eitaa logo
سفره فرهنگى ريحانه
636 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
51 فایل
قرارمان چیدن «روح» و «ریحان» برای شما «ریحانه‌»های این سرزمین سبز در سفره‌ای فرهنگی است. «سفره فرهنگی ریحانه» با همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) آماده شده است. @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين
مشاهده در ایتا
دانلود
پرچمت بالاست از روز غدیر یا علی دستان من را هم بگیر 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
📜 💠 نشريه فرهنگي هدهد (شماره 395) 📰 🔹 دو شعر غدیری ... 🔺 به مناسبت عید سعید غدیر 🖨 برای دریافت نسخه پي دي اف (PDF) مخصوص چاپ اینجا را كلیك كنید ┈••••✾•🔶🔷♦️•✾•••┈┈• 🆔@TolidatFarhangi @farhangimoasese @SofreFarhangiReyhane
🔸 زیبنده علی (علیه‌السلام) علی (علیه‌السلام) گفت: قنبر، بیا تا به بازار برویم. قنبر گفت: هر چه شما بگویید. هر دو جلو مغازه‌ای که پر از پیراهن‌های ارزان و گران‌قیمت بود، ایستادند. علی(علیه‌السلام) دو پیراهن برداشت؛ یکی را به قنبر داد و یکی را برای خود برداشت. قنبر شگفت‌زده شد. - من غلام شما هستم. زیبنده من، جامه ارزان است. - و زیبنده من نیست که خود را بر تو مقدم دارم. 📗 ر.ک: ابن شهرآشوب، المناقب. ج 1، ص 366 و بحارالانوار، ج 8 و الغارات، ج 1. ✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگی علی (علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔸 حقوق متهم به دارالحکومه که رسید، بی‌درنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستاده علی(علیه‌السلام) در قاب درِ مسجد ایستاد و فریاد زد: مولایت تو را می‌خواند. برخیز و نزد او برو. ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند. از علی(علیه‌السلام) شنید: از این ساعت، تو قاضی شهر نیستی. مات و مبهوت پرسید: خیانت کرده‌ام یا جنایت؟ گفت: هیچ‌کدام. پرسید: من را که شیخ بصری‌ها بودم، به کوفه خواندی و سمت قضا دادی. اکنون به کدامین جرم، مسند قضا از من می‌ستانی؟ گفت: از کنار مسجد می‌گذشتم. تو را دیدم که با مردی متهم، سخن می‌گفتی و جرم‌های او را می‌شمردی تا بر او حکم کنی. صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام. 📗 ر.ک: عوالی اللآلی، ج 2، ص 343، ح 5. ✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگی علی (علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔸خضوع در برابر قانون نشسته بودند و از دین و آیین می‌گفتند. شاید هم درباره فنون جنگی یا آداب کشورداری حرف می‌زدند. مردی ناشناس وارد مجلس آنان شد. با دست به مردی که در کنار خلیفه نشسته بود، اشاره کرد و گفت: این مرد به من ظلم کرده است. آمده‌ام تا داد مرا از او بگیری. عمر، نگاهی به علی(علیه‌السلام) انداخت و نگاهی به مرد ناشناس. روی به علی(علیه‌السلام) کرد و گفت: یا اباالحسن، نزد او بنشین تا درباره شما داوری کنم. علی(علیه‌السلام) برخاست و کنار شاکی نشست. داوری پایان گرفت. علی(علیه‌السلام) تبرئه شد؛ اما چهره‌اش برافروخته بود. عمر پرسید: آیا نباید شکایت او را می‌شنیدم؟ آیا نباید تو را کنار او می‌نشاندم و درباره شما داوری می‌کردم؟ خشم تو از چیست؟! گفت: پسر خطاب! ظلم کردی، اما نه بر من؛ بر او ظلم کردی. خلیفه، یک‌بار دیگر هر چه در آن لحظه‌ها گذشت بود، برای خود یادآوری کرد. ظلمی نیافت. علی(علیه‌السلام) گفت: حرمت من را نگه داشتی و حرمت او را نه. مرا به لقب و کنیه خواندی، او را به اسم. 📗ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 17، ص 65. ✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگی علی (علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸دوست داری حضرت پیامبر(ص) حضرت ابراهیم، حضرت عیسی و حضرت موسی و امیرالمؤمنین و تمام صالحین و انبیاء رو مهمان کنی؟ 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔸شمشیری برای فروختن 🔹 با نان و خرما به خانه رسید. همسر، نان و خرما را از دست علی(علیه‌السلام) گرفت. نگاهی به قامت شوی انداخت. علی(علیه‌السلام) را بدون شمشیر دید. - کجاست شمشیر مرد افکنت؟ - به چند درهم فروختم و این نان و خرما را خریدم. - پس درآمد نخل‌ها را چه کردی؟! چندین و چند روز است که از صبح به نخلستان می‌روی و زمین را می‌شکافی و نخل می‌نشانی. آیا هیچ درهم و دیناری از کشت و کار در نخلستان‌های مدینه، برای تو نیست؟ - نیازمندتر از خود یافتم و همه را به او دادم. 📗 ر.ک: ابن شهرآشوب، المناقب. ج 2، ص 98. ✍️رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگانی علی(علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
🔸 بهای حکومت ابن‌عباس درِ پارچه‌ای خیمه را بالا زد و نگاهی به دست‌های علی(علیه‌السلام) انداخت. علی(علیه‌السلام) همچنان نخ و سوزن از کفش کهنه‌اش می‌گذراند. - یا امیرالمؤمنین، مردم منتظرند که برایشان خطبه بخوانید. علی(علیه‌السلام) رشته نخی را که با آن کفشش را می‌دوخت، گره زد و محکم کشید. کفش‌های پر از وصله و پینه‌اش را جلو پای ابن‌عباس گذاشت و گفت: - این دو لنگه کفش را برای من قیمت کن. ابن‌عباس دستی به صورتش کشید و ابروهایش را بالا انداخت. - گمان نکنم کسی حاضر باشد بابت این کفش‌ها درهمی بپردازد. علی(علیه‌السلام) همان‌طور که به کفش‌ها نگاه می‌کرد، گفت: به خدا قسم این کفش، پیش من محبوب‌تر از حکومت بر شما است؛ مگر این‌که با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع. 📗 ر.ک: نهج‌البلاغه، خطبه 33. ✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگی علی (علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
تو می‌روی به سلامت سلام ما برسان 🖤 🌷حاج قاسم سلیمانی: پاکی را به خوبی در می‌بینیم و من او را در پاکی به شهید باکری تشبیه می‌کنم. ۹۸/۲/۴ 💔 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 @SofreFarhangiReyhane
▫️صبح از دل این غبار برمی‌خیزد از معرکه بانگ یار برمی‌خیزد این خون غدیر است به جوش آمده باز پیداست که ذوالفقار برمی‌خیزد ✍️میلاد عرفان‌پور 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 @SofreFarhangiReyhane
🔸 مهمان نجیب مرد دستش را روی دست علی(علیه‌السلام) گذاشت و گفت: یا امیرالمؤمنین، خوشحالم کنید. امام نگاهی به مرد انداخت و گفت: باشد برای یک‌وقت دیگر. مرد باز اصرار کرد و گفت: چرا قبول نمی‌کنید؟! علی(علیه‌السلام) گفت: برای این‌که خودت را به زحمت می‌اندازی. - خوشحالم کنید یا امیرالمؤمنین. - اگر بیایم، باید چند چیز را رعایت کنی. - هر چه شما بگویید. - چیزی از بیرون خانه برای پذیرایی من فراهم نکن. - چشم. - و همسرت را برای پذیرایی از من به زحمت نینداز. 📗 ر.ک: بحارالانوار، ج 15، ص 241. ✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستان‌هایی از زندگی علی (علیه‌السلام) 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane
✍️ حاضران به غائبان برسانند؛ وارث هنوز ایستاده است و منتظر! تا برسند؛ آنان که از قافله‌ دل جا ماندند، و برگردند؛ آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشته‌اند! 💫 تحقق پیمان غدیر است؛ روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند! 🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 @SofreFarhangiReyhane