﷽
▫️یک▫️
«آغاز»
از حالا تا چهل روز دیگر، با خودم قرار گذاشتهام که روزنوشت بنویسم؛ لااقل دویست کلمه.
چشمۀ نوشتنم دارد خشک میشود. طوری که دیگر مجبورم برای چند سطری تا سرچشمه به تکاپو بیافتم.
این روزنوشتنویسی چشمه را خروشان خواهد کرد؛ این را اساتید کتابت میگویند.
اگر عمری بود و نِتی، ان شاء الله، روزی بدون روزنوشت نخواهد بود.
میدانم که گاه خودسانسوری خواهم کرد. همۀ جوانب زندگی من، عمومی نیست. حتّی برای نزدیکترین کسانم. بعضی چیزها فقط باید بین من و خدا بماند. خداوندی که ستّار است و امید دارم که در «یوم تبلی السرائر» نیز همچون تمامی این سالها کریمالصفح باشد. چند روز پیش از استادمان شنیدم که خداوند وقتی توبه بندهای را بپذیرد، کاری میکند که حتّی اولیا خویش، گناهش را از یاد ببرند تا مبادا در بهشت کنار ایشان، اندک خجلتی از دانستن آنها بکشد. و بالاتر اینکه از یاد خود او نیز میبرد که معصیتی کرده... این حرف سعدی را به یاد میاورم که: خداوند میبیند و میپوشد، و همسایه نمیبیند و میخروشد.
از بیمعرفتی من، و بزرگی امام بزرگوار «ره»، نتوانستم چیزی دربارهشان سیاهه کنم و آن مطلب فوق، همچنان «در حال نوشته شدن» باقی ماند و نمیدانم روزی تکمیل میشود یا نه.
دویست کلمه شد.
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
مِنْ أَجْلِ ذَٰلِكَ كَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (مائده/٣٢)
@Siaahe
بعضیها آنقدر به امام ارادت دارند که صحیفهاش را میبوسند
و میگذارند کنار...
@Siaahe
❓کدام گزینه دربارۀ علّت مخالفت علوم پزشکی با گسترش طب اسلامی و انجام آزمایشات اثربخشی داروهای آن، درست است؟
الف) زیرا پزشکان مهربان، برای سلامت مردم نگرانند و سلامتی مردم را با مراجعه به طب اسلامی در خطر میبینند و هیچ نفعی در بیماری و تشدید بیماری مردم ندارند. ▫️
ب) چون نمیخواهند آبروی طبیبان طب اسلامی برود و پیش مردم رسوا شوند. آنها طبیبان طب اسلامی را دوست دارند. ▫️
ج) زیرا نمیخواهند که مردم با مراجعه به طب اسلامی و جواب نگرفتن، اعتقادشان را به دین از دست بدهند. آنها برای دین خدا نگرانند. ▫️
د) چون نمیخواهند تلخی حسّ «متأسّفم» گفتن را با کسی قسمت کنند. ▫️
#پزشکی
#چهار_گزینهای
@Siaahe
﷽
▫️دو▫️
«پیرمرد و زهرا»
امروز رفتم برای محاسبۀ خمس ابوی متعلّقه (همان پدر خانم خودمان) به دفتر آقا، پیرمردی حدوداً هشتاد ساله را دیدم که همراه زنی حدوداً پنجاه ساله و دختربچّۀ پررویِ شیرینی پنج-شش ساله آمده بودند برای مخمّس کردن اموالشان.
بنده آدم فضولی نیستم امّا کنجکاو چرا. و اینکه آنجا لاجرم میشنیدی همه چه میگویند. چیزهایی را که از مکالمه آنها فهمیدم، برایتان سیاهه میکنم:
. آن خانم، همسرش بود. که حدود نُه سال بود ازدواج کرده بودند. همسر قبلی پیرمرد به رحمت خدا رفته است.
. آن دختربچّه، بچّۀ او بود... ماشاء الله لاقوّة الّا بالله العلی العظیم. لعنت به زندگیهای روغن تراریختهای ما...
. تا به حال خمس نداده بود و حالا به اصرار خانم آمده بودند که قبل از رفتن به حج مالشان را پاک کنند.
. از آن زحمتکشان روزگار بود (هست و باشد ان شاء الله) که با کار، به ثروت رسیدهاند و الان تا بخواهی مایملک و زمین دارند.
. میخواست مسجدی بینراهی بسازد.
. فامیلش کهنسال بود.
. اسم دخترش زهرا بود.
. خودش شمالی و همسرش قمی بود.
. امشب مهمان داشتند.
. یکسالی است که ناراحتی پا پیدا کرده است و به سختی راه میرود.
. امید به زندگی بالایی داشت. میگفت وقتی پایم خوب شد دوباره میروم سر زمین و کلّش را آباد میکنم.
این بود روزنوشت امروز.
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
کتابها چقدر گرون شده.
ولی یه کتابخون هیچ وقت از خوندن دست نمیکشه...
بیاین توی این کانال پی دی اف بخونیم:
هدایت شده از محفل بیکتابها📚
📚گاهی اوقات غرق شدن در روزمرگی و اولویتهای روزمره باعث میشه که کتابخوانی از برنامهی ما حذف شه. گاهی هم همت نمیکنیم و انگیزه کافی نداریم.
👋سلام👋
📌ما اینجا هستیم تا انواع کتابها رو بصورت رایگان در اختیار شما قرار بدیم تا دیگه بهونهای برای نخوندن کتاب نباشه😉
https://eitaa.com/mahfelbiketabha
کتابها بصورت پیدیاف برای شما قرار داده میشه تا در هرلحظه و هرجا و هروقت که اراده کردید،مشغول خوندن کتاب مورد علاقتون بشید✌️
خوشحالم که کارمند نیستم و ساعت کاریم دست خودمه...
#ساعت_اداری
@Siaahe
﷽
▫️سه▫️
«پیتزا مخلوط»
دارم به دوران کودکیام فکر میکنم. عیدیهایم را جمع میکردم و چند روز پشت سر هم میرفتم پیتزا میخوردم. چقدر دوران خوبی بود...
من اصلاً دوست ندارم به دوران مدرسه برگردم. مدرسه را دوست نداشتم. با اینکه بچه مثبت بودم و درسم خوب بود امّا ...
زن دایی خانمم میگفت دخترش که هفت هشت ساله است عیدیهایش را برداشته و رفته یک اسپیکر خریده. گفتهاند چرا جمع نکردی؟ گفته: «ترسیدم بمونه و هیچی نتونم باهاش بخرم.» ماشاء الله. فهم دهه نودیها را از اقتصاد مملکت بنگر. اینها همان نسل هستند که اقتصاد را نجات خواهند داد.(؟)
دیگر نمیدانم چه بنویسم. دارم به از قم رفتن فکر میکنم. به سبزوار رفتن. به زادگاه برگشتن. به رجعوا الی قومهم. به یتفقّهوا فی الدین. به همه چیز.
چرا قدر خاکشیر را نمیدانیم ما. چرا ورزش نمیکنیم ما. هدف نداریم ما. برنامه ریزی نداریم ما. جرئت نداریم ما. قدرت «به تو چه؟» گفتن نداریم ما. شعور نداریم ما.
چرا نماز صبح نداریم ما. چرا شب دیر میخوابیم ما. چرا حرف نمیزنیم ما. چرا چرت مینویسیم ما.
یعنی پزشکها از درد مردم نان میخورند یا از بهبودی مردم؟ چرا پس از بهبودی پول نمیگیرند؟ اگر درمانشان ما را خوب نکرد چه؟
گیر دادهام به دکترها چرا؟
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
﷽
▫️چهار▫️
«تشویش اذهان عمومی»
از کجا بگم برایتان. قبلا گفتهام که یاس درست گفت آنجا که گفت:
ممنونم به خاطر موافقتت...
قند را قبل از سنجش دمای چای در دهان نگذارید چراکه اگر داغ باشد قند در دهان آب میشود بيخودی. اینها درس زندگی است.
یک بار خواستیم با خانم برویم پنجشنبه بازار، چنان بارشی شده که قم را دارد آب میبرد.
«ختم کسی رو میگیریم که خودش ختم روزگار بود. مرد مردها. فریادرس ضعفا. پهلوون پهلوونا.»
بیشتر کاپوچینو و نسکافه آن هم به خاطر کف رویش... واقعا اسپرسو به مزاج من سازگار نیست.
مردها گریه نباید بکنند؟
خودت رضا پروانهٔ کسی بودی که توقع داری برات باشن؟
واقعا اینکه از آسمان آب میاد طبیعی نیست. فکر کنید، از آسمان آب میاد. آب. آب. آب.
اگر غذا هم میبارید معرکه بود. انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی را دیدهاید؟
چرا تازگی در فیلمهای وحشت، خوبها از بدها نمیبرند؟
علی اکبر... علی اکبر...
نشاط
موفق باشید. خسته نباشید. سلامت باشید. پاینده باشید. لطف دارید.
پایان دادن مکالمه برایم سخت است.
خندهٔ واقعی. مشوّش. تشویش. اشمئزاز. شوش، مولوی، راه آهن.
هنوز پر مخاطب ترین فیلم تاریخ سینمای ایران اخراجیهای دو است.
اگر به شما اجازه بدهند فقط یک نفر را بکشید، او چه کسی خواهد بود؟ غیر خودتان.
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
﷽
▫️پنج ▫️
«همسایههای عزیز ما»
همسایهٔ روبرویی ما، پیرمرد شیرین و باصفایی است که تا همین چند روز پیش فکر میکردیم تنها زندگی میکند و غصهاش را میخوردیم.
در راهپله که دیدمش گرم گرفتیم. چهره و صدای بامزهای دارد. شخصیتی است واقعا برای نوشتن. مستأجر است. چند هفتهٔ پیش صاحبخانه آمده و به او گفته: خودم میخواهم بنشینم باید بلند شوی. تا پنج ماه دیگر قرارداد دارد.
میگفت خانه داشته اما برای تهیه جهاز دو دخترش فروخته است و خوش نشین شده. گفت که زمینی هم دارد. دیدم که صمیمی شدهایم پرسیدم: حاجاقا شما تنها زندگی میکنید؟ که گفت: نه، حاج خانم میره پیش دخترم که راهِ دوره.
دیگر اینکه فهمیدم ساعتساز است و گفت: ساعت خراب داری بیاور برایت ردیفش میکنم.
همسایهٔ دیگرمان یک خانوادهٔ چهار نفره اند که چند ماهی است همزن ما را گرفتهاند و نمیآورند. ولی خوبند واقعا. اگر کسی آنها را میشناسد آوردن همزن را یادآور شود. ما رویش را نداریم برویم بستانیم.
همسایهٔ دیگرمان نیز چهار نفره اند. شنیدم که پسرشان اوتیسم دارد. گاهی نصفشب ها جیغ کشان میزند بیرون. اما پسر خوبیست.
در کل همسایههای خوب و بیآزاری (نسبتا) داریم و راضی هستیم.
دوباره همانگونه که در روزنوشت دوم گفتم یادآوری میکنم که من فضول نیستم ولی کنجکاو چرا.
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
آیهٔ مذهبیِ صورتی سوز!
الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ۗ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (حج/۴١)
همان کسانی که اگر به آنان قدرت و امکانات کافی بدهیم، جامعۀ سالم دینی تشکیل میدهند و در آن، همگی نماز را با آدابش میخوانند و صدقه میدهند و امربهمعروف و نهیازمنکر میکنند. بله، آخرعاقبتِ همۀ کارها دست خداست.
#ترجمهٔ_ملکی
#حجاب
@Siaahe
﷽
▫️شش▫️
«داروخانه»
نبشی چهارراهِ فراشاهی، داروخانۀ دکتر نجاتی است. داروخانهای شیک و بزرگ با چند بخش درمانی و آرایشی بهداشتی و مکمّلهای بدنسازی. با پنج نفر متصدّی صندوق، نسخه پیچی، تحویل دارو، بخش آرایشی، بخش مکمّل و مسئول داروهای بدون نسخه.
از میان این جوانکهای خوش بر و رو، متصدّی صندوق، محجوبتر نشان میدهد.
حدود ظهر، پیرمردی خمیده با کت و شلواری مندرس و پاره با کاغذی در دست، مقابل در قرار میگیرد و درب چشمی باز میشود. پیرمرد تعجب میکند و چند لحظه میایستد و بعد داخل میشود. نسخه را سمت بخش آرایشی میبرد که متصدی با اشارهٔ دست به سوی بخش پذیرش نسخه، پسش میزند. بعد از مدّتی نسبتاً طولانی مسئول تحویل دارو پیرمرد را صدا میزند و فیش را روی پیشخان میسراند و مثل همکارش، با دست، به سمت صندوق اشاره میکند. پیرمرد به سمت صندوقدار میرود.
ـــ سلام پدرجان، فیش رو بیزحمت بدید.
دخترک صندوقدار اطلاعات فیش را وارد سیستم میکند.
ـــ پدرجان میشه 112 هزار تومن. کارت دارید یا نقدی؟
پیرمرد چند لحظه نگاهش میکند و از جیب کت کهنه و چرک خود، مُشتی اسکناس مچاله شده را میگذارد روی پیشخان.
ـــ پدرجان این 22 هزار تومنه. باید 90 هزار تومن دیگه...
پیرمرد باز چیزی نمیگوید...
ـــ بفرمایید پدرجان. این فیش رو ببرید قسمت تحویل دارو که اونجاست.
درب چشمی دوباره پیرمرد را که این بار با کیسهای از داروست، به تعجب میاندازد.
متصدی آرایشی بهداشتی که خودش انگار نمونه کار تمامی اجناسش است و تمام مدت داشته مسئول صندوق را میپاییده، نزدیک دخترک صندوقدار میشود و پوزخند میزند.
ـــ خودتو به زحمت ننداز. از این گداگشنهها زیاد میان اینجا. فکر کردی میتونی به همشون کمک کنی؟
مسئول صندوق که انگار انتظار او را داشته، لبخندی میزند.
ـــ نه عزیزم. نمیتونم به همشون کمک کنم...
و بعد از مکثی ادامه میدهد:
ـــ امّا به یکی شون در روز شاید. و این کارو حتما انجام میدم. به همشون باید همه کمک کنن.
#روزنوشت
#چلّهٔ_نوشتن
#دویست_کلمهای
@Siaahe
Mohsen Chavoshi - Be Khoda (320).mp3
10.18M
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیّک، بهوظیفه باز کردن
به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن
شب جمعهها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
بهخدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی، درِ بسته باز کردن
📝منسوب به شیخ بهایی
@Siaahe