#امیرالمؤمنین
#غدیر
پرچمت بالاست از روز غدیر
یا علی دستان من را هم بگیر
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
📜 💠 نشريه فرهنگي هدهد (شماره 395)
📰 🔹 دو شعر غدیری ...
🔺 به مناسبت عید سعید غدیر
🖨 برای دریافت نسخه پي دي اف (PDF) مخصوص چاپ اینجا را كلیك كنید
#هدهد
#نشریه_فرهنگی
#غدیر
┈••••✾•🔶🔷♦️•✾•••┈┈•
🆔@TolidatFarhangi
@farhangimoasese
@SofreFarhangiReyhane
#حضرت_علی_علیهالسلام
#غدیر
🔸 زیبنده علی (علیهالسلام)
علی (علیهالسلام) گفت: قنبر، بیا تا به بازار برویم.
قنبر گفت: هر چه شما بگویید.
هر دو جلو مغازهای که پر از پیراهنهای ارزان و گرانقیمت بود، ایستادند. علی(علیهالسلام) دو پیراهن برداشت؛ یکی را به قنبر داد و یکی را برای خود برداشت. قنبر شگفتزده شد.
- من غلام شما هستم. زیبنده من، جامه ارزان است.
- و زیبنده من نیست که خود را بر تو مقدم دارم.
📗 ر.ک: ابن شهرآشوب، المناقب. ج 1، ص 366 و بحارالانوار، ج 8 و الغارات، ج 1.
✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگی علی (علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حضرت_علی_علیهالسلام
#غدیر
🔸 حقوق متهم
به دارالحکومه که رسید، بیدرنگ کسی را به مسجد فرستاد. فرستاده علی(علیهالسلام) در قاب درِ مسجد ایستاد و فریاد زد: مولایت تو را میخواند. برخیز و نزد او برو.
ابوالاسود دوئلی، برخاست و خود را به دارالحکومه رساند. از علی(علیهالسلام) شنید: از این ساعت، تو قاضی شهر نیستی. مات و مبهوت پرسید: خیانت کردهام یا جنایت؟
گفت: هیچکدام. پرسید: من را که شیخ بصریها بودم، به کوفه خواندی و سمت قضا دادی. اکنون به کدامین جرم، مسند قضا از من میستانی؟
گفت: از کنار مسجد میگذشتم. تو را دیدم که با مردی متهم، سخن میگفتی و جرمهای او را میشمردی تا بر او حکم کنی. صدای تو بلندتر از صدای او بود. والسلام.
📗 ر.ک: عوالی اللآلی، ج 2، ص 343، ح 5.
✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگی علی (علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حضرت_علی_علیهالسلام
#غدیر
🔸خضوع در برابر قانون
نشسته بودند و از دین و آیین میگفتند. شاید هم درباره فنون جنگی یا آداب کشورداری حرف میزدند. مردی ناشناس وارد مجلس آنان شد. با دست به مردی که در کنار خلیفه نشسته بود، اشاره کرد و گفت: این مرد به من ظلم کرده است. آمدهام تا داد مرا از او بگیری.
عمر، نگاهی به علی(علیهالسلام) انداخت و نگاهی به مرد ناشناس. روی به علی(علیهالسلام) کرد و گفت: یا اباالحسن، نزد او بنشین تا درباره شما داوری کنم.
علی(علیهالسلام) برخاست و کنار شاکی نشست. داوری پایان گرفت. علی(علیهالسلام) تبرئه شد؛ اما چهرهاش برافروخته بود. عمر پرسید: آیا نباید شکایت او را میشنیدم؟ آیا نباید تو را کنار او مینشاندم و درباره شما داوری میکردم؟ خشم تو از چیست؟!
گفت: پسر خطاب! ظلم کردی، اما نه بر من؛ بر او ظلم کردی. خلیفه، یکبار دیگر هر چه در آن لحظهها گذشت بود، برای خود یادآوری کرد. ظلمی نیافت.
علی(علیهالسلام) گفت: حرمت من را نگه داشتی و حرمت او را نه. مرا به لقب و کنیه خواندی، او را به اسم.
📗ر.ک: ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 65.
✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگی علی (علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#غدیر
🔸دوست داری حضرت پیامبر(ص) حضرت ابراهیم، حضرت عیسی و حضرت موسی و امیرالمؤمنین و تمام صالحین و انبیاء رو مهمان کنی؟
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#تلنگرهای_علوی
#امیرالمؤمنین
#غدیر
🔸شمشیری برای فروختن
🔹 با نان و خرما به خانه رسید. همسر، نان و خرما را از دست علی(علیهالسلام) گرفت. نگاهی به قامت شوی انداخت. علی(علیهالسلام) را بدون شمشیر دید.
- کجاست شمشیر مرد افکنت؟
- به چند درهم فروختم و این نان و خرما را خریدم.
- پس درآمد نخلها را چه کردی؟! چندین و چند روز است که از صبح به نخلستان میروی و زمین را میشکافی و نخل مینشانی. آیا هیچ درهم و دیناری از کشت و کار در نخلستانهای مدینه، برای تو نیست؟
- نیازمندتر از خود یافتم و همه را به او دادم.
📗 ر.ک: ابن شهرآشوب، المناقب. ج 2، ص 98.
✍️رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگانی علی(علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#حضرت_علی_علیهالسلام
#غدیر
🔸 بهای حکومت
ابنعباس درِ پارچهای خیمه را بالا زد و نگاهی به دستهای علی(علیهالسلام) انداخت. علی(علیهالسلام) همچنان نخ و سوزن از کفش کهنهاش میگذراند.
- یا امیرالمؤمنین، مردم منتظرند که برایشان خطبه بخوانید.
علی(علیهالسلام) رشته نخی را که با آن کفشش را میدوخت، گره زد و محکم کشید. کفشهای پر از وصله و پینهاش را جلو پای ابنعباس گذاشت و گفت:
- این دو لنگه کفش را برای من قیمت کن.
ابنعباس دستی به صورتش کشید و ابروهایش را بالا انداخت.
- گمان نکنم کسی حاضر باشد بابت این کفشها درهمی بپردازد.
علی(علیهالسلام) همانطور که به کفشها نگاه میکرد، گفت: به خدا قسم این کفش، پیش من محبوبتر از حکومت بر شما است؛ مگر اینکه با آن حقی را اقامه کنم یا باطلی را دفع.
📗 ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 33.
✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگی علی (علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
تو میروی به سلامت
سلام ما برسان 🖤
🌷حاج قاسم سلیمانی:
پاکی را به خوبی
در #سردار_سلامی میبینیم و
من او را در پاکی به شهید باکری
تشبیه میکنم. ۹۸/۲/۴
#حاج_قاسم 💔
#وعده_صادق
#غدیر
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
@SofreFarhangiReyhane
#غدیر
#ذوالفقار
▫️صبح از دل این غبار برمیخیزد
از معرکه بانگ یار برمیخیزد
این خون غدیر است به جوش آمده باز
پیداست که ذوالفقار برمیخیزد
✍️میلاد عرفانپور
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
@SofreFarhangiReyhane
#حضرت_علی_علیهالسلام
#غدیر
🔸 مهمان نجیب
مرد دستش را روی دست علی(علیهالسلام) گذاشت و گفت: یا امیرالمؤمنین، خوشحالم کنید.
امام نگاهی به مرد انداخت و گفت: باشد برای یکوقت دیگر.
مرد باز اصرار کرد و گفت: چرا قبول نمیکنید؟!
علی(علیهالسلام) گفت: برای اینکه خودت را به زحمت میاندازی.
- خوشحالم کنید یا امیرالمؤمنین.
- اگر بیایم، باید چند چیز را رعایت کنی.
- هر چه شما بگویید.
- چیزی از بیرون خانه برای پذیرایی من فراهم نکن.
- چشم.
- و همسرت را برای پذیرایی از من به زحمت نینداز.
📗 ر.ک: بحارالانوار، ج 15، ص 241.
✍️ رضا بابایی، انتخابی از کتاب داستانهایی از زندگی علی (علیهالسلام)
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
✍️ حاضران به غائبان برسانند؛
وارث #غدیر هنوز ایستاده است و منتظر!
تا برسند؛
آنان که از قافله دل جا ماندند،
و برگردند؛
آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشتهاند!
💫 #ظهور تحقق پیمان غدیر است؛
روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر
و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند!
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane