⭐️
ای درویش...!
به یقین بدان که مسافرانیم
و احوال عالم هم مسافر است...
اگر دولت است میگذرد
و اگر محنت است میگذرد...
اگر دولت داری اعتماد بر دولت مکن
و اگر محنت داری دلتنگ مشو،
که معلوم نیست که
ساعتی دیگر چون باشد...
و در بند آن باش که راحت میرسانی
و آزار نرسانی...
#شیخ_عزیزالدین_نسفی
انسان کامل
⭐️
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
خرد مست
و ملایک مست
و جان مست
هوا مست
و زمین مست،
آسمان مست...
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
یکی از جرعهای گردیده صادق
یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار
می و میخانه و ساقی و میخوار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
گلشن راز
شیخ محمود شبستری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
عقل با عشق برنمیآید
جور مزدور میبرد استاد
آنکه هرگز بر آستانهٔ عشق
پای ننهاده بود سر بنهاد
روی در خاک رفت و سر نه عجب
که رود هم در این هوس بر باد
مرغ وحشی که میرمید از قید
با همه زیرکی به دام افتاد
همه از دست غیر ناله کنند
سعدی از دست خویشتن فریاد
#سعدی. کلیات سعدی. «غزلیات». به تصحیح #محمدعلی_فروغی. تهران: هرمس. ١٣٩٩. چاپ ۴. صفحهٔ ۶۱۹
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
عقل با عشق برنمیآید جور مزدور میبرد استاد آنکه هرگز بر آستانهٔ عشق پای ننهاده بود سر بنهاد روی
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
#سعدی🍃
"دو بال کوچک نارنجی"
هیچ کس وسوسه اش نکرد، هیچ کس فریبش نداد. او خودش سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت.
او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه بهشت رسید، ایستاد. انگار چیزی می خواست بگوید. چیزی اما نگفت. خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت: برو، زیرا که اشتباه کردی.
اما اینجا خانه توست، هر وقت که برگردی و فراموش نکن که از اشتباه به آمرزش راهی است.
او رفت و شیطان مبهوت نگاهش کرد. شیطان کوچک تر از آنی بود که او را وادار به کاری کند.
شیطان موجود بیچاره ای بود که در کیسه اش جز مشتی گناه، چیزی نداشت.
او رفت اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه کند، او رفت تا کودکانه اشتباه کند.
او به زمین آمد و بارها اشتباه کرد. اشتباه کرد مثل فرشته بازیگوشی که دری را بی اجازه باز می کند.
ما از هر اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت کردیم .
سنگ های ما روحش را خط خطی کرد و ما نفهمیدیم.
اما یک روز بی آنکه او چیزی بگوید، اشتباه های کوچکش را دور انداخت و ما دیدیم که او دو بال کوچک نارنجی هم دارد، دو بال کوچک که سال ها از ما پنهان کرده بود و پر زد مثل پرنده ای که به آشیانه اش بر می گردد.
او به بهشت برگشت و حالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می کند، صدایش را می شنوم، زیرا او قناری کوچکی است که روی انگشت خدا آواز می خواند.
✍️#عرفان_نظرآهاری
#دو_بال_کوچک_نارنجی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH