کتابخانهٔخیابان64
؛ اگاتا با شنلی قرمز رنگ و یونیفرمی به سیاهی شب مقابل دلمیرا زانو زد.
در سمت راست او فرزندانش ویولت و ویلیام با لباس هایی مشکی تعظیم کردند و به خالهشان مینگریستند.
و در سمت چپ اگاتا ، الکساندر با یونیفرم و شنلی مشکی زانو زده بود.
آگاتا دست بر دیوارهی تابوت گذاشت این بود اخرین دیدارش با ملکهی فَقید.
آرام زبان باز کرد و با بغضی گلوگیر گفت:« دلمیرا ، ملکهی نور برای وداع زوده نه؟ میدانم که مدت هاست نخوابیدی موعودش رسیده ، زمان خوابیدنی اسوده برای تو! آرام چشم بر هم بزار و به خواب برو گ آسوده باش که من به سوگندم وفادارم و انتقامت رو خواهم گرفت و مژده بده ، که حالا غم دوری از خانوادهات به اتمام رسید.
بدرود دلمیرا ، بدرود محافظ نجیب نِلِسوِن.
آگاتا بلند شد ، تاج بر سر او و السکاندر گذاشته شد! و حال آگاتا در اخر تمام پسوند های نامش ، نام سرزمینش را نیز گرفت!
پس از او فرزندانش و سپس نوادگانش و اینگونه اگاتا ، ملکهی جدید ، شد بنیانگذار خاندان نور.
اما دلمیرا از یادها نرفت و به ملکهیبزرگ مشهور شد!
به شخصی که مانند نامش ، محافظ نجیبی بود برای کشوری بود که بر ان سیزده سال حکومت کرد.
و آری ، دلمیرا داستان شد اما نه داستانی که مادران برای کودکانشان تعریف کنند! او شد داستانی که همه دربارهاش صحبت میکردند ، در همه جا ، او به اسطورهاس افتخار افرین برای مردمانش تبدیل شد.
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten | #PartofmyNovel
کتابخانهٔخیابان64
؛ قلم ِدر دستان ِمن و تو ، همان سلاحیست که میتواند هم نقش خوب را بازیگری کند و هم نقش بد را ! میتواند بکشد ، زندگی ببخشد ، اشک جاری کند ، غم در دل بیاندازد!
قلم ، سه حرف است و یککلمه ، اما هزاران راز نحفه در درون قلب خود جای داده است! رازها و خاطرات ، خاطرات و داستانها ،داستانها و حماسهها !
او همان وسیلهای است که میتواند منجر به ساخت دنیایی در آن سوی تفکر ها بساز.
و یا شخصی را خالق باشد ، و به وسیلهای جان ببخشد ! ابر را گریان ببیند و آسمان را غران ، زمین را تشنه و گُل را خسته! و اینجا آغاز ِسخنیاست که گفتنذ نویسندگان خطرناکاند اما آن کسی که چنین گفت بیخبر است که قلم خطرناک است ، نه نویسنده! و تا وقتی قلم در دستان نویسندهای نباشد، هیچ دنیایی ساخته نمیشود و هیچ شخصی خلق نخواهد شد ، قلم ، قلب را نوازش میکند و مغز را قلقلک میدهد و دنیاها و انسان ها و حماسه ها را میآفریند!
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
کتابخانهٔخیابان64
؛ صدا صدای آینده است! نوای روزگارانی که در نزدیکی ما و شاید نیز دور از ما ،در انتظار ماست.
او ایستاده ، بر آخر ِپله های صعود ، لبخندی دارد که شبیه لبخند ِماست. لبخندی منتظر!
او به طوفان های ما مینگرد ، آنها را خوب به خاطر میسپارد ، جای دردها و زخم هارا خوب حفظ میکند!
او من و توست در آینده ، بر این زخم ها نمک نمیپاشد! دردها را تازه نمیکند و طوفان هارا برنمیگرداند.
او به یاد میاورد برایت ، وقتی از این تنگنا ها طوفان ها رها شدی و صعود نمودی و به او رسیدی ، برایت به یاد میآورد دردها را تا بگوید که از یاد نبر ، این تلاش تو ، صعود را تقدیمت کرد ، دردها تو را ساخت زخم ها تو را به بالا کشاند!
او ، بر تو میخندد ،منتظر من و توست تا به او برسیم و پس از هربار ناامیدی ما ،تکهای از روحش ناپدید میشود!
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten