💠 سلام دوستان و همراهان ارجمند
سحر دومین روز از ماه مبارک رمضان بخیر
✍ انشاالله توفیق داشته باشیم تا آخرین روز ماه مبارک در خدمت شما خوبان باشیم، و همگی از فیوضات سحرها و اوقات ناب این ماه بهره ببریم.
✔️ ویژه برنامه های رمضانی ما:👇👇👇
📚۱: #مسابقه_روزانه_رمضان
🇮🇷۲: #با_شهدای_شهرستان
📸۳: #پویش_سلفی_با_پدربزرگ_و_ مادر بزرگ
عکس خویش انداز دید و بازدید عید در کنار پدربزرگ ها و مادربزرگ ها
🌳۴: #پویش_درختکاری_خانوادگی
کاشت درخت مثمر به یاد شهدا و درگذشتگان
🌙۵: #پویش_افطاری_ساده
🏞۶: #مسابقه_چالش_عکس
🥡۷: #ایستگاه_نقاشی
📗۸: #ایستگاه_مطالعه
📠۹: #سواد_رسانه
📻۱۰: #رادیو_رمضان
🕌۱۱: #دعای_روز
🔹 استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز است.
⏪️ ارتباط با ما👇👇
💠 https://eitaa.com/DiDgahV
🔹 عضویت در صفحه شهرستان👇👇
💠 https://eitaa.com/joinchat/3809607702Ce068920afb
💠 سلام دوستان و همراهان ارجمند
#صبح سومین روز از ماه مبارک رمضان بخیر
✍ انشاالله توفیق داشته باشیم تا آخرین روز ماه مبارک در خدمت شما خوبان باشیم، و همگی از فیوضات سحرها و اوقات ناب این ماه بهره ببریم.
✔️ ویژه برنامه های رمضانی ما:👇👇👇
📚۱: #مسابقه_روزانه_رمضان
🇮🇷۲: #با_شهدای_شهرستان
📸۳: #پویش_سلفی_با_پدربزرگ_و_ مادر بزرگ
عکس خویش انداز دید و بازدید عید در کنار پدربزرگ ها و مادربزرگ ها
🌳۴: #پویش_درختکاری_خانوادگی
کاشت درخت مثمر به یاد شهدا و درگذشتگان
🌙۵: #پویش_افطاری_ساده
🏞۶: #مسابقه_چالش_عکس
🥡۷: #ایستگاه_نقاشی
📗۸: #ایستگاه_مطالعه
📠۹: #سواد_رسانه
📻۱۰: #رادیو_رمضان
🕌۱۱: #دعای_روز
🔹 استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز است.
⏪️ ارتباط با ما👇👇
💠 https://eitaa.com/DiDgahV
🔹 عضویت در صفحه شهرستان👇👇
💠 https://eitaa.com/joinchat/3809607702Ce068920afb
💠 سلام دوستان و همراهان ارجمند
#صبح چهارمین روز از ماه مبارک رمضان بخیر
✍ انشاالله توفیق داشته باشیم تا آخرین روز ماه مبارک در خدمت شما خوبان باشیم، و همگی از فیوضات سحرها و اوقات ناب این ماه بهره ببریم.
✔️ ویژه برنامه های رمضانی ما:👇👇👇
📚۱: #مسابقه_روزانه_رمضان
🇮🇷۲: #با_شهدای_شهرستان
📸۳: #پویش_سلفی_با_پدربزرگ_و_ مادر بزرگ
عکس خویش انداز دید و بازدید عید در کنار پدربزرگ ها و مادربزرگ ها
🕌 ۴: #پویش_بچه_های_مسجدی
کاشت درخت مثمر به یاد شهدا و درگذشتگان
🌙۵: #پویش_افطاری_ساده
🏞۶: #مسابقه_چالش_عکس
🥡۷: #ایستگاه_نقاشی
📗۸: #ایستگاه_مطالعه
📠۹: #سواد_رسانه
📻۱۰: #رادیو_رمضان
🕌۱۱: #دعای_روز
🔹 استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز است.
⏪️ ارتباط با ما👇👇
💠 https://eitaa.com/DiDgahV
🔹 عضویت در صفحه شهرستان👇👇
💠 https://eitaa.com/joinchat/3809607702Ce068920afb
💠 سلام دوستان و همراهان ارجمند
#صبح پنجمین روز از ماه مبارک رمضان بخیر
✍ انشاالله توفیق داشته باشیم تا آخرین روز ماه مبارک در خدمت شما خوبان باشیم، و همگی از فیوضات سحرها و اوقات ناب این ماه بهره ببریم.
✔️ ویژه برنامه های رمضانی ما:👇👇👇
📚۱: #مسابقه_روزانه_رمضان
🇮🇷۲: #با_شهدای_شهرستان
📸۳:#پویش_سلفی_با_پدربزرگ_و_مادر_بزرگ
🕌 ۴: #پویش_بچه_های_مسجدی
🌙۵: #پویش_افطاری_ساده
🏞۶: #مسابقه_چالش_عکس
🥡۷: #ایستگاه_نقاشی
📗۸: #ایستگاه_مطالعه
📠۹: #سواد_رسانه
📻۱۰: #رادیو_رمضان
🕌۱۱: #دعای_روز
🔹 استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز است.
⏪️ ارتباط با ما👇👇
💠 https://eitaa.com/DiDgahV
🔹 عضویت در صفحه شهرستان👇👇
💠 https://eitaa.com/joinchat/3809607702Ce068920afb
#ایستگاه_مطالعه
🔹 حتما بخونید حتما
آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو...
رفتم توی مغازه کامپیوتری گفتم:ببخشید این تبلت من یهویی خاموش شد...
مغازه دار گفت: بله حتماً یه نگاهی بهش میندازم، ممکنه ال سی دیش سوخته باشه
اگه سوخته بود عوضش کنم؟؟
گفتم: بله حتماً خیلی احتیاج دارم بهش
گفت: فردا بعد از ظهر بیاید تحویل بگیرید.
روز بعدش رفتم و تبلتو سالم بهم تحویل داد
پرسیدم، هزینش چقدر شد؟
گفت: هیچ چیز مهمی نبود فقط کابل فلتش شل شده بود ، سفتش کردم همین...
تشکر کردم اومدم بیرون
نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد میتونست هر هزینهای رو به من اعلام کنه!
خودم رو آماده کرده بودم برای این موضوع.
کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش.. گذاشتم رو پیشخوان و بهش گفتم: دنیا،
به آدمهایی مثل شما نیاز داره لطفاً هیچ وقت عوض نشو...!
از بالای عینکش نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.
لبخندی زد و گفت: عین جمله پدرم را تکرار کردید
حیف که ماه پیش از دستش دادم و از دنیا رفت...
تسلیت گفتم و ازش خداحافظی کردم.
در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدمها به تدریج اتفاق میافته...
تنها چیزی که میتونه ما رو تو مسیر درستکاری و امانت داری حفظ کنه،
یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه
پس
آدمِ خوب هیچ وقت عوض نشو 🙂🌸
از هزاران یک نفر اهل دلند
مابقی تندیسی از آب و گلند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
دعایِ مامان
مامان همیشه برای من دعا میکنه...
یک روز که خیلی گرفتار بودم به مامانم گفتم:میخوام زنگ بزنم بگم بابا برام دعا کنه، مامانا از بس دعا میکنن،گوشهای خدا عادت کرده، زیاد بهش توجه نمیکنه...
ولی باباها کم پیش میاد دعا کنن،
وقتی دعا میکنن، خدا میگه:عه! داره دعا میکنه؟ بزار ببینم چی میگه؟؟😅
مامان هیچ چیز نگفت و سکوت کرد...
چند ساعت بعد،مشکلم به طرز معجزه آسایی حل شد،در حالی که هنوز به بابام زنگ نزده بودم...
به مامان زنگ زدم و گفتم:مامان انصافا بگو توی این فاصله کوتاه،چه کردی که معجزه شد؟؟
گفت: هیچی! به خدا گفتم: من همین دعا کردن از دستم برمیاد...
نزار بچم از دعای من و مهمونی تو ناامید بشه ،
بزار اگر به دعا کردنه، خودم واسش کافی باشم همین...!
و من ایمان آوردم که خدا،
از دریچه قلب مادران به ما نگاه میکند...
و زمین خوردن چه زیباست اگر قصد، بوسیدن پای مادر باشد🌸
#ایستگاه_مطالعه
👥فکر میکنی یکی از دلایل اصلی طلاق چی میتونه باشه؟؟
خب اگه من بخوام بگم میگم دخالت مکرر خانوادهها...
چون وقتی خانوادهها دائم به زندگی زوج سرک بکشند،
باعث میشه که تنشها بیشتر بشه و زوجها نتونن فضای خصوصی خودشون رو داشته باشند..
📌مثلاً اگر خانوادهها شروع کنند به دخالت توی تصمیمات و نظر دادن درباره مشکلات یا حتی انتقاد از همسر،
همه اینها فشار زیادی رو میذاره..
اینجوری ممکنه احساس بشه که شریک زندگی حمایت کافی از شما نمیکنه،
چون بیشتر توجه ش به خانوادهاش میره تا به شما.!
📎پس موضوع مهم اینه که وقتی ازدواج میکنی اولین چیزی که باید توی رابطت بهش توجه کنی همسرته!
یعنی باید رابطت رو بدون دخالت خانواده پیش ببری تا بتونی اونو حفظش کنی...
🔴 اما اگه هنوز توی ذهن شما خانواده اولویت داره و برای هر تصمیمی باید با مامان، بابا یا خواهرت مشورت کنی،
یعنی هنوز استقلال فکری نداری...
👈 این یعنی اگر هنوز فکر میکنی باید همه چیز رو با خانوادت هماهنگ کنی،
باید بگم تو ازدواج به مشکل زیادی میخوری...❌
تو ازدواج زوجین باید بتونن تصمیمات مهم زندگیشون رو خودشون بگیرن!
با این کار میتونن با شریک زندگیشون یه رابطه سالم و موفق بسازند...
اگه هم خانوادهات دائماً دخالت میکنند برای جلوگیری از این مشکلات باید مرزهای مشخصی برای تعامل با خانوادهها تعیین کنین.
پس اگر شما هم توی این موقعیت هستین بهتره که مرزها رو دوباره مشخص کنید و روی استقلال خودتون بیشتر کار کنید تا رابطه شما بهتر پیش بره...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
از قدیم گفتن اگر کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم...
یک روز بهم گفت: فردا میخوام برم شیراز!
گفتم: منم کار دارم باهات میام
سر وعده اومد در خونمون سوئیچ ماشینو دو دست تعارف کرد
و گفت: بفرما شما رانندگی کنید...
گفتم: ممنون حالا خسته شدی من میشینم.. معرفت اول
رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستم از دکه یه چیز خوردنی برای تو راه بگیرم
رفتم از دکه اولی بخرم، گفت: بیا از اون یکی بخریم...
گفتم: آخه چه فرقی داره؟؟؟
گفت: اون مشتریاش کمتره تا کسب و کار اونم بگرده!
ایستگاه خروجی شهر گفتم: صبر کن دو تا مسافر سوار کنیم، هزینه بنزینمون در بیاد..
گفت: این مسافرکشها منتظر مسافرن،
گناه دارن روزیشون کم میشه...
بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد
اونو سوار کرد،
مسیرش کوتاه بود پول که ازش نگرفت هیچ،یه ۵۰۰۰ تومانی هم بهش داد...
گفتم:رفیق معتاد بودا..
گفت: باشه اینها قربانی دنیا طلبان روزگار هستن،مهم اینه که به نیت خوشنودی خدا این کارو کردم...
رسیدیم کنار قبرستان شهر یک آدم حدوداً ۴۰ ساله یک مشما قارچ کوهی دستش بود.
بهش گفت:همش چند؟!
گفت: ۲۰۰ هزار تومان ازش خرید.
گفتم: رفیق انقدر ارزش نداشتا!!!!
گفت: میدونم میخواستم روزیش تامین شه.
رسیدیم شیراز پشت چراغ قرمز یه بچه ۱۰ ساله چند تا دستمال کاغذی داشبوردی دستش بود گفت ۴ تا ۵۰ هزار تومان ۴ تا ازش خرید.
گفتم: رفیق انقدر ارزش نداشتا !!!
گفت: میدونم میخواستم روزیش تامین بشه گناه داره تو این آفتاب وایساده.
از روی یک پل هوایی رد میشدیم یک پیرمرد دستگاه وزن جلوش بود یکم رد شدیم یه دفعه برگشت و گفت میای خودمونو وزن کنیم؟!
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد کجا روزیش تامین بشه؟؟
گفتم : باشه یه پولی بهش بده بریم گفت: نه!
غرورش میشکنه این کار میشه گدایی اینجوری میگه کاسبی کردم.
یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی ؟!
گفتم: رفیق بچههات بودن ؟؟
گفت: نه یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم اون بود زنگ زد
گفتم چقدر بهش میدی؟ گفت: سه مرحله در سال ۹۰۰ هزار تومان اول مهر عید و تابستان سه تا ۹۰۰ تومن.
تو راه برگشت هم سه تا کودک آویشن کوهی خرید
گفت: اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه..
میدونین من تو این سفر چقدر خرج کردم؟؟
۵۰ هزار تومان
یه بستنی برای خودم و رفیقم خریدم، چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود..
من کارت داشتم رفیقم پول نقد گذاشته بود به من اجازه نمیداد حساب کنم..
شغل رفیق من چی بود؟
برقکش لوله کش تعمیرکار یخچال و کولر آبگرم کن،
یه مغازه خیلی کوچیکم داشت...
چه ماشینی داشت؟؟ پراید ۹۵
میدونین رفیقم چند سالش بود؟؟۳۴ سال
میدونی من چکاره بودم؟؟کارمند بودم
باغ هم داشتم
میدونین چه ماشینی داشتم؟؟ هیوندای سوناتا
کلکش زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره...
دوستم یه جمله گفت به دلم نشست دستایی که کمک میکنند مقدستر از لبهایی هستند که دعا میکنند
بند مخلص خدا بودم به حرکت نه ادعا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
نامزد که کردم یکی از دوستان به جای تبریک گفت: حالا اولشه وایسا....
عقد کردم گفتن: این دوران شیرینشه تازه بزار ازدواج کنی...
دو سال بعد از ازدواجم همکارم گفت: برات انگشتر خریده ؟؟؟
حالا شما تازه عروس دومادین اول راهین...
۵ سال گذشت و اطرافیان معتقد بودند باید بچه بیاد تو زندگیمون تا حالیمون شه...
حامله که شدم هرکی منو میدید،میگفت:
دوقلو باردار شدی؟؟؟
الان اول راهی هنوز بزار برسی به آخراش، دیگه نمیتونی تکون بخوری!!!
ماه هفتم رفتیم یه سفر حسابی و کلی خوش گذروندم...😇
آخر بارداری گوشی دستم میدیدند میگفتند:
حالا صبر کن دو ماه دیگه به دنیا اومد بهت میگم...
گوشی بازی که هیچی وقت نداری سرتو بخارونی!!!
همچنان اطرافیان بر این عقیده هستند که،
بچههای تو الان ۱۶ ماهشونه و تو این سن ۸ شب خوابن...
بزار بزرگتر شم بهت میگم..!
و این مسابقه مسخره که بقیه منتظرند ببینند ما کی اعلام بدبختی میکنیم همچنان ادامه داره
کاش یاد بگیریم یکم برای بقیه آرزوهای خوب بکنیم
همه میدونیم که زندگی پر از سختی و چالشه
حتی اگه یکی اهل آسون گرفتن باشه،نیازی نیست مدام اینو فرو کنیم توی چشم همدیگه...
خوب باشیم و خوبی رو رواج بدیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه...
گفت: یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه...
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم کمکت میکنم!
گفت: دارم میمیرم.
گفتم: یعنی چی؟؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه...
گفتم: دکتر دیگهای؟؟خارج از کشور؟؟یا..!
گفت: نه همه اتفاق نظر دارند،
گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد...
گفتم: خدا کریمه ان شالله که بهت سلامتی میده..
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
یعنی اگر من بمیرم خدا کریم نیست؟؟
فهمیدم آدم فهمیدهایه و نمیشه سرشو گول مالید...
گفتم: راست میگی حالا سوالت چیه؟!
گفت:من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم، خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیاومدم،
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یک روز به خودم گفتم:
تا کی منتظر مرگ باشم؟!
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم...
اما با مردم فرق داشتم چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت!
خیلی مهربون شدم دیگه رفتارهای غلطِ مردم اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بزار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن😅
آخه من رفتنیم و اونا انگار نه....!
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم و ظلم نمیکردم، دوسشون داشتم...
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم..
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیرمردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم...
الغرض اینکه این ماجرا منو حسابی آدم خوبی کرد
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن را قبول میکنه؟؟؟
گفتم: بله اونجور که یاد گرفتم و به نظر میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه..
آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر...
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟!
گفت:معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز
یه چرتکه انداختم و دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم...🤔
با تعجب گفتم: بیماریت چیه؟؟
گفت: بیمار نیستم
هم کفرم داشت در میومد هم از تعجب داشتم شاخ در میآوردم
گفتم: پس چی؟؟!!!
گفت: فهمیدم مردنیام...
رفتم دکتر،
گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟؟
گفت: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز هم گفتن نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی بودنش فرق داره مگه
خندید رفت و دل منو با خودش برد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
مامان صدا زد،
بپر سه تا سنگک بگیر بیار...
اصلا حوصله نداشتم،
گفتم:من که پریروز نون گرفتم..
مامان گفت: خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد، الان نون نداریم
گفتم: حالا چرا سنگک؟
مگه لواش چه عیبی داره؟؟؟
مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره!
گفتم: صف سنگک شلوغه، اگر نون میخواید لواش میخرم!
مامان اصرار کرد سنگک بخرم قبول نکردم
مامان عصبانی شد و گفت: بس کن!
تنبلی نکن مامان جان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا چی میشه مگه؟؟
این حرف بیشتر عصبانیم میکرد،
آخه همین یک ساعت پیش حیاط رو شسته بودم...
داد زدم حالا که اینجوری شد اصلاً نونوایی نمیرم هر کاری دلت میخواد بکن...
داشتم فکر میکردم خواهرم بدون اینکه کار کنه توی خونه عزیز و محترمه،
منم همه کارا رو انجام میدم بازم حرف و کنایه میشنوم!
لجم گرفت دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی.
حالا مامان مجبور میشه به جای نون برنج درست کنه... بدم نیست!
با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم روی دنده لج و اصلاً قبول نمیکنم...
اما این دفعه صدای در خونه رو شنیدم!
اصلا انتظارشو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی...
آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و کارای خونه خیلی خستهاش کرده بود.
اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بخواد بره نونوایی.
راستش پشیمون شدم،
فرصت جبران هم بود ما غرورم اجازه نمیداد!
سعی کردم خودمو بزنم به دنده بیخیالی و مشغول کارای خودم بشم،
اما اعصابم آروم نمیگرفت...
یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد...!
به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد..
مثل همیشه موبایلشو جا گذاشته بود.!
دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد کرد نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید
و گفت:توی مسیر بودم میگفتند که یه خانم تصادف کرده.
خیابون خیلی شلوغ بود،
فکر کنم خانم کارش تموم بود!
گفتم: نفهمیدی کی بود؟
گفت: من اصلاً جلو نرفتم!
دیگه نگران شدم...
رفتم تا نونوایی نزدیک خونه،
اما مامان اونجا نبود!
یه نونوایی دیگه سراغ داشتم،
رفتم اما اونجا هم تعطیل بود...
دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره..
تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم،
که دیگه تکرار نشه این کارام
وقتی رسیدم خونه انگشتمو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم درو باز کنه...
اما صدای مامانم شنیدم که میگفت:
بلد نیستی درست زنگ بزنی؟؟
تازه متوجه شدم چقدر صدای مامانم قشنگه
نفس عمیقی کشیدم وگفتم: الهی شکر...
و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند که دومی ندارند
پس تا هستند قدرشونو بدونیم
افسوسِ بعد از اونها هیچ دردی را دوا نمیکنه...🙂
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh
#ایستگاه_مطالعه
قدیمای کارگر عرب داشتیم که خیلی میفهمید،
اسمش قاسم بود!
از خوزستان کوبیده بود اومده بود تهران برای کارگری..
اولا ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوسا...
خیلی جنم داشت،
بعد از چهار ماه شد همه کاره کارگاه
حضور غیاب کارگرا، کنترل انبار، سفارش،خرید،
همه چیز...
قشنگ حرف میزد!
دایره لغات وسیع داشت...
تن صداشم خوب بود شبیه آلن دلون،
اما مهمترین خاصیتش همین بود که گفتم، قشنگ حرف میزد!
یک بار کارگره مُقنِی قوچانیمان،
رفت توی چاه ۶ متری که خودش کنده بود،
بعد خاک آوار شد روی سرش!
قاسم پرید به رئیس کارگاه خبر داد
رئیس کارگاه اونقدر هول کرده بود یادش رفت زنگ بزنه آتش نشانی...
قاسم موبایل رئیس کارگاه از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد
گفت: کارگرم زیر آوار مونده
خیلی خوب و خلاصه گفت..!
تهشم گفت: بیچاره دوتا دختر داره... خودشم شناسنامه نداره
اگه بمیره دست یتیماش به هیچ جا بند نیست...
بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کنه برای پس زدن خاکها ...!
تا آتش نشانی برسه رسیده بود به سر مقنی.
دقیقاً زیر چانهاش...
هنوز زنده بود
اورژانس اومد و یک ماسک اکسیژن زد روی دهنش..
آتشنشان ها اومدند و بعد از چک گفتند: ۴ ساعت طول میکشه....
چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک نفره کنده بودش🥲
بعدم شروع کردند
همه چیز فراهم بود
آتشنشان، پرستار، دم دستگاه،
رئیس کارگاهم بود
فقط امید نبود...
مقنی سردش بود و ناامید بود...
قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی براش حرف زدن...
میخواست امید بدهد...
همه میدانستند خاک رس و برف چهار روز مانده چقدر سرد است
مخصوصاً اگر قرار باشد ۴ ساعت لا به لای آن باشی...
اما قاسم کارش را خوب بلد بود
خوب میدانست،
کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند
اگر درست مصرفشان کند..!
چهار ساعت تمام ماند کنار مقنی
ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را رنگ کرد..
آب سبز قرمز
امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش
۴ ساعت تمام...
مغنی زنده ماند
بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند...
آدمها توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان
زندگی از ازل تا به ابد خاکستری بوده و هست
فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد به روی این ابر خاکستری
رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند...
کلمات را قبل از انقضا درست مصرف کنید
قاسم زندگیمان را پیدا کنیم
قاسم زندگی یکدیگر باشیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔺صفحه خبری شهرستان ورزنه
🔹https://eitaa.com/Svarzaneh