فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ #تلنگری
🔵 خواجه ربیع کیست؟
⚠️ مراقب باشید در این اخرزمان مانند خواجه ربیع نباشید
او امام زمان خود یعنی امام علی (علیه السلام ) را رها کرد و مشغول عبادت های خود شود مراقب باشید در این اخرزمان امام زمان خود را که امام مهدی (علیه السلام ) هستند را رها نکنید
کتاب صوتی آشتی با امام زمان
پی دی اف کتاب آشتی با اما زمان
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ایا با وجود داشتن روز قضا میتوانیم روز مستحبی بگیریم ؟
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
باید قانعش میکردم. با نگاه مهربونی گفتم:
"یادتِ بتولخانم اومده بود خونهمون، خواستگاری من برای پسرش، رضا؟"
سرش رو به نشونه تأیید تکون داد.
"خب، این نامههای رضاست."
کشدار جواب داد: "آبجی، اونو که بابا گفت نه! رضا رو هم کتک زد، گفت برو، من بهت دختر نمیدم!"
"آره، اینایی که تو میگی درسته، اما آخِ..."
مکثی کردم که یه حرفی بهش بگم تا قانعش کنم.
منیره خیلی دختر تیز و زرنگیه. مکث منو که دید، نیشخندی زد.
"آخ چی، آبجی؟ یک کلام بگو باهاش دوست شدم و خیال خودت رو راحت کن!"
از حرفش ناراحت شدم، اخم کردم.
"نه، منیره، اینطوری که تو میگی نیست! ما هر دو همدیگه رو برای ازدواج انتخاب کردیم، فقط میخوایم صبر کنیم تا خونوادههامونم راضی بشن. این اسمش دوستی نیست!"
لبهاش رو جمع کرد، سر تکون داد. "آهان، پس که اینطور!"
با لحن آرومی گفتم: "آره، عزیزم."
منیره نون و پنیرش رو لقمه کرد و خواست از درِ آشپزخونه بره بیرون. یه نگاه بهم انداخت و گفت:
"من که حرفهات رو باور نکردم! اینطوری گفتی که منو خر کنی!"
بعدم پا تند کردو رفت ...
کپی حرام⛔️
رو کردم به طاهره و گفتم:
«حالا چیکار کنم؟ الان یه مشکل دیگه هم با مامانم دارم. میاد، دیگه اونم همینطوری میخواد این حرفا رو بزنه!»
لبشو گزید.
«آره، خیلی بد شد! چرا نامههای رضا رو دم دست گذاشتی که بابات بتونه بهشون دسترسی پیدا کنه؟»
«نه بابا، دم دست نبوده! گذاشتمشون لای دفتر خاطراتم.»
«خب، بیا! اونجا جای چیزی قایم کردنه! دفتری که همه بهش حساسن رو آدم لاش یه هچین چیزی که مثل یه راز میمونه قایم میکنه.»
_دیگه این کار رو کردم و بابامم فهمیده. همه اعضای خونوادهمم به من به چشم یه دختر گناهکار که دوست پسر داره نگاه میکنن. اینجا رو باید براش یه فکری کنم.
تا آخر شب که مامانم از بیمارستان اومد، من و طاهره راجع به این موضوع بحث میکردیم. منصوره و منیره هم دوتایی توی اتاق بودن و من رو مقصر حال بابا میدونستند. همچین که مامانم کلید انداخت در رو باز کرد، نگاهش به من افتاد و به تندی گفت...
کپی حرام⛔️
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤 #استاد_دانشمند
🔹داستان انگور 🍇
داستانی از ۴ سالگی حضرت عباس (علیه السلام)
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد میگی چرا بچم تربیت نمیشه!😂
🎥دکتر سعید عزیزی
#بسیار_زیبا
#تعارض
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 امان از روزی که آدم بلد نباشد از دردش درست حرف بزند!
#استوری
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#𝚂𝚃𝙾𝚁𝚈 ¦ #استوری
--ما غرق در عـادات ِ روزمَرگـیها
داریـم عـمرمان را مـیسوزانیم ؛
عـمری که بایـد صـرف تو مـیشد
‹ 🥹 ›↝ #امامزمان
‹ 💕 ›↝ #اللهمعجللولیکالفرج
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ را منتشر کنید
اگر یک عمل صالح در طول عمرمان بتوانیم انجام بدیم و قدمی برای ظهور برداریم و مورد قبول خداوند قرار بگیره، شاید انتشار همین کلیپ چند دقیقه ای باشه....
خواهشا تمام دوستان مذهبی این چند دقیقه را با دقت ببینند و نشر دهند
وظیفه خودمون را در قبال ظهور بدانیم و کوتاهی نکنیم
🌸 أللَّھُمَ عـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌸
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🟣 به نظر شما آخرین نفری که رازها و اختلافات میان زن و شوهر را باید بداند چه کسی است؟
#دکترعزیزی #سعیدعزیزی #خانواده #مشاوره_خانواده
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃
راحت شدی! کار خودتو کردی! چقدر بهت گفتم رضا خوب نیست! مگه کتکت نزد؟ مگه رضا رو نزد؟ چرا باهاش نامهنگاری کردی؟ همه محل فهمیدن! خاک تو اون سرت کنن! زهره، اینجا یه روستای کوچیکه! هرکی هر کاری کنه، همه میفهمن! الان میدونی چه انگ چسبید روی تو؟ حالا همه میگن دختر آقا غلام با یه پسر دوست شده! فکر میکنی دیگه خواستگار برات میاد؟ بعدم انقدر با بابات لجبازی میکنی، فکر میکنی میتونی خیر ببینی؟ الان سکتش رد شد! اگه دفعه بعد اتفاقی براش بیفته، چی؟ میخوای چیکار کنی؟»
یه دنیا حرف دارم که به مامانم بزنم، ولی الان عصبانیه. اوضاعم بدتر میشه. ساکت فقط نگاهش کردم.
مامانم صورتش رو مشمئز کرد و گفت: «بگیر اون نگاه کرختت رو از من! خوب، غلطی کردی وایسادی بِرُ بِر من رو نگاه میکنی!»
بعد سرش رو چرخوند سمت طاهره و گفت: «تو هم بیا برو خونتون! زهره، با دوستی شماها کارش به اینجا کشید!»
طاهره رنگ از صورتش پرید و به مامانم گفت:
«وااا! کبری خانم، زهره احترام شما رو نگه میداره و جوابتون رو نمیده! وگرنه همه آبادی شاهدن که آقا غلام خودش با داد و هواراش تو کوچه همه رو جمع کرد دور خودش و مردم فهمیدن!»
مامانم داد زد سر طاهره: «مگه نگفتم از خونه من برو بیرون؟»
طاهره بدون خداحافظی از خونه ما رفت...
کپی حرام⛔️