eitaa logo
خاطرات همسران
49.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
3 فایل
سوتی هاتون رو اینجا ارسال کنید👇 @FFF_MMM نرخ تبلیغات کانال(فقط تبلیغات ) 🤩🙊👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2756182185C5e3c10daec
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه بودم خونمون طبقه بالا مادربزرگم بود ک راه پله هم داخل حیاط بود و منم جلو در ورودی طبقه بالا نشسته بودم،نامزد عمه م طبقه پایین بود میخواست بره اومد داخل حیاط به هرکی داخل حیاط بود عیدی داد ،منم خیره ب دستش دو پله رو یکی میکردم و میرفتم پایین ،تا من رسیدم جلو در بود و گفت خدافظ،یعنی بمیرمم یادم نمیره😭 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
واسه ازمایش اردواج از استرس نمیتونستم نمونه بدم.رفتم و اومدم دیدم شوهرم پاشد که بریم با هزار زور و خجالت گفتم صبر کن.خلاصه تا جون داشتم اب خوردم و اخر وقت موفق شدم.🤓بعد برای اولین بار رفتم خونشون ولی هی مجبور بودم برم دستشویی خیلی خجالت اور و زشت بود😅😢😢 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه بار خونه خالم بودیم من فکر کنم ۸.۹ سالم بود سرما خورده بودم داشتیم شمام میخوردیم من سرفه کردم یه دفعه یه بادکنک از دماغم زد بیرون شانس گند من همه سرشون پایین بود به جز پسر خالم😑😶ولی دمش گرم هیچی به کسی نگفت😁😁😁اینقدر خجالت کشیدم😑😑بعدها که بزرگ شدیم ازدواج کردو اینا اون روز بعد فوت خالم بهم پیام داد گفت من از همونجا عاشقت شدم ولی میدونستم تو منو مثل داداشت میدونی هیچوقت هیچی نگفتم و واسه اینکه تورو فراموش کنم با فلانی ازدواج کردم😑منم براش زدم این دفعه که این پیامو دادی ولی دفعه دیگه همچین گهی نخوری ها😑شوهرم بفهمه تیکه پارت میکنه بعدم تو زن داری نکبت😑😑😑دلم براش سوخت ولی😁😁😁 دماغمم کشته مرده داده دیگه خودتون ببینین در چه حد من جیگر بودم😂😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
تو خونمون سفره صلوات بود و نمك سر سفره گذاشته بودن منم خو بچه كه نه ولي بلانسبت خرچه بودم😁😁، قبل اينكه مهمونا برسن نمكارو برداشتم و با دست روي نمك ها فشار دادم جوري كه طرح دستم روي نمك ها افتاد، مي خواستم درستش كنم تا به حالت اول برگرده ولي در خونه رو زدن، منم كه نخود هر آش زود پريدم خودشيريني كنم و درو باز كنم. 🏃‍♀ بعد اينكه مراسم تموم شد روي نمك هارو باز كردن و علامت دست ديدن حالا فكر كردن معجزه شده 😜 تا رفتم دهن باز كنم كه دست منه ، همه شروع كردن به گريه كردن و تو سروصورتشون زدن  حالا يه جنگ جهاني سومي شده بود سر اين نمك ها 😂 خودشونو داشتن به كشتن ميدادن تا يه ذره بهشون برسه  خلاصه به همه يه ذره نمك رسيد و خداروشكر كسي از اين فيض بي نصيب نموند 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
🍃پیامبر صلی الله فرمودند 🔸ایمان دو نیمه دارد، نیمی از آن در صبر است، و نیمی از آن در شُکر نهفته است. 🔸نشانه انسان صبور در سه چیز است : 1⃣ کسل نمیشود 2⃣ دل تنگ نمیشود 3⃣ از پروردگارش شکایت نمیکند 🔸چرا که وقتی کسل شود، حق را ضایع و تباه خواهد کرد 🔸و هنگامی که دلتنگ شد، سپاسگذاری نمیکند 🔸و وقتی که از پروردگارش شکایت کند ، گناه خواهد کرد.  📚(بحارالانوار، ج71، ص86)
من کلاس نهم خیلی ادای معلمارو در میاوردم یه معلم علومی داشتیم خیلی سخت گیر بود بعد زنگ خود فقط من و دو سه نفر تو کلاس بودیم این وسایلش ریخته بود زیر میز داشت جمع می کرد من فکر کردم رفته اداشو در آوردم از پشت میز اومد بالا من 😢 اون😊 بچه ها😂😱 بعد بهم گفت الان تو بخند آخر ترم هم گریه می کنی ولی دمش گرم ۱۸ داد 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام بابام موز گرفته بود بعد داداش کوچیکم هی میگفت شیر موز درست کنید ما هم حوصله نداشتیم بعد اومدم بگم یه قورت شیر بخور یه گاز از موز بزن برن تو میشه شیر موز گفتم یه گاز از شیر بزن یه قورت از موز بره موز میشه شیرتو😂
یه روز تو مدرسه یه معلم داشتیم هی با صندلیش بازی میکرد یعنی صندلی شو عقب جلو میکرد. یه بار داشت درس میداد منم داشتم با بغلیم حرف میزدم.دیدم که فهمید دارم حرف میزنم. همون موقع داشت با صندلیش بازی میکرد به من گفت آقای عزیز آقای محترم…یهو صندلی چپه شد.با مخ افتاد زمین.ما از خنده نیمکتا رو گاز گرفتیم.🤣🤣🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من بچه بودم یک شیشه پر زردچوبه دستم خورد افتاد شیشه شکست و زردچوبه پخش زمین شد منم همه رو جمع کردم توی یک شیشه دیگه ریختم زردچوبه با خرده شیشه ها باهم تو اون و گذاشتم کابینت و به کسی چیزی نگفتم و مادرم بعد برا غذا استفاده کرده بود وغذا پر خرده شیشه بود و نشد بخوری و من اصلا لو ندادم که کار من بوده🙈🙈 برا همه سوال بود چرا زردچوبه ش شیشه داره🤪 از اون سال من یکم جنسم خرده شیشه داره😁و هنوزم کسی نمیدونه😂😂🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
القصه: من چندسالی میشه که ریزش مو دارم🥺هر چیم دوا درمون کردم 🤦‍♀️🤷‍♀️بی فایده بود یعنی اشاره میکنی کنده میشن😯 برای همینم همیشه موهامو کوتاه میکنم که کمتر اذیت بشم🥺 یه آرایشگاهی بود که من میرفتم پیشش موهامو کوتاه میکردم خانم خیلی سرد و خشکی بود 😒😕نه حرفی نه لبخندی 😐 از قضا اومد و این خانم با خواهر شوهر من فامیل شدن🤗منم وقتی دوباره رفتم پیشش برای کوتاهی آشنایی دادم و گفتم لااقل یه کم احساس فامیلی باهام کنه اینقدر خشک برخورد نکنه ولی اون خانم وقتی من آشنایی دادم گفت آها🙄و شروع کرد موهامو کوتاه کردن 😕😒 ولی آخرش برای اینکه دینشو روی آشنایی ادا کنه سشوارو برداشت😱اوفتاد ب جون موهای من اون با شونه میکشید و سشوار میگرفت منم تو دلم میگفتم چه غلطی کردم تورا خدا نکش موهامو😥 روم نمیشد بگم بابا ، این موهای من کششی بندن☹😁 نکششون الان این دوتا رو هم که مونده میکنی☹ خلاصه خانمایی که شماها باشین نیم ساعت این دوتا شوید و سشوار رو کشید آخرم من مقنعه سرم کردم و رفتم🙄 خب عزیز دل میخوایی دینتو ادا کنی یه دو زار تخفیف بده پس چرا این دوتا شوید باقیمونده رو میکشی😒😕☹ من باشم که وقتی سرم زیر قیچیه ، دنبال آشنایی نباشم😁 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
خیلی سال قبل خواهرشوهرم مدرسه راهنمایی شبانه روزی میرفت ما شهرمون نیم ساعت فاصله داشت با مدرسه شون.. مادرشوهرم اینا روستا بودن ، یه بار آخر هفته به اصرار من با همسرم رفتیم دنبالش و آوردیم خونه مون که حال و هواش عوض شه خیلی هم با اینکه دستمون تنگ بود بهش رسیدیم و با دختر سه ساله ام سرگرم بودن فردا صبح که تعطیل بود سر موضوعی شوهرم حرصم دادو سرش داد کشیدم بچه ها اون اتاق خواب بودن.. من و شوهرم خیلی کوتاه مشاجره کردیم و تموم شد رفت و همه چی گل و بلبل شد😍 و تا غروب بازم مشغول خودشیرینی بودم که به خواهرشوهرم خوش بگذره غروبم دوباره تاکسی کرایه کردیم و بردیمش مدرسه تحویل دادیم ، پول و خوراکی هم بهش دادم چند روز بعد زنگ زدم احوالشو بپرسم اومد توی دفتر مدرسه گوشی رو برداشت(ما اون موقع دو تا جاری بودیم.)