eitaa logo
سیاهه‌ها | هادی سیاوش‌کیا
1.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
89 ویدیو
0 فایل
▪️"سیاهه‌های سپید"▫️ 〰️ قلم‌رُوِ یک همه‌کارهٔ هیچ‌کاره 〰️ @H_Siavashkia📫 تلگرام: https://t.me/Siaahee
مشاهده در ایتا
دانلود
اینا که با هم دوستن... 😐 @Siaahe
یه کلاغِ رو سیام، خوش به حالِ کبوترات... @Siaahe
، اونیه که توی باخت کنار تیمشه، وگرنه طرفدارهای
پیروزی
که بسیارند... 💙🖤💙🖤💙 @Siaahe
من هِی نمی‌خوام پز سبزواری بودنم رو بدم، از همه‌جا تعریف می‌باره... 😎😁 @Siaahe
تعطیل کرده‌ایم، تعجیل با خودت... @Siaahe
این مطلب در حال نوشته شدن است...
▫️نحوهٔ خواندن نماز روزهای یکشنبهٔ ماه ذی‌القعده فرمود: کسی می‌خواهد کند؟ 🤲 امسال پُر یکشنبه ترین ماه ذی القعده (۵) را داریم. @Siaahe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ▫️یک▫️ «آغاز» از حالا تا چهل روز دیگر، با خودم قرار گذاشته‎ام که روزنوشت بنویسم؛ لااقل دویست کلمه. چشمۀ نوشتنم دارد خشک می‎شود. طوری که دیگر مجبورم برای چند سطری تا سرچشمه به تکاپو بیافتم. این روزنوشت‎نویسی چشمه را خروشان خواهد کرد؛ این را اساتید کتابت می‌گویند. اگر عمری بود و نِتی، ان شاء الله، روزی بدون روزنوشت نخواهد بود. می‎دانم که گاه خودسانسوری خواهم کرد. همۀ جوانب زندگی من، عمومی نیست. حتّی برای نزدیک‎ترین کسانم. بعضی چیزها فقط باید بین من و خدا بماند. خداوندی که ستّار است و امید دارم که در «یوم تبلی السرائر» نیز همچون تمامی این سال‎ها کریم‎الصفح باشد. چند روز پیش از استادمان شنیدم که خداوند وقتی توبه بنده‎ای را بپذیرد، کاری می‎کند که حتّی اولیا خویش، گناهش را از یاد ببرند تا مبادا در بهشت کنار ایشان، اندک خجلتی از دانستن آن‎ها بکشد. و بالاتر این‎که از یاد خود او نیز می‎برد که معصیتی کرده... این حرف سعدی را به یاد میاورم که: خداوند می‎بیند و می‎پوشد، و همسایه نمی‎بیند و می‎خروشد. از بی‎معرفتی من، و بزرگی امام بزرگوار «ره»، نتوانستم چیزی درباره‎شان سیاهه کنم و آن مطلب فوق، همچنان «در حال نوشته شدن» باقی ماند و نمی‎دانم روزی تکمیل می‌شود یا نه. دویست کلمه شد. @Siaahe
مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (مائده/٣٢) @Siaahe
بعضی‌ها آن‌قدر به امام ارادت دارند که صحیفه‌اش را می‌بوسند و می‌گذارند کنار... @Siaahe
کدام گزینه دربارۀ علّت مخالفت علوم پزشکی با گسترش طب اسلامی و انجام آزمایشات اثربخشی داروهای آن‎، درست است؟ الف) زیرا پزشکان مهربان، برای سلامت مردم نگرانند و سلامتی مردم را با مراجعه به طب اسلامی در خطر می‎بینند و هیچ نفعی در بیماری و تشدید بیماری مردم ندارند. ▫️ ب) چون نمی‎خواهند آبروی طبیبان طب اسلامی برود و پیش مردم رسوا شوند. آن‎ها طبیبان طب اسلامی را دوست دارند. ▫️ ج) زیرا نمی‌خواهند که مردم با مراجعه به طب اسلامی و جواب نگرفتن، اعتقادشان را به دین از دست بدهند. آن‎ها برای دین خدا نگرانند. ▫️ د) چون نمی‎خواهند تلخی حسّ «متأسّفم» گفتن را با کسی قسمت کنند. ▫️ @Siaahe
آبادسازی یک گوشهٔ گم جهان... @Siaahe
▫️دو▫️ «پیرمرد و زهرا» امروز رفتم برای محاسبۀ خمس ابوی متعلّقه (همان پدر خانم خودمان) به دفتر آقا، پیرمردی حدوداً هشتاد ساله را دیدم که همراه زنی حدوداً پنجاه ساله و دختربچّۀ پررویِ شیرینی پنج-شش ساله آمده بودند برای مخمّس کردن اموالشان. بنده آدم فضولی نیستم امّا کنجکاو چرا. و این‎که آنجا لاجرم می‎شنیدی همه چه می‌گویند. چیزهایی را که از مکالمه آن‎ها فهمیدم، برایتان سیاهه می‎کنم: . آن خانم، همسرش بود. که حدود نُه سال بود ازدواج کرده بودند. همسر قبلی پیرمرد به رحمت خدا رفته است. . آن دختربچّه، بچّۀ او بود... ماشاء الله لاقوّة الّا بالله العلی العظیم. لعنت به زندگی‎های روغن تراریخته‎ای ما... . تا به حال خمس نداده بود و حالا به اصرار خانم آمده بودند که قبل از رفتن به حج مالشان را پاک کنند. . از آن زحمتکشان روزگار بود (هست و باشد ان شاء الله) که با کار، به ثروت رسیده‎اند و الان تا بخواهی مایملک و زمین دارند. . می‎خواست مسجدی بین‎راهی بسازد. . فامیلش کهن‎سال بود. . اسم دخترش زهرا بود. . خودش شمالی و همسرش قمی بود. . امشب مهمان داشتند. . یکسالی است که ناراحتی پا پیدا کرده است و به سختی راه می‎رود. . امید به زندگی بالایی داشت. می‌گفت وقتی پایم خوب شد دوباره می‎روم سر زمین و کلّش را آباد می‎کنم. این بود روزنوشت امروز. @Siaahe
کتاب‌ها چقدر گرون شده. ولی یه کتابخون هیچ وقت از خوندن دست نمی‌کشه... بیاین توی این کانال پی دی اف بخونیم:
📚گاهی اوقات غرق شدن در روزمرگی و اولویت‌های روزمره باعث میشه که کتابخوانی از برنامه‌ی ما حذف شه. گاهی هم همت نمی‌کنیم و انگیزه کافی نداریم. 👋سلام👋 📌ما اینجا هستیم تا انواع کتاب‌ها رو بصورت رایگان در اختیار شما قرار بدیم تا دیگه بهونه‌ای برای نخوندن کتاب نباشه😉 https://eitaa.com/mahfelbiketabha کتاب‌ها بصورت پی‌دی‌اف برای شما قرار داده میشه تا در هرلحظه و هرجا و هروقت که اراده کردید،مشغول خوندن کتاب مورد علاقتون بشید✌️
خوشحالم که کارمند نیستم و ساعت کاریم دست خودمه... @Siaahe
▫️سه▫️ «پیتزا مخلوط» دارم به دوران کودکی‎ام فکر می‎کنم. عیدی‎هایم را جمع می‎کردم و چند روز پشت سر هم می‎رفتم پیتزا می‎خوردم. چقدر دوران خوبی بود... من اصلاً دوست ندارم به دوران مدرسه برگردم. مدرسه را دوست نداشتم. با این‎که بچه مثبت بودم و درسم خوب بود امّا ... زن دایی خانمم می‎گفت دخترش که هفت هشت ساله است عیدی‎هایش را برداشته و رفته یک اسپیکر خریده. گفته‎اند چرا جمع نکردی؟ گفته: «ترسیدم بمونه و هیچی نتونم باهاش بخرم.» ماشاء الله. فهم دهه نودی‎ها را از اقتصاد مملکت بنگر. این‎ها همان نسل هستند که اقتصاد را نجات خواهند داد.(؟) دیگر نمی‎دانم چه بنویسم. دارم به از قم رفتن فکر می‌کنم. به سبزوار رفتن. به زادگاه برگشتن. به رجعوا الی قومهم. به یتفقّهوا فی الدین. به همه چیز. چرا قدر خاکشیر را نمی‎دانیم ما. چرا ورزش نمی‎کنیم ما. هدف نداریم ما. برنامه ریزی نداریم ما. جرئت نداریم ما. قدرت «به تو چه؟» گفتن نداریم ما. شعور نداریم ما. چرا نماز صبح نداریم ما. چرا شب دیر می‎خوابیم ما. چرا حرف نمی‎زنیم ما. چرا چرت می‎نویسیم ما. یعنی پزشک‎ها از درد مردم نان می‎خورند یا از بهبودی مردم؟ چرا پس از بهبودی پول نمی‎گیرند؟ اگر درمانشان ما را خوب نکرد چه؟ گیر داده‌ام به دکترها چرا؟ @Siaahe
▫️چهار▫️ «تشویش اذهان عمومی» از کجا بگم برایتان. قبلا گفته‌ام که یاس درست گفت آن‌جا که گفت: ممنونم به خاطر موافقتت... قند را قبل از سنجش دمای چای در دهان نگذارید چراکه اگر داغ باشد قند در دهان آب می‌شود بيخودی. این‌ها درس زندگی است. یک بار خواستیم با خانم برویم پنجشنبه بازار، چنان بارشی شده که قم را دارد آب می‌برد. «ختم کسی رو می‌گیریم که خودش ختم روزگار بود. مرد مردها. فریادرس ضعفا. پهلوون پهلوونا.» بیشتر کاپوچینو و نسکافه آن هم به خاطر کف رویش... واقعا اسپرسو به مزاج من سازگار نیست. مردها گریه نباید بکنند؟ خودت رضا پروانهٔ کسی بودی که توقع داری برات باشن؟ واقعا این‌که از آسمان آب میاد طبیعی نیست. فکر کنید، از آسمان آب میاد. آب. آب. آب. اگر غذا هم می‌بارید معرکه‌ بود. انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی را دیده‌اید؟ چرا تازگی در فیلم‌های وحشت، خوب‌ها از بدها نمی‌برند؟ علی اکبر... علی اکبر... نشاط موفق باشید. خسته نباشید. سلامت باشید. پاینده باشید. لطف دارید. پایان دادن مکالمه برایم سخت است. خندهٔ واقعی. مشوّش. تشویش. اشمئزاز. شوش، مولوی، راه آهن. هنوز پر مخاطب ترین فیلم تاریخ سینمای ایران اخراجی‌های دو است. اگر به شما اجازه بدهند فقط یک نفر را بکشید، او چه کسی خواهد بود؟ غیر خودتان. @Siaahe
▫️پنج ▫️ «همسایه‌های عزیز ما» همسایهٔ روبرویی ما، پیرمرد شیرین و باصفایی است که تا همین چند روز پیش فکر می‌کردیم تنها زندگی می‌کند و غصه‌اش را می‌خوردیم. در راه‌پله که دیدمش گرم گرفتیم. چهره و صدای بامزه‌ای دارد. شخصیتی است واقعا برای نوشتن. مستأجر است. چند هفتهٔ پیش صاحب‌خانه آمده و به او گفته: خودم می‌خواهم بنشینم باید بلند شوی. تا پنج ماه دیگر قرارداد دارد. می‌گفت خانه داشته اما برای تهیه جهاز دو دخترش فروخته است و خوش نشین شده. گفت که زمینی هم دارد. دیدم که صمیمی شده‌ایم پرسیدم: حاجاقا ‌شما تنها زندگی می‌کنید؟ که گفت: نه، حاج خانم می‌ره پیش دخترم که راهِ دوره. دیگر این‌که فهمیدم ساعت‌ساز است و گفت: ساعت خراب داری بیاور برایت ردیفش می‌کنم. همسایهٔ دیگرمان یک خانوادهٔ چهار نفره اند که چند ماهی است همزن ما را گرفته‌اند و نمی‌آورند. ولی خوبند واقعا. اگر کسی آن‌ها را می‌شناسد آوردن همزن را یادآور شود. ما رویش را نداریم برویم بستانیم. همسایهٔ دیگرمان نیز چهار نفره اند. شنیدم که پسرشان اوتیسم دارد. گاهی نصف‌شب ها جیغ کشان می‌زند بیرون. اما پسر خوبی‌ست. در کل همسایه‌های خوب و بی‌آزاری (نسبتا) داریم و راضی هستیم. دوباره همان‌گونه که در روزنوشت دوم گفتم یادآوری می‌کنم که من فضول نیستم ولی کنجکاو چرا. @Siaahe
آیهٔ مذهبیِ صورتی سوز! الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ۗ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (حج/۴١) همان کسانی که اگر به آنان قدرت و امکانات کافی بدهیم، جامعۀ سالم دینی تشکیل می‌دهند و در آن، همگی نماز را با آدابش می‌خوانند و صدقه می‌دهند و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر می‌کنند. بله، آخرعاقبتِ همۀ کارها دست خداست. @Siaahe
▫️شش▫️ «داروخانه» نبشی چهارراهِ فراشاهی، داروخانۀ دکتر نجاتی است. داروخانه‎ای شیک و بزرگ با چند بخش درمانی و آرایشی بهداشتی و مکمّل‎های بدنسازی. با پنج نفر متصدّی صندوق، نسخه پیچی، تحویل دارو، بخش آرایشی، بخش مکمّل و مسئول داروهای بدون نسخه. از میان این جوانک‎های خوش بر و رو، متصدّی صندوق، محجوب‎تر نشان می‎دهد. حدود ظهر، پیرمردی خمیده با کت و شلواری مندرس و پاره با کاغذی در دست، مقابل در قرار می‎گیرد و درب چشمی باز می‎شود. پیرمرد تعجب می‎کند و چند لحظه می‎ایستد و بعد داخل می‎شود. نسخه را سمت بخش آرایشی می‎برد که متصدی با اشارهٔ دست به سوی بخش پذیرش نسخه، پسش می‎زند. بعد از مدّتی نسبتاً طولانی مسئول تحویل دارو پیرمرد را صدا می‎زند و فیش را روی پیشخان می‎سراند و مثل همکارش، با دست، به سمت صندوق اشاره می‎کند. پیرمرد به سمت صندوقدار می‎رود. ـــ سلام پدرجان، فیش رو بی‎زحمت بدید. دخترک صندوقدار اطلاعات فیش را وارد سیستم می‎کند. ـــ پدرجان می‎شه 112 هزار تومن. کارت دارید یا نقدی؟ پیرمرد چند لحظه نگاهش می‎کند و از جیب کت کهنه و چرک خود، مُشتی اسکناس مچاله شده را می‎گذارد روی پیشخان. ـــ پدرجان این 22 هزار تومنه. باید 90 هزار تومن دیگه... پیرمرد باز چیزی نمی‎گوید... ـــ بفرمایید پدرجان. این فیش رو ببرید قسمت تحویل دارو که اون‎جاست. درب چشمی دوباره پیرمرد را که این بار با کیسه‎ای از داروست، به تعجب می‎اندازد. متصدی آرایشی بهداشتی که خودش انگار نمونه کار تمامی اجناسش است و تمام مدت داشته مسئول صندوق را می‎پاییده، نزدیک دخترک صندوقدار می‎شود و پوزخند می‎زند. ـــ خودتو به زحمت ننداز. از این گداگشنه‎ها زیاد میان این‎جا. فکر کردی می‎تونی به همشون کمک کنی؟ مسئول صندوق که انگار انتظار او را داشته، لبخندی می‌زند. ـــ نه عزیزم. نمی‎تونم به همشون کمک کنم... و بعد از مکثی ادامه می‌دهد: ـــ امّا به یکی شون در روز شاید. و این کارو حتما انجام می‎دم. به همشون باید همه کمک کنن. @Siaahe
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیّک، به‌وظیفه باز کردن به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن به‌خدا که هیچ کس را، ثمر آن‌قدر نباشد که به روی نا امیدی، درِ بسته باز کردن 📝منسوب به شیخ بهایی @Siaahe
خنجر از پشت زدن، شغل رفیقان من است @Siaahe
▫️هفت▫️ «اضغاث احلام» دیروز نتوانستم بنویسم واقعاً. صبحش سه مرحله مصاحبه برای جواز تلبّس داشتم و بعد کار تا ساعت ٩ و بعد هم که وقت خانواده است. _ این لباس رو برای پول یا دنیا که نمی‌خوای؟ خیلی غیر مستقیم می‌پرسید بابا! _ اگه بخوام که نمی‌گم حاجاقا. ولی مصاحبهٔ دوم که روانشناختی بود انصافا فنّی بود. قبلش تست شخصیت شناسی گرفتند و طبق آن گفت که فلان و بهمان (فکر کردید می‌گویم شخصیتم را؟!)... دلم نمی‌آید از پلیس شهید امروز چیزی ننویسم. پلیس‌هامان چقدر مظلومند. جوانکی با ماشین حمله کند... می‌گویند پسرعموی مادر کیان بوده. همان خانم محترم که می‌گفت من شعری نخواندم و خوانده بود. دارم فکر می‌کنم که بعضی‌ها چقدر متفاوتند با بعضی‌های دیگر. زیارت... حمید علیمی... دچار... تا فردا بی علم بی عمل بی بی بی بی یاد عمه سکینه بخیر. چه مهربان و بشّاش و باصفا بود. آلزایمر گرفت. دیگر کسی را نمی‌شناخت. آلزایمر چه بیماری وحشتناکی است. به نظر شما جذام بدتر است یا آلزایمر؟ چرا از ده تا شوخیِ فیلم‌های کمدی‌مان هشت تایش شده شوخیِ خاک برسری. تا کِی می‌خواهی نق بزنی هادی؟ گاهی فکر می‌کنم این نق زدن‌های ما حکایت آن دزد فراری است که چون می‌خواست نگیرندش خودش هم داد می‌زند: «آی دزد، آی دزد». حجره... زحل... عطارد... مریخ... خورشید. ماه. ماه را دیده‌اید حتما وقتی قرص کامل است شبیه یک چهرهٔ غمگینِ متعجّب نیست؟ موجبات سرور اعلی حضرت... کاش هیس را ادامه می‌دادم. اگر شنبه را تعطیل کنند با چه رویی نگاهش می‌کنیم؟ با پای راست خارج شوید! @Siaahe