❤️✨❤️
امام_حسن_عسکری عليه السلام :
💖مؤمن ، به هم مذهبانِ خود رویِ خوش نشان می دهد و با مخالفان ، با #مدارا سخن می گوید تا به #ایمان جذب شوند و حتّی اگر نشدند ،با این رفتار ، از بدی هایِ آنان در حقِّ برادرانِ مؤمنش پیشگیری کرده است.
🆔 @SofreFarhangiReyhane
@farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
🌷 #امیرالمؤمنین عليه السلام : 🌷
#ايمان هيچ بنده اى راستين نباشد مگر زمانى كه اطمينان او به آنچه نزد خداست بيشتر باشد از آنچه در دست خويش دارد
لا يَصْدُقُ إيمانُ عبدٍ حتّى يَكونَ بما في يَدِ اللّهِ سبحانه أوْثَقَ مِنه بما في يَدِهِ
📚 ميزان الحكمه جلد1 صفحه416
💥 دخل و خرج با هم جور در نمیاد ولی با در نظر گرفتن خدا و برکتی که خدا میده همه چی تغییر میکنه ... 🌱
🆔 @SofreFarhangiReyhane
@farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
خداوند برای هرکس همون قدر وجود داره
کھ او بھ خداوند #ایمان داره،
این یک رابطه "دوطرفه" است !
#رویماهخداوندراببوس :)♥️
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🆔 @SofreFarhangiReyhane
🆔 @farhangimoasese
@farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
✨﷽✨
#توکل
#ایمان
🌼آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست؟
✍️آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» میرفتیم. وقت نماز شد. مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم. کارواندار گفت: بیبی! دو ساعت دیگر به فلان روستا میرسیم. آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! میخواهم اول وقت نماز بخوانم. کارواندار گفت: نه مادر. الان نگه نمیدارم. مادرم گفت: نگهدار. کارواندار گفت: اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم و مادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرامیرسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید. کنار جاده ایستاد و گفت: بیبی کجا میروی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد میرویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم.
سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم! در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بیمه میشود و خداوند تمام امور او را کفایت و کفالت میکند. «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» (زمر، آیه36) آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست؟
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
@SofreFarhangiReyhane
#ایمان
#غیبت
✍️آیت الله حائری شیرازی(ره)
🔸باور کن که حامله نیست!🔸
زنها وقتی باردارند، با احتیاط مینشینند و میایستند.
مؤمن هم باردار است و جنین او ایمان اوست.
زن حامله اگر از بلندی بیفتد، بچهاش سقط میشود؛ مؤمن هم گاهی یک حرف ناملایم میزند و ایمانش سقط میشود.
زنی که پشت سر هم به این طرف و آن طرف میپرد، باور کن که حامله نیست. اگر حامله بود اینطور بیپروا نبود.
کسی هم که لابهلای حرفهایش خیلی شلنگ تخته میاندازد و در قضاوتش درباره این و آن، هرچه خواست میگوید، باور کن که حامل «ایمان» نیست.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#شکر
#ایمان
▫️بزرگترین آزمون ایمان، زمانیاست که وقتی چیزی را میخواهید و به دست نمیآورید،
با این حال قادر باشید که بگویید:
«خدایا شکرت»
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane