگترهایی که اشتباهِ امیررضا را تکرار می‌کنند. شهوات انسانی، شهوت به مقام و قدرت و شهرت و ثروت و مخصوصاً شهوت جنسی از مراتب نفسانی آدمی است نه جسمانی. جسم، موقّتاً، سیر و خسته خواهد شد نه نفس. شهوت را هرچه بیشتر اجابت کنی، گرسنه‌تر می‌شود. از هر ثروتمندی، با هر میزان دارایی، بپرسی: «کافی است؟» می‌گوید «بله»؟ اين‌جا، هر مقامی را حسرتِ مقام بالاتر، هر شهیری را افسوس شهرت بیشتر و هر زن‌باره و لکاته‌ای را خیال همخوابه‌ای بهتر است. و این حسرت، همراهِ نرسیدنی همیشگی است و آن‌که بیشتر دارد، بیشتر حس نداشتن خواهد کرد. انسان، همیشه عاشق چیزی است که ندارد. تشویش و ناکامی و احساس بدبختی و محرومیت و بیماری‌های روانی، پیامد واضح این رهاسازی شهوات خواهد بود. جاده‌ای را که بعضی از ما در ابتدای آن هستیم، غرب، کشیده است و عوارض می‌گیرد. چرا به مقصد و حال و روز کنونی مسافران قبلی راه، از این روزنهٔ حالِ روانی مردمش، ارزش زن‌هایش، احوال خانواده‌هایش، نسل پاک یا بی پدرش، آمار خودکشی و امید به زندگی‌اش نگاه نمی‌کنیم؟ با تو، دختری که به روسری برداشتنت مفتخری، چه کرده‌اند که این‌گونه در راه به قتلگاه کشاندن خودت، مشتاقانه همراه جلّاد می‌روی؟ آب چاره امّا سرکوب هم نیست. این آتشفشان را اگر سرکوب هم بکنی، چندی بعد با قدرتی بیشتر فوران خواهد کرد. راه اصلی، اعتدال و ازدواج است. یکی از علل این افراط، تفریط و به تأخیر افتادن ازدواج ها است. تشنه اگر آب گوارا نیافت، با آب شور و گنداب خودش را، موقّتاً، التیام می‌دهد. آب و آتش حالا، گرچه از راه، دور شده‌ایم. امّا هنوز در ابتدای این جادهٔ بیابانی و مرگباریم و هنوز دوربرگردان‌ها تمام نشده‌اند. اگر دیر بجنبیم، جاده ما را تا انتها خواهد برد. و آن وقت است که دیگر هرچه خود را به آب و آتش بزنیم، تلاشی مذبوحانه است... @Siaahe
▫️یازده▫️ «جزیه» بعضی، جزیه دادن غیرمسلمانان را همان باج و خراجِ در فیلم‌ها، که به ستم، مبالغ هنگفتی را از مردم ندار می‌ستانند، می‌خوانند. غیرمسلمان‌هایی که در صلحِ با مسلمانان در کشور اسلامی زندگی می‌کنند، مانند مسلمان‌ها خمس و زکات نمی‌دهند و از امنیّت و خدمات کشور استفاده می‌کنند. جزیه، همانند مالیات امروزی، آن مبلغی است که در ازای این عائدی ها پرداخت می‌شود. به‌علاوه که «جزیه اسلامی مقدارش آن‌قدر اندک بوده است که از چیزی که خود مسلمانان می‌دانند، کمتر است. بنابراین هیچ اجحافی در میان نبوده.» (ویل دورانت/تاریخ تمدن) تصوّر ما از مفاهیم، با فیلم‌ها و رسانه‌هایی شکل گرفته‌است که اسلام را به تصویر نکشیده‌اند. *** پ.ن: باید مرا ببخشید. درگیر امتحاناتم... @Siaahe
▫️دوازده▫️ «گریه‌های گوسفند، خنده‌های گرگ» «صلح کل بود». «کسی از او بدی ندید». «مرحوم، آزارش به مورچه هم نرسید». «صدای بلندش را کسی نشنید.». این‌ها فضلیتند؟ به قول نادر ابراهیمی: «خدا رحمتش کند، امّا تفاوت آن مرحوم با گوسفند چه بود؟» آیا در برابر لاتِ بزن بهادر و هیزِ سرکوچه هم بی‌آزار بود؟ آیا با دزد مالش هم، صلح داشت؟ کارمند بی‌مسئولیتی که هنگام کارِ او داشت چای می‌نوشید و با، باجناق گپ می‌زند هم، صدای بلند او را نشنید؟ نور به قبرش ببارد که چه گوسفند خوبی بود... چندی قبل، ویکی‌پدیای «احمد محمود» را می‌خواندم. نوشته بود که می‌خواستند رمان «زمین سوخته»اش را برندهٔ کتاب سال اعلام کنند امّا مسئولی مانع می‌شود؛ چراکه این کتاب «ضدّ جنگ» است. و در ادامهٔ مقاله نوشته شده بود که: «همه ضدّ جنگیم. مگر شما جنگ را دوست دارید؟!». مقصود آن مسئول جنگ ٨ سالهٔ ما بود. «ضدّ جنگ بود» یعنی ضدّ دفاع مقدّس بود. ضدّ جهاد اسلامی بود. جهاد و جنگ در اسلام، حتّی ابتدایی آن، دفاعی است. «قاتلوا الذین یقاتلونکم» می‌گوید گوسفند نباش، اگر کسی به ظلم کرد، هجوم آورد، جنگید، ننشین! منظلم نشو! دفاع کن! بجنگ! مبارزه کن! و حتّی در این مقاتله هم «لاتعتدوا»، ظلم نکن. و بیش از دفاع و مقابله به مثل، ستمی روا مدار. گرگ نباش! جهاد ابتدایی نیز در واقع دفاع است در برابر ظلمی که آن کشور به مردمش می‌کند و اجازهٔ تبلیغ اسلام را نمی‌دهد. این، اکراه در دین نیست. برداشتن موانع تبلیغ دین است و مبارزه با طاغوت. مسیحیّتِ تحریف شده، گوسفندپرور است. اسلامِ داعشی و غرب وحشی، گرگ پرور. و اسلام ناب، انسان ساز. تا گوسفندها باشند، گرگ ها هميشه خندانند. @Siaahe
▫️سیزده▫️ «عروسی» _ حلالم کن _ چرا؟ _ خودم را حرام خیلی چیزها کرده‌ام عربده می‌کشی. چرا؟ آب، آب، آب ماهی‌ها آب، آب، آب ان اصبح ماءکم غورا فمن یأتیکم بماء معین و جعلنا من الماء کلّ شیء حیّا دم مردای مرد گرم که درد واسه مرده دارآباد سبزوارم. شهر خودم. خاک خودم. عشق خودم. دمت گرم. دم یعنی خون. خون اگر سرد شود یعنی که مرده‌ای. دمت گرم یعنی زنده باشی. باید اول مرتبط شویم بعد بگویم نکن آن کار را. ولاء. ولایت. من دشمنت نیستم! م.ل یکشنبه عروس می‌شود (داماد). چند تجربه در خصوص روز عروسی تقدیم به او: ١. شب قبلش زود بخوابید که روز سنگینی در پیش دارید. ٢. قبل ورود به تالار، نوشابه انرژی زا یا قهوه بخورید که خسته نباشید. سلامت باشید. ممنون. ٣. این طبیعی که صددرصد برنامه طبق خواست و نقشهٔ شما پیش نرود. جوش نزنید. ۴. گناه نکنید. ۵. آوای دهل شنیدن از دور خوش است. آن‌قدر خسته می‌شوید که بعد عروسی خواهید خوابید. ۶. پول برای شاباش در جیب داشته باشید. ٧. در مناطق مسکونی بوقِ شادی نزن آقا! ٨. به پیرها و بچه‌ها در هنگام دست و ماچ توجه خاص‌تری بکنید. ٩. برای دریافت هدایا کارتخوان داشته باشید. ١٠. یک مراقب در آشپزخانه بگمارید که شیطان تالاری ها را گول نزند. ١١. قبل از روز عروسی همهٔ امکانات را با تالار ببندید. مورد داشتیم وسط مجلس آمده‌اند به عروس گفته‌اند: «اگه اون چراغ رنگارنگه رو می‌خوای روشن کنیم باس فلان قدر اضافه بدی.» ١٢. گناه نکنید لطفا. ١٣. اگر صوت از بیرون می‌آورید به یک صوتدان بسپارید. ١۴. این طبیعی است که لباس و آرایش تان کمی به‌هم بخورد. نکشید خودتان را. و نکتهٔ آخر که درس زندگی است: شما دو انسانید. با دو خانواده با دو فرهنگ با دو روح با دو جسم با دو فکر با دو جنسیت با... با هم بسازید. @Siaahe
▫️یک▫️ «چرا» دوباره شروع کردن سخت‎تر است و من، مرد سخت‎ترها. *** ـ زبان‌بسته‌ها را ببر به چرا؛ به چراگاه؛ هرروز؛ یک‌بار نه؛ هرروز. چراست که به کمال می‎رساندشان. ترشی، شوری، تلخی، تندی، شیرینی... تندی و تلخی داریم؟ چرا به سیب‎زمینی می‎گویند سیب‎زمینی؟ شبیه سیب نیست که. چرا به آدم‎های بی‎تفاوت می‎گویند سیب‎زمینی؟ چون بی‎رگ است و بی‎تفاوت‎ها هم، رگ غیرت ندارند. خب مگر دیگر میوه‎ها و صیفی‌جات با رگ اند؟! بخاری که با بخار کار نمی‎کند و بخار ندارد... آدم بی‎بخار به آدمی می‎گویند که عُرضه ندارد. عرضه چرا بخار دارد؟ و خیلی چراهای دیگر. و چراهای دیگری در اصل زندگی؛ چرا آفریده شده‎ایم؟ چرا این‎جا؟ چرا حالا؟ چرا با این قیافه؟ چیزهایی که شاید جواب‎شان، در جستجوی آن‎ها بودن است. چیزی که یادمان رفته و مشغول خورد و خواب شده‌ایم. پدری را فرض کنید که پسر را برای خریدی به بازار می‎فرستد و خُرده‎پولی بیش می‎دهد که برای خودش بستنی هم بخرد. پسرک، تمام روز را مشغول انتخاب بستنی می‎شود و آخرِ شب که بازار را بستند، بستنی نخریده است و تازه یاد سفارش پدر می‌افتد... ما نیز مشغول شده‎ایم در این بازارِ دنیا، به انتخاب بستنی‎مان. و بازار را دارند می‎بندند. @Siaahe
▫️دو▫️ «آمریکا... آمریکا...» سوسیس‎تخم‎مرغ (البته با سوسیسِ غیرِ کارخانه‎ایِ سالم) چه اختراعی خوبی است. خدا خیر دهد کاشفش را. هرچه یاد این می‎افتم که ظریف گفت که آمریکا می‎تواند با یک بمب، کلّ سیستم دفاعی ما را از کار بیاندازد، و عدّه‎ای برایش کف و سوت زدند، بیشتر دچار تحیّر و شرم نیابتی می‎شوم... چه سریال بدی بود «رهایم کن» از هر لحاظ... پایانش که ... بگذریم. در انتظار «اوپنهایمر» نولانم و می‎دانم که این بشر با هنرش کاری کرده که آمریکا و مخترعِ بمب اتم را محقّ بدانیم و آخر فیلم بگوییم که «خدا خیر دهد شیطان بزرگ را، اصلاً باید این کار را می‎کرد.» و سینمای ما را دریاب، که درمانده‎ایم در روایت دفاعِ مقدّسمان... باورم نمی‎شود که چطور بعضی‎ها که شاید ادّعای حزب اللهی بودنشان هم بشود فیلم بدون سانسور می‎بینند. _ ای آقا... کمی تَر باش! ... صحنه‎اش را که نمی‎بینیم. مستحضرید که، سانسور، داستان را تغییر می‎دهد... آری، تو می‎توانی که صحنه را کامل نبینی و جلو بزنی و صدا را هم نشنوی. باشد، برداشت صحنۀ تن‎کامۀ فیلم، داستان را تغییر می‎دهد و تو دنبال داستانی. بله، چقدر شما روشنفکری... و انصاف این است که بگویم، این گزاره (تغییر داستان با سانسور) را من، تا حدودی، دربارۀ دوبله و سانسور «صداوسیما» قبول دارم؛ امّا بازهم تغییری جزیی است و بی‎تأثیر در روند کلّی داستان. ولی به ضرس قاطع در مورد سانسورهای سکوهای رسانه‎ای دیگر، مثل گپ‎فیلم و فیلیمو، قبول نمی‎کنم. چراکه واضحاً صحنۀ مستهجن را حذف می‎کند و تویِ مخاطب می‎فهمی و اگر هم دیالوگ یا اتّفاقی دخیل در داستان در آن سکانس رخ دهد با زوم و فیلترها به تو می‎رساند... رها کنم این وعظِ بی‎خطاب را که نفس، مکّارتر از این حرف‎هاست و هرکه خوب می‎داند دارد چه می‎کند. که آدمی، همه را شاید بتواند گول بزند، امّا خودش را هرگز. @Siaahe