هر انسانی سزاوار این است که حداقل یک دوست داشته باشد که بتواند سر ترسها و رازهایش، سر احساس گناه و شادیاش به او اعتماد کند. هرکسی سزاوار یک نفر است که بتواند به چشمهایش نگاه کند و بگوید: تو کافی هستی، تو با تمام زخمهات، بینقصی.
کنار گذاشتن آدما ساده نیست ؛ اما وقتی به رفتارشون بیشتر توجه میکنی میفهمی که تو فقط برای اونا مثل یک ابزار عمل میکنی و هروقت که بهت نیاز داشته باشن ازت استفاده میکنن و اگه فایده ای براشون نداشته باشی حذف میشی ، پس کنار بزار قبل از اینکه حذف بشی.
« به پایان فکر نکن، اندیشیدن به پایان هر چیز ، شیرینی حضورش را تلخ میکند؛ بگذار پایان تو را غافلگیر کند، درست مثل آغاز »
- صادق هدایت
راستش را بخواهی محبوبِ من؛ رویایی نداشتم که بخواهم برای تو از آن دست بکشم. هیچچیز نداشتم. تو رویا را ساختی و بال و پر دادی. سبز کردی، شکوفه دادی، برایش ثمره ساختی و آن را چیدی. یقین دارم اینکه رویایِ من شدی والا تر از دست کشیدنم از رویا بود. حالا همه چیزی. اولین چیزی. آخرین چیزی.
مهم نیست چی باشه اگه درسه، اگه کاره، اگه خوابه، اگه تفریح، اگه گردش اگه واقعا بهت آرامش میده انجامش بدهو خیالت راحت باشه که بیهوده نیست چون هدف این زندگی، رسیدن به آرامشه.
«به هیچ کاری نمیتوانم علاقمند بشوم و اصلاً مسایئی برایم پیش آمده که گفتن و یا نوشتنش هم احمقانه به نظرم میآید. فقط میدانم که خسته هستم و هیچ چاره ای هم ندارم و یا دارم اما حوصله کوچکترین اقدام حتی تکان دادن سر انگشت را هم ندارم»
«داشتم دفتر خاطراتم و مرور میکردم، دیدم چقدر همه چی فرق کرده ،همه چیزای پیش پا افتاده ای که یروزی برام عجیب ترین آرزوم بود الان عادی ترین چیز ممکنه، بعضی وقتا نیازه برگردی عقب تا قدر چیزی که الان هستی و بدونی،اینکه آرزو های بچگیت و زندگی کنی لذت بخش ترین چیز دنیاعه.»
"گذر ما از این دنیا انقدر زودگذر است که تنها چیزی که من را آرام میکند این است که بدانم من توانستهام نزدیکترین چیز به خودم باشم."
فریدا کالو ִֶָ 𓂃
همه ما یک عذرخواهی به خودمان بدهکاریم، زمانی که برای نگه داشتن آدمهای اشتباه در زندگیمان پافشاری کردیم. آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم، جایی که باید میرفتیم اما ایستادیم و آن هنگام که از هیچ و پوچ رویا ساختیم و ذوق کردیم.
نه حال بیرون رفتن دارم نه حوصله خونه نشستن،نه حوصله کسیو دارم نه دلم میخواد تنها باشم،نه کاری دارم انجام بدم نه بیکارم،نه خوابم میاد نه دلم میخواد بیدار باشم،نه حوصله حرف زدن دارم نه دلم میخواد بریزم تو خودم،نه افسردگی دارم نه خوشحالم
- من عجیبم ؟
حقیقت اینکه مردم از چیز های مبهم استقبال نمیکنن. اون ها میخوان همه چیز واضح جلوی چشمهاشون باشه و سعی نمیکنن درباره مسائل یا حتی کلمات ذرهای فکر کنن .
بهنظرم آمد که همه مرا ترک کرده بودند.
به موجودات بیجان پناه بردم. رابطهای بین من و جریان طبیعت، بین من و تاریکیِ عمیقی که در روح من پایین آمده بود تولید شده بود.
این سکوت یکجور زبانی است که ما انگار نمیفهمیم. - صادق هدایت
نمیدونم تا حالا همچین احساسی داشتی یا نه. اینکه بخوای یه هزار سالی بخوابی، یا فقط وجود نداشته باشی، یا از وجود داشتنت بیخبر باشی، یا همچین چیزهایی. - استیون چباسکی
دوست دارم دوربینمو بردارم و برم توی خیابون از هرچیز کوچیکی که میبینم، از نیمکتهای خالی تا تهمونده سیگار روی ریشه درختها عکس بگیرم. اما نه دوربین دارم نه حال بلند شدن از زیر کولر.
خدایِ من،اگر قرار است در انتها فراموش شویم،چرا به وجود آمده ایم؟
چرا سال ها رنج میکشیم و در انتها،به گونه ای فراموش خواهیم شد که گویی وجود نداشته و دردی نکشیده ایم.