eitaa logo
داستان آمَنو
100 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
238 ویدیو
0 فایل
✓ داستان آمَنو ✓قصه وداستان ✓ اسمهای نیکو برای نوزاد ✓ مطالبی از گناهان کبیره ✓پرواز تا پروردگار ✓زیبایی های دین اسلام ••••••••••••• شماره پیام برای نوشتن پیشنهادات و نظرات شما ۰۹۱۳۳۷۶۷۰۸۵
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بشر توبی نشانی از علی/ عین و لام ویاء بدانی از علی/ چند ویژگی خاص حضرت علی (ع) از زبان پیامبر (ص) پیامبر گرامی اسلام می‌فرمایند: علی جان تو چند ویژگی داری که هیچکس ندارد،اگر هم داشته باشد تو در قله هستی و او در دامنه پس هیچگاه به تو نمیرسد. 🌸اولین شخصی هستی که ایمان آوردی و به دین من پیوستی. 🌸 تو در خانه خدا به دنیا آمدی این بالاترین ایمان است. 🌸 وفادارترین شخص به عهد خدا هستی. 🌸در همه حال و همه جا امر خدا برایت مهمترین چیز است. 🌸دارای عدالت علوی هستی. 🌸 بصیرت قضاوت در حکومت را داری . 🌸به درد مردم رسیدگی می کنی و بین هیچکس فرق نمیگذاری. 🌸در پیش خدا مقرب هست. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
باسلام امشب یادآوری دورکعتی بین مغرب وعشا و خواندن آیه. «و واعدنا موسی...» التماس دعا. 🤲🤲🤲🤲
قرآن !!! ▪️من شرمنده توام... ▪️اگر از تو آوازِ مرگی ساخته‌ام که؛ ▪️هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود، ▪️همه از من می‌پرسند چه کسی مُرده است؟!!... چه غفلت بزرگی که می‌پنداریم: خدا تو را برای مردگانِ ما نازل کرده است...😔 ✍"آخرین نوشته شهید حاجی حسنی‌..." 🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 ✍️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: برای خانه‌هایتان بهره‌ای از قرآن قرار دهید که همانا خانه‌ای که در آن قرآن خوانده شود برای ساکنانش آسایش فراهم آید و خیرش بسیار باشد و اهل خانه از افزونی رزق بسیار برخوردار گردند و هرگاه قرآن خوانده نشود خانه برای ساکنانش تنگ گردد و خیرش اندک شود و اهل خانه در کمبود به سر ببرند. 📚عده الداعی/ص۲۶۹
سلام یادآوری قرائت سوره واقعه در شب جمعه التماس دعا 🤲🤲🤲🤲🤲
هذا یوم الجمعة... السلام علیک یا صاحب الزمان عج سلام ای صاحب دنیا کجایی؟ گل نرگس بگو مولا کجایی؟ جهان دلتنگ رویت گشته بنگر تو ای روشنگر شبها کجایی؟ دلیل ندبه خواندن صبح جمعه ها کجایی؟ تو ای ذکر همه لبها کجایی؟ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄                @khandehpak
به ذره گر نظر لطف «بوتراب» کند به آسمان رود وکارآفتاب کند امیرالمومنین (علیه السلام)، کسی را می خواست به عنوان فرماندار به شهری اعزام کند. به او فرمود فردا بعد از نماز نزد من بیا. رفتم دیدم در مقابل امام، یک کاسه خالی و یک کوزه آب هست. مقداری که گذشت، به خدمتکارش اشاره کرد و فرمود که آن بسته را بیاور. دیدم بسته سر به مُهری را آوردند. این کیسه، مهر و موم شده بود تا کسی نتواند آن را باز کند. دیدم در این کیسه، شِویق (غذایی بود که از آرد سبوس دار گندم و جو تهیه می شد) وجود دارد. بعد حضرت یک مشت از آنها را آورد، داخل کیسه ریخت، مقداری هم آب از کوزه روی آن ریخت و به هم زد و به عنوان ناهار خورد. مقداری را هم به من داد و گفت بخور. من حیرت زده شدم. عرض کردم یا امیرالمؤمنین، شما این را می خورید؟! عراق با این همه نعمت در اختیار شماست؟! شما چرا این طور درِ کیسه را می بندید؟ حضرت فرمود سوگند به خدا، من که در این کیسه را مُهر کردم، به خاطر بخل نیست که حیفم بیاید از این سویق کسی بخورد. من به قدر حاجت شخصی خودم، از این غذا تهیه می کنم. می ترسم کسی این کیسه را باز کند و چیزی داخل کیسه بریزد و من خوش ندارم که در شکم خود، غذایی وارد کنم که طیب و پاکیزه نباشد. می خواهم غذایی پاکیزه بخورم، غذایی که از مال خودم است و مال کسی در آن نیست. مبادا چیزی را که حلال بودن آن را نمی دانی تناول کنی و تناول فقط خوردن نیست. او را در اختیار نگیر، مگر یقین کنی که حلال است. (منبع ،ازعلی آموز اخلاص عمل وبحارالانوار)
🌱 🔴 یکی از آیت الله مجتهدی تعریف می‌کند که یک روز با بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث و خوشحالیست... استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر. رفتم از پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم. رفتم به ایشان گفتم باوضو بوده. فرمودند اینکه کار شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟ رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم میپختم کمی باخودم سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم. نزد استاد رفتم و اینرا گفتم. لبخندی زدند و گفتند بله رفتارم این بود. اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود، آنوقت هم برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر يكي از ائمه نشسته اند ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
✨﷽✨ 🌼خاطره ای از زبان مرحوم حجت الاسلام حاج کافی رضوان الله تعالی علیه ✍شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم. لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم… فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری؟ آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند… وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بسم الله الرحمن الرحیم ارث(شتر) بین فرزندان پدری قبل از مرگش وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم ، شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم آنها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند ! وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به آنها کمک کند . بنابراین آنها به نزد امیر المومنین امام علی علیه‌السلام رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند . حضرت علی علیه‌السلام فرمودند : رضایت می دهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم نمایم؟ گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم. پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد. به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد و به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد و در اخر یک شتر باقی ماند که همان شتر حضرت بود ...
بسم الله الرحمن الرحیم کن * امام پنجم ، محمد بن علي(ع) ، لقبش باقر است و باقر يعني شكافنده، به او باقر العلوم مي گفتند: يعني شكافنده دانشها،داناوآگاه به همه ی علوم. روزي مردي به امام باقر (ع) به صورت مسخره و توهين گفت: به تو مي گويند: باقر يا مي گويند : بقر «بقر به معني گاو است» تو گاوي. امام پنجم (ع) بدون آنكه از خود ناراحتي نشان بدهد يا عصباني شود يا برافروخته شود، با كمال سادگي گفت: نه من بقر نيستم، من باقرم. آن مرد: دوباره با بي ادبي و اهانت گفت: تو كسي نيستي تو پسر يك آشپز هستي تو مادرت يك آشپز بيش نبود. امام با اعتماد به نفس كامل فرمود: شغلش اين بود و اين عار و ننگ نيست. آن مرد دوباره كج دهني كرد و گفت: مادرت سياه و بي شرم و بدزبان بود. امام بدون ذره اي عصبانيت گفت: اگر اين نسبت ها كه به مادرم مي دهي، درست باشد خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ گفتي. مشاهده اين همه صبر و بردباري ازانساني كه مي توانست همه نوع عصبانيت، عكس‌العمل و خشونت را انجام بدهد، توجه مرد را جلب كرد و او را به سوي اسلام كه بهترين رفتارها و اخلاق ها در آن است ،بُرد .مدتی به فکرفرورفت سربلندکرد، از امام (ع) معذرت‌خواهي كرد، مسلمان شد و به ياران حضرت پيوست. (ان الحسنات يذهبن السيات ) داستان آمَنو صد ها داستان تاثیرگذار https://eitaa.com/Story_A_M_A_N_O_U
لا فتی الا علی/لاسیف الا ذوالفقار : من عَمرو پسر عَبدود دلاورترين مرد عرب هستم برق شمشيرم چشم دشمن را كور و ضربتش اورا دو نيم مي كند. آيا كسي پيدا مي شود كه با من بجنگند و پيروز شود؟؟؟ اوج جنگ بود دو سپاه مسلمانان و كفار مقابل هم صف كشيده بودند. رسم چنين بود كه اول قهرمانان ِهر سپاه جلو مي آمدند و مبارزي طلب مي كردند تا با او بجنگند. حضرت علي (ع) ازسپاه اسلام به پا خاست. رسول خدا (ص) به حضرت علي (ع) امر فرمودند: كه فعلاً بنشين؛حضرت علی هم صبر کرد . دوباره عمرو شروع به رجزخواني كرد آيا يك قهرمان نيست كه با من مبارزه كند؟ حضرت علي (ع) دوباره اجازه خواست اما پيامبر باز هم درنگ كرد. دفعه سوم عمرو با تمسخر مسلمانان را ترسو خواند و خودش را دلير ميدان معرفي نمود. اين بار پيامبر اجازه داد وعلي (ع) حيدركرار، شير خدا، فاتح خيبر بلند شد. دست بر شمشير برد و در آن هنگام پيامبر دلش از شادي لبريز شد. لبريز از عشق علي (ع) و اطمينان از پيروزي او و فرمود :" تمامي ايمان با تمامي كفر در مبارزه است "علي (ع) يعني «تمامي ايمان» چندين بار عمرو را به زمين زد. و عمرو دوباره كنار كشيد و رهايي پيدا كرد. تا سرانجام علي (ع) بر سينه عمرو قرار گرفت و شمشير آخرش را بالا بُرد تا بر فرق عمرو فرود آورد و او را به دو نيم كند اما در همين لحظه عمرو آب دهانش را با تحقير و تمسخر به صورت علي (ع) پرتاب كرد. اما حضرت شمشيرش را به آهستگي به كنار انداخت و از روي سينه ي او بلند شد. همه متعجب شدند. چرا دست از مبارزه كشيدي؟ و حضرت جواب مي دهد كه ترسيدم مبادا برای هوای دلم اورا هلاک کنم نه برای خدا!!!