دیدم پشت تلفن بعد سلام سریع گفت زنداداش من دیگه خونه ی ...(اسم منو گفت) نمیرم چشام گرد شد گفتم چرا؟؟گفت اونا باهم دعوا میکنن.. تازه به مامانم گفتم دیگه خونه ...شون نمیرم..😡.. فهمیدم منو با اون جاریم اشتباهی گرفته بهش گفتم گلی من کی ام ؟؟ گفت سارایی دیگه ، گفتم نه منم..... یهویی تلفن و انداخت و از خجالت از توی دفتر مدرسه پرید رفت بیرون🙃 آخ که اون لحظه تموم خودشیرینی هامو به زحمت افتادنام عین فیلم جلوم رژه میرفتن🚶🚶🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♂️ شوهرم بهم گفت حقته 😃😃 تا تو باشی خوبی بیجا نکنی.😂 الان خودش دو تا بچه داره 😍 خیلی وقتا میشنیم با جاریا و خواهرشوهرا این خاطره رو یادآوری میکنم و کلی میخندیم😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
سلام چند وقت پیش پدرشوهرم خواب دیده بود که با خانوم مرحومش درحال دعوا بوده و بهم فحش میدادن صبح که شده زنگ زده به بچه هاش شماها با همسراتون دعوا کردین ؟؟😳😳😂😂که من این خوابو دیدم یهنی تعبیر کردنش منو کشته😐😐 🤣🤪 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من یاد خرابکاریم افتادم و از مامانم خواستم بریم حلالیت طلبی که فهمیدم هر دوتاشون فوت شدن متاسفانه موضوع اینکه بچه بودم مامان بزرگم از مکه اومده بودن و مراسم ناهار داشتن ، غذا هم آش رشته و پلو بود بچه ها رو جمع کرده بودن اتاقی که خانما وسایلاشونو گذاشته بودن من هرچقدر به مامانم گفتم آش نمیخوام پلو بکش گفت تا آش نخوری از پلو خبری نیست منم دیدم نمیتونم بخورم آشو ریختم تو کیفی که بغل دستم بود.🙊 نگو این کیف مال خانومیه که با جاریش مشکل داره و فکر کرده بودن کار ایشونه🤯 واااااای چشتون روز بد نبینه یییییککک دعوایی شد که نگوووو🙈🙈🙈🙈 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من بدبخت اولین غذا خوراک مرغ درست کردن هرچقدر فلفل می ریختم احساس میکردم کمه. آخرش یه قاشق غذا خوری فلفل سیاه ریختم😲😲😲ریختم توی ابکش یکم اب روش ریختم 😐😐😐فایده نداشت  به حدی تند شد که هیچکس نخورد و داداشام کلی مسخرم کردن بی شرفا😢😢از سر لج شروع کردم به خوردن که یعنی  شما اشتباه میکنید غذا خیلی هم خوبه آخرش مامانم از جلوم بشقاب برداشت تا خودکشی نکنم .اما بلائی سرم اومد از فلفل زیاد که تا الان یکم فلفل زیاد بخورم معده درد شدید  میگیرم 😭😭😭😭 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
  ی بار من رفتم باشگاه قرار بود خالم بیاد دنبالم که بریم خونه!من دم در باشگاه وایسادم تا خالم بیاد همون موقع دیدم یه ماشین که از خر شانسی ما عین ماشین خالم بود و طرف زن بود و روسریش عین ماله خالم بود.منم فک کردم اونه رفتم سوار شدم یهو دیدم زنه منو یه جوری نگاه میکنه منم یه نگا اینور و اونور کردم که دیدم خیت شدم🙈🙈 سریع پیاده شدمو تا میتونستم دوییدم:)))🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀ 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یادمه کلاس دوم ابتدایی میخواستم معلمو صدا کنم که بلند داد زدم:مامان بزرگ! که بچه ها کلی بهم خندیدن.🤣🤣🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه روز تو مدرسه یه معلم داشتیم هی با صندلیش بازی میکرد یعنی صندلی شو عقب جلو میکرد. یه بار داشت درس میداد منم داشتم با بغلیم حرف میزدم.دیدم که فهمید دارم حرف میزنم. همون موقع داشت با صندلیش بازی میکرد به من گفت آقای عزیز آقای محترم…یهو صندلی چپه شد.با مخ افتاد زمین.ما از خنده نیمکتا رو گاز گرفتیم.🤣🤣🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه شب با یکی از دوستام رفتیم سوپر مارکت که چیزی بخرم دوستم زودتر رفت تو من همی که خواستم برم تو گوشیم زنگ خورد وقتی که صحبتم تموم شد رفتم تو سرم پایین بود با صدای نسبتا بلند گفتم سلام حاجی. چشمتون روز بد نبینه تا سرمو کردم بالا از خجالت اب شدم فروشند مرد نبود یه زن با دوتا دختربود خیلی خجالت کشیدم😢🙈 اونها هم با تعجب داشتن نگام میکردن بدش سریع رفتم بیرون🤣🤣🤣🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
یه شب با یکی از دوستام رفتیم سوپر مارکت که چیزی بخرم دوستم زودتر رفت تو من همی که خواستم برم تو گوشیم زنگ خورد وقتی که صحبتم تموم شد رفتم تو سرم پایین بود با صدای نسبتا بلند گفتم سلام حاجی. چشمتون روز بد نبینه تا سرمو کردم بالا از خجالت اب شدم فروشند مرد نبود یه زن با دوتا دختربود خیلی خجالت کشیدم😢🙈 اونها هم با تعجب داشتن نگام میکردن بدش سریع رفتم بیرون🤣🤣🤣🤣 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
داداشم تو دوره عقدش بوده ک یه روز مادر زنش اومده بود خونمون بعد داداشم بی خبر از همه جا با یه خربزه زیر بغل، یهو درو باز کرد مثل اینکه اسلحه داره شروع کرد مثلا تیراندازی کردن ..هی صدا هم درمیاورد .. یهو دید مادر زنش نشسته اینجور نگاش میکنه😳😂😂 طفلی از خجالت سرخ شد جالبیش اینه سر خربزه رو هم گرفته بود رو مادر زنش😝 🤣 🤭 @Sooti_Hamsaran
سال قبل موقعی که مدارس حضوری بود تازه امتحانمونو داده بودیم منم استرس کلا گلاب به روتون دستشویی نیاز شدم حالا همونجا بلند شدم گفتم خانم میشه برم بیرون گفت بفرمایید حالا رفتم دم در به جای اینکه درو باز کنم هی در میزنم😐😑😭😱🥺همونطوریم تقققق تققق در میزدم منتظر بودم یکی درو باز کنه😭😑 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
بک شب شوهرم داشت پشمک میخورد بچه ها هم کنارش میخوردن و میریختن روی رو فرشی یهو همسر جان نخ دندان مچاله شده دیشبی از دهان مبارکش خارج کرد (از روی زمین برداشته بوده فک کرده بود پشمکه 🙈) همسر 🤢 من 🙄😄 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
دبستان بودم یه بار سر صف اومدن گفتن دیشب هرکس رفته مسجد محل، بیاد جلوی صف میخوایم بهش جایزه بدیم . منم مسجد نبودم شب قبلش اما از روی طمع جایزه پاشدم رفتم 😁😁😁😁 بعد که چند نفر شدیم ، یه خط کش چوبی آوردن نفری چند تا زدن کف دستمون😢😢😢😢 معلوم شد اونایی که رفته بودن مسجد ، شلوغ کرده بودن و به هم ریخته بودن . خادم مسجد هم به مدرسه های اطراف اطلاع داده بود که اینا رو پیدا کنین تنبیه کنین . منم آش نخورده و دهن سوخته کتک خوردم 😭😭😭😭😭 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
با نامزدم رفتیم کافه گفتم تو انتخاب کن ببینم سلیقت چجوریه گفت من اگه سلیقه داشتم تورو انتخاب نمیکردم عزیزم☺️ 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
.1 روز بعد عروسی، اولین بار شام رفتیم خونه مامان همسری... بعد شام من اصرار پشت اصرار که باید ظرفا رو بشورم، اونا هم میگفتن نه... آخرش پدر شوهرم واسطه شد، گفت چه اشکالی دار، عروسم هم دوست داره کمک کنه... وای، رفتم دیس رو بذارم تو سبد بالای کابینت یهو ول شد تو سینک و شیکست. یعنی هنوز دقیق یادمه، چطور همه چند ثانیه ساکت شدن، بعد تند تند حرف تو حرف آوردن که من خجالت نکشم....😁حالا بعدنا، مادر شوهرم چند بار بهم نشون داده که هنوز ظرفای جهاز خودشو سالم نگه داشته!!!!!😐یه بار دیگه هم الان یادم افتاد. من خودم محجبه نیستم، ولی جلوی شوهر خواهر شوهرم چون خیلی معتقده، همیشه یه شال میندازم... یه بار سر شام بود، وسط شام من به خاطر دخترم که تو اتاق داشت گریه میکرد پاشدم رفتم پیشش، شالمم در اوردم و چند دقیق باهاش بازی کردم، دوباره برگشتم سرشام. چندتا لقمه غذا خوردم، دیدم شال سرم نیست😁... دوباره خیلی شیک پاشدم رفتم تو اتاق شالمو سرکردم اومدم.... یعنی الان خودم موندم دارم چی رو میپوشونم آخه 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
منم یه روز مادر شوهرم میخواست مربای انجیر درست کنه بیچاره با کلی زحمت انجیر هارو از درختشون چیده بود همه چی رو ریخت تو قابلمه و براش کار پیش اومد ومجبورشد با پدر شوهرم بره بیرون به من گفت مواظب مربا باش و ساعت فلان گاز رو خاموش کن تو پارکینگشون یک خونه کوچیک دارن و بعضی کارهای آشپزی رو اونجا انجام میدن منم چون قابلمه تو واحد خودشون نبود و توی اون خونه کوچیکه بود اصلا یادم رفت شوشو هم پیشنهاد داد که بریم دور دور خلاصه مربارو یادم رفت و یه چند ساعتی رو با شوشو رفتیم خوش گذروندیم وقتی اومدیم خونه شوشو متوجه بوی سوختگی شد😐منم تازه یادم افتاد که ای دل غافل مادر شوهری یک کاری رو به من سپرد رفتم دیدم وای وای وای قابلمه جزغاله شده بود هیچ اثری از مربا نبود همش سوخت😐😢شوهری قابلمه رو گذاشت تو ظرف شویی وقتی مادر شوهرم اومد سراغ مرباشو گرفت و شوشو قضیه رو بهش گفت ولی بیچاره مادر شوشو اصلا هیچی نگفت منو میگی رفتم تو اتاق شوشو جا خوردم و از خجالت نمیتونستم بیام بیرون 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
سلام من چند ماه پیش با پسر عمم تو حیاط خونه ی مامان بزرگم بودیم که یهو شیر اب حیاط رو باز کرد که دستاشو بشوره، منم رفتم پیشش یهو اب ریخت بهم و در رفت منم عصبی شدم🙄😑 به فکره انتقام بودم .. 😤 بعده چند ساعت رفتیم داخل خونه بعد مامانش واسش چایی اورد اونم خورد. بعد، یکم تو لیوانش هنوز چایی بود و گذاشت کنار 😒 منم لیوانو بر داشتم ریختم تو صورتش دلم خنک شد 😌 بماند که هم ریخت رو صورتش هم رو لباسش هم رو دیوار😐😐 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
من تازه گواهینامه گرفته بودم بعد میرفتم باشگاه جلوش یه آپاراتی بود پر پسر و مرد...بعد میخاستم پارک دوبل کنم انقد جلو عقب می کردم که موقع پارک کردنم همشون کارشونو ول می کردن میومدن تماشا😕😬🤦‍♀ 😁🖐 🤭 @Sooti_Hamsaran
همین امروز خواستم پسرمو حمام کنم گفتم برو زیردوش ابم باز کن تا بیام شامپو بزنم دیدم بعد دو دقیقه گفت مامان بیا اب سرده درستش کن شیرحمام ماازین اهرمی ها نیست قدیمی دیدم راس میگه هرکاری کردم سرد بود شوهرموصدازدم باعصبانیت گفتم ابگرمکن خرابه بیا گفت روشنه گفتم اره اومد توحمام ابو بست دیدکه پسرم اب سرد رو هم باز کرده بوده واسه همین سرد بوده 😄😄😜هیچی دیگه خلاصه ضایع شدیم رفت.....شوهری هم بایه دمپای ازخجالتم دراومد😁😁😁😔😔😔😊😊👍😜😂😂😂😂 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: اگر به عدد ریگهای بیابان و قطره های باران در خدمت مادر به ایستید معادل یک روز که در شکم او بودید نخواهد بود. 📚 مستدرک الوسائل 😁🖐 🤣 @Sooti_Hamsaran