eitaa logo
صبح من
34 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
51 ویدیو
0 فایل
کانال مجله خبری صبح من در بله: @sobheman
مشاهده در ایتا
دانلود
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش هفدهم مجله‌ی خبری «صبح من»: ساعت حوالی دو و نیم است و دارم به تکیه می‌روم. همان طور که دارم در را باز می‌کنم، می‌گویم: «پس یادتون نره. ساعت 9 توی مسجد منتظرتونم.» و در را می‌بندم. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=55682  
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیستم مجله‌ی خبری «صبح من»: حوالی ساعت پنج است و دوباره دارم به تکیه می‌روم. می‌خواهیم تا اذان کار کنیم و بعد از نماز و سخنرانی حاج آقا، تا حوالی ساعت یازده، دمام‌زنی کنیم. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=55784
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیست و یکم مجله‌ی خبری «صبح من»: آنقدر خسته‌ام که وقتی در واحدمان را باز می‌کنم، به زور کفش‌هایم را درمی‌آورم. جای بند دمام روی کتفم درد می‌کند. صدای دمام‌زنی‌مان هنوز در گوشم می‌پیچد. نمی‌خواهم خودم را لوس کنم ولی واقعا خسته‌ام. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=55810
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیست و ششم مجله‌ی خبری «صبح من»: با صدای پدرم، از خواب بیدار می‌شوم و نمازم را می‌خوانم. با اینکه دیروز کار زیادی در تکیه انجام ندادیم، خیلی خسته‌ام. حس می‌کنم خستگی‌ام بیشتر به خاطر فشار خواب‌هایم است. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=56012
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیست و نهم مجله‌ی خبری «صبح من»: حوصله‌ام در خانه سر رفته است. انگار هیچ کاری برای انجام دادن ندارم. از بی‌کاری متنفرم! چند روز است که جز خوردن و خوابیدن، کار دیگری انجام نداده‌ام... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=56546
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ام مجله‌ی خبری «صبح من»: در پارک سر خیابانمان که دقیقا در فاصله‌ی بین خانه‌های ما و محمد است، ایستاده‌ام. ساعت تازه هشت صبح است. دست‌هایم را در جیب شلوارم فرو می‌کنم و کنار درخت بید مجنون و نیمکت زیر آن که محل قرارمان است، قدم می‌زنم. نور آفتاب از لابه‌لای برگ‌های پریشان بید، سرک می‌کشد و به چشمم می‌خورد. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=56717
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و یکم مجله‌ی خبری «صبح من»: امروز، به نظرم یک شنبه‌ی گرم و معمولی‌ست. مادرم، ناهار می‌پزد، زینب، کتاب می‌خواند، من نقاشی می‌کشم و امیرعباس هم ماشین‌هایش را روی فرش، راه می‌برد. ناگهان صدای زنگ تلفن در گوش‌هایم می‌پیچد و باعث می‌شود، دستم خط بخورد. امیرعباس می‌دود تا گوشی را به مادرم برساند. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=56811
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و دوم مجله‌ی خبری «صبح من»: چند روز پیش، اهل بیت امام(ع) از کوفه رهسپار شام شده‌اند و تمام مدت اقامتشان در کوفه را در زندان این شهر روزگار می‌گذراندند. چند بار خدا را به خاطر ندیدن خواب ماجرای دیدار «ابن زیاد» با خانواده‌ی امام حسین(ع) شکر می‌کنم... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=56938
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و سوم مجله‌ی خبری «صبح من»: حوصله‌ام خیلی خیلی سر رفته. از بی‌کاری متنفرم. اما متأسفانه هر کاری برای خودم می‌تراشم، باز هم وقتم را پر نمی‌کند. دلم برای مدرسه تنگ شده. حداقل کمتر بی‌کار می‌مانم. با این حال به قول زینب، مدرسه هم که داشته باشم، دلم تابستان را می‌خواهد! مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=57036
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و چهارم مجله‌ی خبری «صبح من»: گوشی را از شارژ جدا می‌کنم و طبق عادت همیشگی، به اتاقم می‌روم تا تلفن را جواب دهم. با دیدن نام علیرام، تعجب می‌کنم. دکمه‌‌ی سبز را به طرف بالا می‌کشم و تماس برقرار می‌شود.... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=57191
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و ششم مجله‌ی خبری «صبح من»: مثل فنر از جا می‌پرم و به خانه برمی‌گردم. لیوان‌های شنبه، یکشنبه‌مان را در سینی گل منگلی می‌چینم و چای می‌ریزم. قندانی را کنار لیوان‌ها و روی سینی قرار می‌دهم و پله‌ها را پایین می‌روم. سینی را جلوی هر کسی می‌گیرم، طوری که انگار وظیفه‌ام این است و نباید از من تشکر کند، یک لیوان چای به همراه قند، برمی‌دارد. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=57498
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی ـ بخش سی‌ و هفتم مجله‌ی خبری «صبح من»: وا می‌روم. این منصفانه نیست. معامله‌ی سختی است؛ خیلی سخت. عاشق پلی‌استیشنم هستم. نمی‌توانم چیزی را که آنقدر سخت به دست آورده‌ام، اینطور از دست بدهم. به گمانم مادرم هم با پدر، موافق است. چون منتظر نتیجه‌ی مذاکرات مانده... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=57613
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش سی‌ و هشتم مجله‌ی خبری «صبح من»: ناگهان قاطی می‌کنم: «چرا شما باید متأسف باشید؟ من از خود امام حسین(ع) قول کربلا گرفتم و حالا، نمی‌ذاره برم کربلا. کسی که باید … » مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=57701
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و یکم مجله‌ی خبری «صبح من»: اگر می‌خوای سرباز آقا باشی، باید یاد بگیری که اطاعت کنی؛ حتی اگر دوست نداشته باشی دستور رو اجرا کنی. اگر گفتن بشین، باید بشینی حتی اگه با تمام وجود دوست داشته باشی مثلا دراز بکشی. پس اگر گفتن صبر کن، باید صبر کنی. زود جا نزن مرد جوان... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=58413
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و دوم مجله‌ی خبری «صبح من»: تصویر قمر بنی‌هاشم(ع) جلوی چشمم ظاهر می‌شود که ایستاده و با لبخند، به من نگاه می‌کند. زیر لب می‌گویم: «ممنونم آقا! واقعا ممنونم!»... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=58545
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و سوم مجله‌ی خبری «صبح من»: یک دنیا از او ممنونم که به فکر من بود اما واقعا نمی‌توانم چنین چیزی را جلوی دوستانم بپوشم. چون پیش‌بینی می‌کنم واکنش آنها چه خواهد بود. می‌گویم: «حتما با خودم می‌برمش.»... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=58783
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و چهارم مجله‌ی خبری «صبح من»: علیرام اعلام کرده که امروز، کار موکب زدن را شروع می‌کنند. تصمیم دارم امروز بی سر و صدا، به آنجا بروم و حسابی غافلگیرشان کنم!... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59128
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و پنجم مجله‌ی خبری «صبح من»: کسی را نمی‌بینم. انگشتر، مدام گرم‌تر می‌شود و احساس من هم عجیب‌تر. کسی که آمده، موجی از آرامش را با خود آورده. یک نگاه به رفقایم، بیشتر این قضیه را به من ثابت می‌کند. اما انگار فقط من متوجه این موضوع شده‌ام. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59540
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و ششم مجله‌ی خبری «صبح من»: آخر سر، سیل خروشان مردم پیروز می‌شود و ما مجبور می‌شویم از ضریح جدا شویم. به دیوار حرم می‌چسبیم و منتظر علیرام می‌مانیم. دوباره نفس عمیقی می‌کشم. اکسیژن اینجا با اکسیژن تمام دنیا فرق دارد. همه چیز اینجا با همه چیز دنیا فرق دارد. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59572
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هفتم مجله‌ی خبری «صبح من»: روبروی حرم می‌ایستیم. ضریح جلوی چشمانمان است. با امیرالمومنین(ع) خداحافظی می‌کنیم و راه می‌افتیم. علیرام مدام برمی‌گردد و به عقب نگاه می‌کند تا اینکه می‌بیچیم و دیگر نمی‌توانیم حرم را ببینیم. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59641
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و هشتم مجله‌ی خبری «صبح من»: صدا، ضربان قلبم را پایین می‌برد. گرمای دست، ناگهان محو می‌شود. حالا آرام‌تر شده‌ام. خیلی خیلی آرام‌تر. دست راستم، بی‌اختیار روی قلبم می‌رود. نمی‌خواهم اندک گرمای باقی‌مانده از حضور دست را از دست بدهم. نفس عمیقی می‌کشم و آرام، چشم‌هایم را باز می‌کنم... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59702
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش چهل و نهم مجله‌ی خبری «صبح من»: من هم مثل محمد، ضربه‌ای پس سرم حس می‌‌کنم. به هم نگاه می‌‌کنیم و آهسته به عقب برمی‌‌گردیم. سایه‌ای با موهای ژولیده، وحشت‌زده از جا می‌‌پریم و عقب عقب می‌‌رویم... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=59782
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاهم مجله‌ی خبری «صبح من»: چیزی که می‌بینم، نفسم را بند می‌آورد. چقدر آدم پشت دیوار خرابه است! همه خوابند به جز یک زن و یک مرد که ایستاده‌اند. خدای من! اینجا دیگر کجاست؟ چشم‌هایم را ریز می‌کنم و سعی می‌کنم از میان تاریکی، اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. حدس می‌زنم تنها مردی که در خرابه است، همان مردی است که به نماز ایستاده. مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=60019
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و یکم مجله‌ی خبری «صبح من»: فرقی بین عرب و غیر عرب نیست. مسلمان یا مسیحی بودنمان، بین ما فاصله‌ای نینداخته. شیعه و سنی اینجا یکی هستند. همه زیر پرچم سرخی که «لبیک یا حسین(ع)» روی آن نقش بسته، جمع شده‌ایم و این مهم است... مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=60151
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش پنجاه و دوم مجله‌ی خبری «صبح من»: خواب می‌بینم که می‌خواهم از زیر آبشار بزرگی رد بشوم. چرا این قدر خوابم واقعی شده؟! واقعاً از سرمای آب، تند تند نفس می‌کشم و تی‌شرت خیسم را احساس می‌کنم که به کمرم چسبیده. موهایم خیسند و آب از آنها روی دستم می‌چکد و … نکند واقعاً واقعی است؟! مطلب کامل در: https://sobheman.com/?p=60494