#اربعین
#خاطره
🏴 با نام زائر
✍️ محمد دهقانی (عکاس)
📸 میشود بین هزاران غریبه سفر کنی، ساعتها همراهشان راه بروی، از رفتارشان عکاسی کنی و اخلاق و عاداتشان را ببینی. همکلام و میهمان خانهها و موکبها و سفرههایشان بشوی و آخر شب در کنارشان بخوابی؛ البته این جاده، اخلاقها را هم عوض کرده؛ از طمع و بداخلاقی که قبلها شنیده میشد خبری نیست. همه مهربان شدهاند!
اينجا تو را با نام زائر میشناسند. همین اسم برای وارد شدن به هر خانهای و نشستن بر سر هر سفرهای کافی است. کسی هم که زائر است خیلی توجهی به دورو بر ندارد. بعضیها روزها توی راهند و خستگی از هر قدمشان مشخص است. فقط راه میروند و حرف هم نمیزنند. مسیر را از راه رفتن جمعیت پیدا میکنم.
مسیر نزدیک حرم بهشدت شلوغ است بهحدی که نمیشود داخل حرمین رفت. از بین بلوکهای بتونی که میگذرم حرم آقا عباس بن علی(علیهمالسلام) است. به خودم میگویم دیدی! از هر راهی بیایی اول باید اينجا اجازه بگیري...
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
▪️ دلخوشی
💠 چرا از همه زندگیات زدی؟
ميخواستم ببينم چه ميگويند. برايم جالب بود. از خيلی از عراقیها و موکبداران همين سؤال را ميپرسيدم. يکي گفت: «همه زندگيمو مديون حسينم، قول دادم تا آخر عمرم نوکری زائراشو بکنم». ديگري گفت «سير کردن زائر امام حسين علیهالسلام خيلي ثواب داره». يک نفر گفت «خدمت به زائران، خدمت به امام حسينه»، اما بين اینهمه، يک جواب خيلي به دلم نشست... يک پسر جوانِ سبزه که سينی خرما دستش گرفته بود و اول صبح ايستاده بود وسط مسير، سيني را گرفت طرف من. يک خرما برداشتم و پرسيدم: چرا براي چند روز از همه زندگیات دست کشيدهاي، آمدهای اينجا که از زائران پذيرايی کنی؟ اشک در چشماش حلقه زد، بغضش را خورد و با صدايي گرفته با همان لهجه عراقي، دستوپاشکسته شروع کرد فارسي صحبت کردن: هر سال همه دلخوشیم اينه که فقط يه بار يکي از این خرماها رو به امام زمانم تعارف کرده باشم... همين».
✍️ راوی: محمدجواد آسايشطلب
📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیادهروی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
▪️ بینمک
💠 چند سال بود تصميم داشتم بيايم زيارت اما روزي نميشد. امسال رفتم اما خيلي خودم را سرزنش ميکنم که چرا اینقدر تأخير انداختم. همهچیز آنجا شيرين بود و هر لحظهاش يک خاطره؛ البته در بين راه يکي دو نفر کنايههای بينمکی زدند، اما اهميتي نداشت. يکي از آنها گفت شما که سني هستيد! امام حسين علیهالسلام مال ماست، شما براي چه آمدهايد زيارت؟!
ما هيچکدام به اين صحبتها اهميتي نداديم. اهل سنت هم در ارادت به اهلبیت علیهمالسلام هيچ فرقي با شيعه نمیکند. حتی اگر به زيارت هم نرود، روز عاشورا به نيت امام حسين علیهالسلام صدقه میگذارد. روزه ميگيرد و ثواب آن را به امام حسين علیهالسلام هديه ميکند.
✍️ راوی: محمدخالد سلمانی از هموطنان اهل سنت ترکمن
📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیادهروی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
▪️بوسه
💠 بعد از دو روز پيادهروی، نیمهشب رسيديم کربلا. کف هر دو پايم تاولهای درشتی زده بود و حسابي اذيتم میکرد. بهسختی پا روي زمين ميگذاشتم. رفتم داخل يکی از چادرهای امدادی تا آبله را تخليه و پايم را پانسمان کنند. آقاي محمدي، پرستار با صفا همينطور که داشت تاولها را وارسی ميکرد، خم شد و پايم را بوسيد. حسابی خجالت کشيدم و يک لحظه کلاً درد را فراموش کردم.
✍️ راوی: جواد رعنايی
📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیادهروی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
▪️ يکي از هفتاد و دو تن
💠 در صف ايستاده بودم. از اخلاص و نوکري خادمان موکبها تعريف ميکردم. يک نفر از آخر صف بلند گفت «اينها وظيفهشونه که برا زائرهای امام حسين علیهالسلام کار کنند، چون باباهاشون امام حسين علیهالسلام را کشتند. اینها دارند جبران ميکنند!»
تمام وجودم سراسر بهت و ناراحتي شد. از شدت ناراحتي فکرم کار نمیکرد و زبانم قفل شده بود تا اينکه صدايی آرامم کرد. يک نفر از ميان جمعيت جواب داد؛ شايد هم پدرهاي اينها همان هفتادودو تنی هستند که در رکاب آقا شهيد شدند.
✍️ راوی: عليرضا حاجعلی
📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیادهروی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
🔹شيب
✍️ زهرا قدياني (خبرنگار)
☘️ انرژی مسیر فوقالعاده است. انگار که زمین شیب داشته باشد به سمت کربلا یا امواج نامرئی کشش ایجاد کنند. صبح و شب میشود راه رفت و تمام عادات روزمره در مورد ساعات خواب و غذا را فراموش کرد، خستگی و بیخوابی را حس نکرد، بار سنگین کوله را حس نکرد. همه روان هستند؛ کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، سالم و معلول؛ و حتی انسان و حیوان! بعضی از خانوادههای عراقی با خودشان یک گوسفند هم برداشتهاند برای قربانی در کربلا.
ابوعلی طناب حیوان را بسته به کالسکه یکنفرهای که حامل دو پسر یک و سهسالهاش است. زنش دست دو دختر شش و چهارسالهشان را گرفته. حیوان سرش را انداخته پائین و بدون کوچکترین چموشیای، همقدم با زن و بچه ابوعلی روان است. وقتهایی هم که ابوعلی و زن و بچهاش مینشینند تا غذایی بخورند طناب حیوان را رها میکنند. حیوان همان دوروبر میپلکد، با بچهها بازی میکند و از پسمانده همان غذا، کمی میخورد. خیلیها در طول مسیر حتی حیوانها را نبستهاند. این برای روستاييهایی که از دامداری سررشته داشتند، از همه عجیبتر مینمود...
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
@SofreFarhangiReyhane
#خاطره
🏴 كربلايي صديقه 60 سال قبل، بارها زائر كربلا شده بود. خاطرات سفرهايش بهترين قصههایی بود كه شنيده بودم. توي خواب هم يكی از همان خاطرهها را تعريف میکرد كه با چشمهای خودش ديده بود چهطور يك كودك مريض شفا گرفته. هميشه موقع تعريف كردن اين خاطره گریهاش میگرفت و اين بار هم گريست. من هم در خواب گريه كردم. سالها بود خوابش را نديده بودم. بيدار كه شدم براي داوود تعريف كردم. گفت: نشانه است. بیبیات هم دارد با ما میآید. از وادیالسلام كه رد شديم، داوود براي بیبی فاتحه خواند. چند دقيقه بعد دست به سينه روبهروی گلدستههای نجف ايستاده بوديم. مرتضي گريه میکرد، داوود هم. ياد حرف ابوخالد افتادم كه میگفت: اگر اربعين كربلا را ندیدهای، انگار كربلا نرفتهای. با خودم فكر كردم شايد تا حالا نجف هم نیامدهام.
قرار شد نماز مغرب را در حرم بخوانيم و بعد راه بيفتيم. نماز را كه خوانديم، داوود گفت: بايد از آقا اجازه بگيريم. بايد بگوييم كه داريم به زيارت فرزندش میرویم، بايد بگوييم كه هوايمان را داشته باشد، كه برايمان دعا كند. رو به حرم ايستادم، حرفهایی را كه از داوود ياد گرفته بودم گفتم. به حرم نگاه كردم و چند بار با فاصله پلك زدم، خواستم اینجور از آن صحنه زيبا برای خودم عكس گرفته باشم.
مرتضي چند متري را رو به حرم و عقبعقب آمد. خیلیها كه كنار خيابان ايستاده بودند، براي بدرقه آمده بودند. يكي مدام و بلند میگفت: صحة زوار الحسين، صلوا علي محمد و آل محمد.
بند کفشهایمان را محكم كرديم و ميان سلام و صلوات، پیادهروی را شروع كرديم...
✍️روحالله رجایی (نويسنده)
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
@SofreFarhangiRey
#اربعین
#خاطره
🔹روضه مجسم
✍️مریم احمدی (خانهدار)
☘️از همان روز اول پیادهروی پاهایم تاول زده بود. نمیخواستم بايستم. نمیخواستم کاروان معطل من بشوند و توی دلشان بگویند «یه پیرزن مارو کلی عقب انداخت!» اصلاً دلم نمیخواست بايستم. روی ایستادن نداشتم. من با این سن، اول مسیر بریده بودم پس چه¬طور بیبی رقیه این مسیر را طی کرده بود؟ نزدیکیهای کربلا دیگر بیتاب شدم. رفتیم یکی از چادرهای «مفرزه الطبيه» که پرستار تاولهایم را بترکاند. آن زمانها نه دکتر بود نه پرستار. زخمهای پای رقیه را چه کسی تیمار میکرد. من اشک ریختم و پرستار درحالیکه ماتش برده بود شروع به کار کرد. میشنیدم که همراهانم میگویند: مگر با تاولهای به این بزرگی هم میشود راه رفت؟ و من اشک میریختم و از خودم میپرسیدم پوست پای رقیه چهارساله نازکتر نبود؟ تاولها برای من، روضه مجسم بود...
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
▪️ميآييم خودمان را عرضه کنيم
💠 سيد يعور عباس طلبه پاکستاني اهلدلی است که با همسر و سه فرزندش به زيارت آمده بود. دلنشین حرف ميزد و عارفانه. ميگفت: من قبول ندارم که ما بياييم اينجا و از امام چيزي بخواهيم. ما ميآييم به امام چيزي بدهيم. ميآييم خودمان را به ايشان عرضه ميکنيم. مگر عبیدالله بن حر جحفي در بين راه کربلا به امام برخورد نکرد و امام از او تقاضاي کمک نکرد؟ او گفت: «اسب و شمشيرم هست». امام فرمود «به اسب و شمشيرت نياز ندارم. ما تو را ميخواهيم!». ما هم ميآييم اينجا خودمان را به امام بدهيم، والا امام که همهچیز به ما داده. قبل از اينکه بياييم اينجا به ما داده است... .
✍️ راوی: حمید وحیدیان
📗 انتخابی از کتاب عمود هفتاد و دوم/ خاطرات پیادهروی اربعین/ حمید وحیدیان/ ناشر سوچا
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
🔹شوهرم خیلی موافق سفر کربلا نبود چه برسد به زیارت اربعین. امامحسین(ع) را دوست داشت و دلش برای زیارت پر میکشید، اما استدلالش این بود: «ما یکبار رفتهایم. حالا باید روی خودمان کار کنیم و انسانهای بهتری بشویم تا دوباره به زیارت برویم، هرچند سالها طول بکشد. وگرنه به امام حسین بیادبی کردهایم.»
من اما نمیتوانستم تحمل کنم که چند سال کربلا نروم. میگفتم: «حرفت درست است که باید خودمان را اصلاح کنیم؛ اما خودمان را از زیارت هم نباید محروم کنیم.»
در ایام شهادت امام رضا(ع) مسجد دانشگاه علوم پزشکی مشهد مراسمی گرفته بود و از استاد پناهیان دعوت کرده بودند برای سخنرانی. ایشان به زیبایی استدلال آوردند که
زیارت اساساً ادب به خرج دادن است و ما وظیفه داریم به زیارت برویم. حتی نباید بگوییم چون حال معنوی نداریم به زیارت امام رضا(ع) نمیرویم؛ بلکه باید برویم و بگوییم ببخشید که حال معنوی ندارم؛ اما ادب حکم میکرد بیایم خدمتتان.
راست میگویند که امام رضا(ع) هستند که حواله سفر همه را امضا میکنند.
همین سخنرانی استاد در مجلس عزای امام رضا(ع) چنان به دل همسرم نشست که او را متقاعد کرد وظیفه داریم به زیارت امام حسین(ع) مخصوصاً در ایام اربعین برویم. حالا او هر سال پیشقدم میشود تا مقدمات این سفر نورانی را فراهم کند و دیگران را هم تشویق میکند.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
🔹فرصتی برای صبوری
✍️اسماء (یک دختر دبیرستاني)
☘️ خسته شدم؛ خسته راه. لیوان چای در دست، نشستهام برای جان گرفتن. پسرک کناری با برادرش بازی میکند و کالسکه را تکان میدهد. به پای من میخورد؛ میخندم، اما پدرش عتابآلود میگوید «مراقب! زائر!» و من به پسرک شرمنده خیره میشوم و لبخندم عمیقتر میشود، اما ذهنم درگیر است! من زائرم و او هم. من خستهام و او هم. پس چرا باید مراقب من باشد؟ با همین فکرها به راه میافتم و باز هم صبر میبینم و همراهی. همقدمی این کودکان، صبورانه و صمیمانه، برایم عجیب است و حیرتآور.
شبِ موکب هم که جای خود دارد. دخترکی که اصرار دارد جورابهایمان را بگیرد تا بشوید و اصلاً هم دنبال جواب رد شنیدن نیست. چهقدر دنیایمان با هم فرق دارد. چهقدر نگاهمان از هم دور است. زائری برای آنها شأن دارد و ابهت؛ و برای من تنها زیارت است. آنها قدم در راه میگذارند برای آموختن، تمرین کردن، تکرار کردن، و من میروم تا برسم. اربعین برای آنها زمان دیگری است؛ فرصت است، لحظهلحظه زندگی و درس است و برای من، یک پیادهروی در موج جاری جمعیت. یک زیارت نصفهای که چندان به دلم نمیچسبد. یک رفتن سخت برای رسیدن!
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane
#اربعین
#خاطره
🔹شوهرم خیلی موافق سفر کربلا نبود چه برسد به زیارت اربعین. امامحسین(ع) را دوست داشت و دلش برای زیارت پر میکشید، اما استدلالش این بود: «ما یکبار رفتهایم. حالا باید روی خودمان کار کنیم و انسانهای بهتری بشویم تا دوباره به زیارت برویم، هرچند سالها طول بکشد. وگرنه به امام حسین بیادبی کردهایم.»
من اما نمیتوانستم تحمل کنم که چند سال کربلا نروم. میگفتم: «حرفت درست است که باید خودمان را اصلاح کنیم؛ اما خودمان را از زیارت هم نباید محروم کنیم.»
در ایام شهادت امام رضا(ع) مسجد دانشگاه علوم پزشکی مشهد مراسمی گرفته بود و از استاد پناهیان دعوت کرده بودند برای سخنرانی. ایشان به زیبایی استدلال آوردند که
زیارت اساساً ادب به خرج دادن است و ما وظیفه داریم به زیارت برویم. حتی نباید بگوییم چون حال معنوی نداریم به زیارت امام رضا(ع) نمیرویم؛ بلکه باید برویم و بگوییم ببخشید که حال معنوی ندارم؛ اما ادب حکم میکرد بیایم خدمتتان.
راست میگویند که امام رضا(ع) هستند که حواله سفر همه را امضا میکنند.
همین سخنرانی استاد در مجلس عزای امام رضا(ع) چنان به دل همسرم نشست که او را متقاعد کرد وظیفه داریم به زیارت امام حسین(ع) مخصوصاً در ایام اربعین برویم. حالا او هر سال پیشقدم میشود تا مقدمات این سفر نورانی را فراهم کند و دیگران را هم تشویق میکند.
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@SofreFarhangiReyhane