#حکایت_شفاهی
✅ فعلاً مأمور نیستیم
در کاشان رسم بود که بیشتر مردم از ترسِ عقرب روی تخت میخوابیدند و بعضی هم برای محکمکاری پایه تخت را توی آب میگذاشتند که عقرب نتواند از پایههای تخت بالا برود. حاکم قدیم کاشان نیز چنین میکرد و افزون بر آن، روی تخت، پشهبند هم میبست و با خیال راحت به خواب میرفت.
🦂 شبی در خواب میبیند عقربی داخل پشهبند شد و از ساق پایش بالا آمد و روی سینهاش رفت. در همان خواب، شخصی به عقرب گفت: تو اینجا چه میکنی؟ عقرب گفت: آمدهام به این آقا بفهمانم که ما مأمور آسیب رساندن به تو نیستیم وگرنه هرقدر هم مراقبت کنی نمیتوانی از دست ما خلاص شوی!
🦂 حاکم از وحشت، از خواب بیدار میشود و میبیند عقربی روی سینهاش است. فریاد میزند و خدمتکاران را خبر میکند و آنها عقرب را میگیرند.
🔸 راوی: غلامرضا حيدري ابهري در کتاب خوابهای خواندنی.
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#حکایت_شفاهی
✅ دهان پر از کرم
سالهای طولانی در بخش غسالخانه، مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضیها مسئول کشیک شب هستند تا جنازههایی را که شب توی منزل فوت میکنند و جوازشان توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشتزهرا حمل میشود، تحویل بگیرند. یک شب خانمی سالمند را آوردند که تحویل گرفتیم. فردا صبح که میخواستیم برای شستوشو بفرستیم، خانمهای غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرمهای ریز زنده در حرکت بود. خیلی چندشآور بود! از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرامتر بود و آدم با تجربه و دنیادیدهای به نظر میرسید، تعریف کردم. آن بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بددهنی بود و دائم به اینوآن حرف رکیک و ناسزا میگفت و هیچکس از زخمزبان او در امان نبود. شاید دلیلش همین باشد.
🔸 راوی: م. موسوي
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#حکایت_شفاهی
✅ دل بزرگ
برای منزلمان کولر خریده بودم و برای بردن آن به پشتبام با دو کارگر صحبت کردم. آنها چهل هزار تومان میخواستند، ولی با کمی چانهزنی روی سی هزار تومان توافق کردیم. بعد از اینکه کارگران، کولر را به پشتبام آوردند، سه تا دههزارتومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از اسکناسها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به دوستش داد. به او گفتم «مگر شریک نیستید؟!» گفت «هستیم، ولی او عیالوار است و احتیاجش از من بیشتر.»
🌸 من برای این طبع بلند و مردانگیاش دست در جیب کردم و دو تا اسکناس پنجهزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از اسکناسها را به دوستش داد.
بعد از رفتن آنها با خودم گفتم که واقعاً بخشیدن دل بزرگ میخواهد نه پول زیاد.
🔸 راوی: محمد عبداللهی
🍃
🌸✨
🍃✨✨
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🍃
#حکایت_شفاهی
💠 شکلات نجاتبخش!
🔰 من یک کیف کوچک دارم که داخل آن شکلات ختم صلوات است. چند هزار صلوات روی تعدادی شکلات میفرستیم و در این کیف میریزیم تا در مواقع مختلف از آن استفاده کنیم. روزی به حرم حضرت معصومه(س) آمدم و با یکی از دوستان روبهرو شدم. به من گفت: فلانی! آن آقای کتوشلواری را میبینی؟ گفتم: بله! گفت: این دکتر مهدی رئیس دانشگاه پزشکی شهر قادسیه عراق است. برو و به زبان عربی به او خوشآمد بگو! سلام و علیک کرده و دو شکلات از کیفم درآوردم و گفتم: این هدیه به شما! 14 هزار صلوات برای 14 معصوم و یک هزار صلوات هم برای حضرت معصومه همراه با حدیث کساء بر آن خواندهایم.
دکتر این دو تا شکلات را از دستم گرفت و اشکش جاری شد. گفت: تو میدانی که با این دو شکلات میخواهی جان مرا نجات بدهی؟ گفتم: سبحانالله! با دو تا شکلات؟ چهطور؟! گفت: من پزشکم و قندم پایین است. همیشه با خودم شکلات یا چیز شیرینی دارم تا در مواقع لزوم از آنها استفاده کنم. الان داشتم دو رکعت نماز برای دختر موسیبنجعفر میخواندم که قندم پایین افتاد و نتوانستم از جایم بلند شوم. گشتم دیدم هیچ چیز شیرینی به همراه ندارم. رو به ضریح مطهر فاطمه معصومه کردم و گفتم: دختر موسیبنجعفر! من مهمان شما هستم و دیگر نمیتوانم با پای خودم بیرون بروم! یک قطعه سوهان، شیرینی یا شکلاتی برای من برسانید...که شما با این شکلاتها آمدید که میگویید بر آ ن صلوات و حدیث کساء نیز خواندهاید و خودش شفاست.
✍️ راوی: عبدالحسین پهلوانزاده معروف به ابوفاطمه
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حکایت_شفاهی
💠 نذر غدیر
👶 فرزند سومم را باردار بودم که برای معاینه پیش پزشک رفتم. ایشان بعد از بررسیهایی به من گفت: بچه از نظر سلامت مشکل دارد و باید سقط شود. راستش چون دو فرزند دیگر هم داشتم در ابتدا خیلی ناراحت نشدم، اما دکتر ادامه داد: باید اول با آمپول قلب بچه را از کار بیندازیم و بعد از آن هم به شکل چرخ شده بچه سقط شود.
جمله دکتر تمام نشده بود که حالم خیلی بد شد و توسل کردم به ائمه و این نذر به ذهنم رسید و از دلم گذشت تا هر سال، سه عروس را به قید قرعه در این ایام (ایام غدیر) رایگان درست کنم.
بعد از کلی توکل و توسل و توبه، به دکتر دیگری مراجعه کردم. دکتر بعدی با چکاپ و بررسی کامل گفت: بچه شما سالم است و هیچ مشکلی ندارد.
من این را معجزه و نشانهای از عظمت امام علی(ع) میدانم.
✍️ راوی: خانم زهره مولوی (مدیر آرایشگاه زنانه)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حکایت_شفاهی
💠 نذر غدیر
👶 فرزند سومم را باردار بودم که برای معاینه پیش پزشک رفتم. ایشان بعد از بررسیهایی به من گفت: بچه از نظر سلامت مشکل دارد و باید سقط شود. راستش چون دو فرزند دیگر هم داشتم در ابتدا خیلی ناراحت نشدم، اما دکتر ادامه داد: باید اول با آمپول قلب بچه را از کار بیندازیم و بعد از آن هم به شکل چرخ شده بچه سقط شود.
جمله دکتر تمام نشده بود که حالم خیلی بد شد و توسل کردم به ائمه و این نذر به ذهنم رسید و از دلم گذشت تا هر سال، سه عروس را به قید قرعه در این ایام (ایام غدیر) رایگان درست کنم.
بعد از کلی توکل و توسل و توبه، به دکتر دیگری مراجعه کردم. دکتر بعدی با چکاپ و بررسی کامل گفت: بچه شما سالم است و هیچ مشکلی ندارد.
من این را معجزه و نشانهای از عظمت امام علی(ع) میدانم.
✍️ راوی: خانم زهره مولوی (مدیر آرایشگاه زنانه)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane