جهنمی زیر پوست چشم اندازهای بهشت
نگاهی به فیلم اشباح اینیشرین
The Banshees of Inisherin
شاید اگر پل شرایدر دوباره می خواست کتاب "سبک استعلایی در سینما" را بنویسد، لااقل این فیلم "مارتین مک دانا" را در کنار آثار 3 فیلمساز مورد نظرش یعنی کارل تئودور درایر و یاساجیرو اوزو و روبر برسون قرار می داد که در موردشان براین باور بود از ورای نماهای بسیار ساده و معمولی و روایت های تکراری، دنیای دیگری را ترسیم می کنند که برآمده از باورها و اعتقاداتشان است. اگرچه نمی دانم باورهای مک دانا تا چه حد در فیلم "اشباح اینیشرین" جاری شده (آنچنان که شرایدر با مثال از فیلم های آن 3 فیلمساز به دقت تحلیل می کرد که چگونه آن اعتقادات درون نما به نمای فیلمهایشان رسوخ کرده) چراکه فیلم قبلی اش یعنی "سه بیلبورد خارج از ایبینگ، میسوری" نشانی از این سبک فیلمسازی نداشت و بیشتر تابع جریان و تم روز فصل جوایز شده بود.
اما می توان رد پای این نوع سینما را در همان اولین فیلم مک دانا یعنی "در بروژ" که با همین #کالین_فارل و #براندن_گلیسن در سال 2008 ساخت، جستجو کرد. شاید تجمیع این 3 نفر، بازهم مک دانا را به حال و هوای همان فیلم برده البته با موقعیت زمانی و مکانی کاملا متفاوت.
شاید هم اگر سینمای دوران نئورئالیسم ایتالیا هم تداوم می یافت، "#اشباح_اینیشرین" یکی از آثارش می شد، با همان ماجراها و ساختارهای ساده و بدون تکلف که قصه های آدم های درمانده پس از جنگ را روایت می کرد. پیچیدگی چندانی نداشت و یک قصه بسیار ساده، مخاطبش را در معمولی ترین حالات تا به آخر همراه می کرد، همچون "دزد دوچرخه" و "امبرتو دی" و "برادران روکو" و ...
در یک جزیره بسیار زیبا و با چشم اندازهایی دلپذیر و بدیع در نزدیکی سواحل جنوب غربی ایرلند، مردمی زندگی می کنند که زندگی عجیب و غریبشان بیشتر به دنیای ایزوله فیلم "دهکده" ام نایت شیامالان شبیه است. قصه فیلم از یک ضد ماجرا شروع می شود؛ جوانی به نام پادریک (کالین فارل) در یک صبحی مانند همیشه به سراغ دوست نزدیکش کالم (براندن گلیسن) می رود و برخلاف همیشه با برخورد سرد او مواجه می شود. کالم حاضر نیست دیگر با او حرف بزند، بدون آنکه خطایی از پادریک سرزده یا حرف نامناسبی بر زبان آورده و یا رفتار نامطلوبی داشته باشد. این را خود کالم هم مورد تایید و تاکید قرار می دهد.
تنها دلیل کالم برای این قطع رابطه آن است که دیگر نمی خواهد اوقاتش را بیهوده و با حرف های بی خاصیت بگذرند. او می گوید که عمرش تلف شده و به پایان نزدیک می شود، بدون آنکه اثری داشته باشد و ...
بقیه در کامنت های خودم: