خانۀانتهایخیابان۲۴۵؛
_
دست و پامو که گم میکنم، رو خاکت میوفتم کربلا..
خانۀانتهایخیابان۲۴۵؛
امروزِ صورتی. بیستودومِاسفندماه / یک.چهار.صفر.سه
- قهرم.
- نمیشه نری؟
- موقع پیازپوستکَندن دقودلیِ یه هفتهم رو خالی میکنم.
- باورم نمیشه اومدی!..
- من میخوام تولید محتوا کنممم.
- وای نور خورشید و ظرفایگلسرخ و پشتی های قدیمی.. واییی.
- باشه ولی قرار نبود اسداللهی اینجوری بخونهه. گریه-
- امروز چقدر صورتی شدی.
- هیچکی مهم نیست، به خاطر تو فردا رو میخواستم بیام.
- تو چشمام نگاه کن.
- " بده من چایی بریزمم. + نه تو زورت نمیرسهه."
- " بچه ها آش بخوریننن. + نه باز واسه لازانیا جا نداریممم."
- بچه ها چایی میخورین؟ ( پرسیدن این سوال برای بار ۴۲۷۷۴۹۹۳۳۰ اُم.)
- تو شمشیر نمیخوای فقط یک نگاه کن.. مداحی*
- به نظرم بعد لازانیا فرنی نخور و به بدنت رحم کن.
- ظرفا رو کی بشوره؟ آقای ایییکس.
- دلم میخواد هر دوجا کنارت باشم.
- اگه بیام که میزنم تو گوششش.
- وای ایشاللهه تا آخر عمرم دیگه خانومِ فلانی رو نبینممم. + ایشاللله.
- من اگه ببینمش ده متر اونور تر میشینم والاا.
- وای اینجوری نکن گوگولیی.
دیگران در تب و تابِ شب عیدند ولی..
مثل یک سالِ گذشته به تو مشغولم من..
هدایت شده از ٫ 𝘓𝘦𝘢 ٫
"انني لا أخبر أحداً بك
لكنك تفيض من عيني"
من از تو به كسی نمیگويم،
از چشمانم سرازير میشوی..