eitaa logo
کتابخانهٔ‌خیابان64
77 دنبال‌کننده
64 عکس
1 ویدیو
0 فایل
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ اینجا چای دم‌میکنیم با رایحه‌ی بابونه ، در میان کتابهای ِشعر و دست نویس های کوچک‌‌☕️ ‌ با من حرف بزن ؛ https://harfeto.timefriend.net/17374853167601 ‌ ‌ ‌ ‌ این‌کتابخانه‌‌قدیمی‌به‌ایتا‌بازگشت٭ قفسه‌ی‌73 : @MyNovels73
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌؛ عشق ، در میان آدمها که جاری شود ، رنگهای نقاش‌ها جلا میابند و نقش‌هایشان با روحی از عشق زنده می‌گردند. کتابخوان ها ، در میان خطوط کتاب به دنبال معشوق خویش‌اند و کتابدارها ، در میان همان کتاب‌ها او را میابند. و نویسندگان ، نویسندگان عشق را مینویسند برای او ، قلمشان مملو از نور و خط به خط نوشته‌هایشان آکنده میشود از عشق و احساسات. و آدمهای عادی ، عاشق که میشوند ، با گل رزی و یا بوسه‌ای ناگهانی ، عشق را میان زندگیشان تزریق می‌کنند. اما من چه؟ من چگونه عاشقی‌ام؟ منی که نه قلمی قهار و نه روح نقاشی چیره دست را دارم. من حتی نمیتوانم بوسه‌ای گرانقدر را تقدیمت کنم. گاهی میگویم شاید من ، آن کسی که باید باشم برایت نیستم ، شاید احساسات تو تنها از روی وظیفه‌ایست که نسبت به من داری! حتی گاهی حق میدهم که نباشی و نخواهی که بمانی و روزی برسد که معشوقه‌ی واقعی‌ات را ، کسی که لایق کنار تو بودن باشد را پیدا کنی و آنگاه دیگر منی نیست که آزارت بدهد. میدانم که گاهی آزارت میدهد ، شاید همیشه ، اما دوستت دارم و نه میتوانم بنویسمش و نه میتوانم نقشش را بکشم و حتی نمیتوانم چون مردمی عادی ، دوستدارت باشم و همین باشد کلام کوتاه من ، نوشته هایی که شاید هیچ‌گاه پیدایشان نکنی. دوست دار ِتو ، من. ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 | |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانهٔ‌خیابان64
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌؛ می‌شود زمان را نگه داشت ؟و ایا می‌شود به عقب بازگشت ؟ وقت بازگشت است ، برای ما ! گم کرده‌ای داریم که دیر متوجهٔ نبودش شدیم ، دیر جای خالی‌اش را حس کردیم ، دیر صدایش را شنیدیم! گم کردهٔ ما زیباست ، میان ِکوچه نشسته است و نارنجی را میان دستانش گرفته و آرام می‌گرید ، آرام اشک های مروارید مانندش بر گونه هایش می‌لغزند! ‌ ‌گم کردهٔ من ، کودکی‌ست که مدتها پیش به قول آن شاعر ، نامش از دستم افتاد و گم گشت! کودکی که با لبخند ِمن ، می‌خندید و چشمانش چقدر شبیه من است ! گم کرده‌ی من ، دخترک ِشیرین ِکودکی‌هایم! من سالهاست که نوای گریه‌ات را نشنیدم ! و من سالهاست تو را فراموش کردم! فراموش کردم که کودکی در انتظار ِمن ، در درون من است! افسوس که زمان باز نمی‌گردد و آنچه گم کرده‌ام ، تا ابد گم شده و در میان تاریخ رها‌شده ، باقی خوآهد ماند. ‌- کتابخانه‌ی‌خیابان64 | به نوشته‌ی اِلدا✍🏻 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا